برگزیده های پرشین تولز

بدترین خاطره دوران مدرست چی بوده؟

ali2040

Registered User
تاریخ عضویت
8 آگوست 2012
نوشته‌ها
495
لایک‌ها
193
سلام.بدترین خاطره سر امتحان نقاشی بودم حواسم نبود به دوستم گفتم مداد رنگی بده یه معلم پاچه خوار کثافت اومد گفت آقا تقلب کردی برو بیرون خداوکیلی اصلا التماس نکردم رفتم بیرون وایسادم.ده دقیقه بعد یه معلم اومد گفت بیا برو سر جلسه.اون معلمو جایی ببینم حتما باهاش درگیر میشم.
 

signall

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 نوامبر 2015
نوشته‌ها
262
لایک‌ها
3,742
سوم راهنمایی بودم با مدیر سر آتیش زدن توپ پینگ پنگ با فندک(خوب آتیش می گیره) دعوامون شد و هر چی از دهنش درومد بهم گفت
منم رفتم باک مایع دستشویی بزرگ که تازه خریده بودن واسه سرویس بهداشتی با چاقو از پایین سوراخ کردم از چند جا و دلم خنک شد
روز بعدش سر صف اومد گفت میدونیم کار کی بوده اگه خودش با پای خودش اومد که هیچی اگه نیومد پدرشو در میارم اخراجشم میکنم
و من که میدونستم داره بلوف میزنه و نمیدونه کار کیه با یک پوزخند ملیحی نگاش میکردم و در تایید حرفاش سر تکون میدادم خخخ
 

Hell-Golden

Registered User
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2007
نوشته‌ها
1,269
لایک‌ها
463
سلام
تو دوران دبیرستان یه دوستی داشتم به اسم فرزاد که همیشه کنار هم مینشستیم و بهترین دوست همدیگه بودیم.درواقع مثل دوتا برادر بودیم.
هردومون هم بچه مثبت و درسخون.
تا اینکه رفتیم پیش دانشگاهی و متوجه شدم فرزاد دچار افت تحصیلی شدیدی شده و بعد از یکی دوماه ترک تحصیل کرد!
هرچی اصرار کردم تا مانع ترک تحصیلش بشم نشد.دلیلش رو هم هیچوقت بهم نگفت.و دیگه از اون به بعد ندیدیم همو.
سالها گذشت و من تازه ارشد قبول شده بودم که جایی به طور اتفاقی دیدمش.
باهم خوش و بش کردیم و کلی از دیدن هم خوشحال شدیم,از خاطرات شیرین مدرسه یادی کردیم و کلی خندیدیم.
می گفت سر ساختمون کارگری میکنه,بهش گفتم حالا بگو جریان ترک تحصیلت چی بود؟!
گفت حقیقتش یه دختر همسایه داشتیم که سالها بود عاشقش بودم و میخواستمش و میخواستم بزرگ که شدم باهاش ازدواج کنم.
پیش دانشگاهی که بودیم دختره مریض میشه و فوت می کنه!منم از اون به بعد افسردگی گرفتم و مجبور شدم ترک تحصیل کنم.
خیلی دلم براش سوخت.
خواستم ازش شمارشو بگیرم بهم نداد.گفت تو شمارتو بده بهت زنگ میزنم,ولی هیچوقت نزد!
این بدترین خاطره دوران تحصیلم بود,هروقت یاد فرزاد با استعداد و پرانرژی میفتم که اینده درخشانی در انتظارش بود.اما روزگار تقدیر دیگه ای براش رقم زد,آهی از ته دل میکشم و به این روزگار لعنت میفرستم.
 

Engel

Registered User
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2007
نوشته‌ها
376
لایک‌ها
7,763
محل سکونت
Unter dem weinenden Mond
بدترین خاطره دوران تحصیلی من، مرگ یکی از همکلاسی هام تو دوره راهنمایی بود که هم من و هم بقیه بچه های کلاس رو به شدت ناراحت کرد. بیچاره موقع مسافرت عید تو جاده همراه خانواده ش تصادف کرد و خودش و برادر کوچیکترش در دم کشته شدن. طفلکی شاگرد اول کلاسمون هم بود و معدلش 20 بود. یادش گرامی.
 
Last edited:

AlirezA..

Registered User
تاریخ عضویت
6 اکتبر 2012
نوشته‌ها
474
لایک‌ها
1,002
سوم راهنمایی بودم دوستم تصادف کرد و در دم رفت... روم تاثیر گذاشت و بجای تیزهوشان که هدفم بود نمونه دولتی قبول شدم از دوست صمیمی دیگمم جدا شدم به همین واسطه... که صحبتشو کردم توی یه تاپیک دیگه...سال اول دبیرستان رو خراب کردم و یه تجدیدی اوردم. (منی که تراز ازمون هام زیر ۶۵۰۰ نبود و همیییشه اسمم روی برد بود و دو بار باهام مصاحبه کردن)
سال اول رو گذروندم به سختی... وارد دوم دبیرستان شدم به خودم قول دادم گذشته رو فراموش کنم... خیلی درس خوندم و بازم متعادل شدم. همین حین دوست صمیمی دیگم که از بچگی با هم بزرگ شده بودیم مبتلا به سرطان معده شد (دیدم که جلوم آب شد)... و توی تیر ماه درگذشت و منو تنها گذاشت...بازم سوم رو لنگ زدم و افت داشتم... پیش دانشگاهی شدم دیدم از رشته ای عاشقش بودم متنفرم! الانم پشت کنکورم و تغییر رشته دادم.
کلا مدرسه برای اکثرا خوب بوده و خاطرات خوب دارن... اما کلا برای من درد و رنج بوده از همون اول.

Sent from my Nexus 6 using Tapatalk
 

Haideranoos

Registered User
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2016
نوشته‌ها
854
لایک‌ها
3,769
:(

البته واسه خنگ بودن بچه ها نيمزد ، كسايي رو ميزد كه تكليف انجام نميدادن .... منم چون هميشه انجام ميدادم كتك نميخوردم.

يه بار از اول كلاس شروع كرد نگاه كردن تكليف ها ... چون خيلي گفته بود ( 5 شنبه گفته بود 4 بار از رو يه درس طولاني بنويسيد و شنبه بياريد ) خيلي ها انجام نداده بود ... از همون اول شروع كرد به خودكار گذاشتن ... منم 2 تا نصفي نوشته بودم .... اما چون نفرات آخر بودم كه چك ميكرد از زير كتك در رفتم ..... اومد بهم گفت تكليف نوشتي ؟ عرق داشت از سر و روش ميومد از بس بچه ها رو زده بود :D معلوم بود خيلي خستست .... منم گفتم آره ! همون چند برگ كه نوشته بود رو براش ورق زدم ... اونم چون بهم اعتماد داشت چك نكرد ...

يكي دو بار ديگه هم شد كه تكليف نداشتم خطر از بيخ گوشم رد شد ...

بيشعور خيلي مشق ميگفت ... كلاس چهارم دهنمون سرويس شد :hmm:

اول و دوم و سوم معلم هامون زن بودن كتك نميزدن ،‌ اصل كتك ها از 4 ام شروع شد :eek:
داداش خیلی خندیدم دهنت سرویس:D
 

Haideranoos

Registered User
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2016
نوشته‌ها
854
لایک‌ها
3,769
خوب دیگه اون موقع سال کنکور بود و یک نیم نگاهی به درسا داشتم
:D
اون انظباط ۱۷ از افتخاراتمه،کمتر کسی تو اون مدرسه بوده یا شاید اصلا نبوده باشه که انظباطش ۱۷ شده باشه!
من اول دبیرستانم بودم انضباطم 16شد همه داشتن ...مالی میکردن ولی من شخمم نبود
 

Haideranoos

Registered User
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2016
نوشته‌ها
854
لایک‌ها
3,769
یه روزی اول دبیرستان ردیف آخر کلاس کنار شوفاژ گرم نشسته بودم و واکمن گوش میدادم
و تو عالم خودم تریلی میروندم صندلیمو عقب و جلو میکردم
بزغاله ای که کنار دستم نشسته بود هم بهم فرمون میداد که جاده رو مه گرفته چپ برو راست برو شدیداً تحت تاثیر آهنگ و تریلی بودم چشمامو بسته بودم که بزغاله گفت ترمز کن که تصادف کردیم (بزغاله شاگردم بود مثلاً)
یهو سیلی محکم و ددمنشانه معلم عقده ای و بیرحم رو , رو صورتم احساس کردم (واقعاً مثل تصادف بود)
24 ساعت جای انگشتهای شکسته شدش رو صورتم بود |:
عالی بود:D:D
 

ali56543

Registered User
تاریخ عضویت
18 اکتبر 2016
نوشته‌ها
251
لایک‌ها
543
بدترین خاطره من مربوط میشه ب دوره ابتدایی ,من عادت ندارم دستشویی های بیرون برم مخصوصا مدرسه اونم دستشوی بزرگ(گلاب به روی همتون) ی بار ناجور منو گرفته بود و سریع اومدم خونه اما دیگه به دستشویی خونه نرسید و وسط حیاط بود که فارغ شدم:(
 

Business plan

کاربر فعال کسب درآمد از اینترنت
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2015
نوشته‌ها
10,714
لایک‌ها
13,909
محل سکونت
❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️
جاتون خالی عصری بهم فشار اومد پریدم رفتم دستشویی مدرسه دخترونه از خنده میمردید تو هر دستشویی یه سطل آشغال بود پر نوار ***! پشت در دستشویی ها هم نوشته بود ک*** خانم مدیر!! برام یه خاطره باحال شد
 

Morak

Registered User
تاریخ عضویت
8 فوریه 2009
نوشته‌ها
116
لایک‌ها
603
خاطره ای که من از اول راهنمایی میخوام تعریف کنم شاید باورتون نشه. اوایل دهه 70 بود. پدرم کارمند بود و بهش انتقالی داده بودن که بریم گرگان. مدرسه ما توی بازار نعلبندان بود. یه محله خیلی کثیف و فقیرنشین. اسم مدرسه بود مدرسه راهنمایی سید جمال الدین اسدآبادی. ساختمان مدرسه نیمه کاره بود و کلاسها حتا دیوار و سقفشون رو گچ و سیمان نزده بودن. می گفتن بودجه نداریم. ولی یه مسجد پشت مدرسه مون بود که موقع ظهر ما رو برای نماز می بردن اونجا و مثل قصر بود. یه معلم پرورشی داشتیم که اسمش بود ابوالقاسم حقیقی. قد خیلی کوتاهی داشت و ریش بلند. اولین جلسه که اومد سر کلاس شروع کرد از محاسن قرآن صحبت کردن و یادمه درباره این آیه صحبت می کرد که: هیچ نفسی نیست مگر آنکه بر اوست نگهبانی. یعنی هر آدمی یه نگهبان داره که مرتب مراقب اعمال و رفتارشه. خیلی پند و نصیحت کرد و ما هم واقعاً خسته شده بودیم. وقتی زنگ خورد بچه ها بلند شدن که برن بیرون. گفت بشینین یه چیزی بهتون بگم. بعد داستان سگ پاولوف رو تعریف کرد که شرطی شده بود و وقتی صدای زنگ رو میشنید آب دهنش راه می افتاد چون می دونست که میخوان بهش غذا بدن. می گفت شما هم مثل سگ پاولوف شرطی شدین تا صدای زنگ می شنوین میخواین در برین ! در همین حین چشمش به من افتاد که کیفم جلوم رو میز بود. سریع اومد سمتم و با عصبانیت گفت چرا کیفت رو میزه ؟ تا اومدم حرفی بزنم یه سیلی محکم زد تو گوشم. سرم گیج رفت و چشمم سیاهی می رفت. وقتی وارد حیاط مدرسه شدم متوجه شدم دهنم پر خونه. دست بردم تو دهنم و دندون شکسته ام رو در آوردم. رفتم سمت دستشویی دهنم رو شستم ولی هر کار می کردم خونش بند نمی اومد. با درد و ناراحتی و گریه برگشتم خونه. وقتی رسیدم خونه یک راست رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. باورم نمیشد دندون آسیای اصلی ام از جا کنده شده باشه. الان خیلی سال از اون زمان میگذره و جای اون دندون آسیام هنوز خالیه. همش به این فکر می کنم که چرا تنبیه شدم ؟
 
Last edited:

Engel

Registered User
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2007
نوشته‌ها
376
لایک‌ها
7,763
محل سکونت
Unter dem weinenden Mond
خاطره ای که من از اول راهنمایی میخوام تعریف کنم شاید باورتون نشه. اوایل دهه 70 بود. پدرم کارمند بود و بهش انتقالی داده بودن که بریم گرگان. مدرسه ما توی بازار نعلبندان بود. یه محله خیلی کثیف و فقیرنشین. اسم مدرسه بود مدرسه راهنمایی سید جمال الدین اسدآبادی. ساختمان مدرسه نیمه کاره بود و کلاسها حتا دیوار و سقفشون رو گچ و سیمان نزده بودن. می گفتن بودجه نداریم. ولی یه مسجد پشت مدرسه مون بود که موقع ظهر ما رو برای نماز می بردن اونجا و مثل قصر بود. یه معلم پرورشی داشتیم که اسمش بود ابوالقاسم حقیقی. قد خیلی کوتاهی داشت و ریش بلند. اولین جلسه که اومد سر کلاس شروع کرد از محاسن قرآن صحبت کردن و یادمه درباره این آیه صحبت می کرد که: هیچ نفسی نیست مگر آنکه بر اوست نگهبانی. یعنی هر آدمی یه نگهبان داره که مرتب مراقب اعمال و رفتارشه. خیلی پند و نصیحت کرد و ما هم واقعاً خسته شده بودیم. وقتی زنگ خورد بچه ها بلند شدن که برن بیرون. گفت بشینین یه چیزی بهتون بگم. بعد داستان سگ پاولوف رو تعریف کرد که شرطی شده بود و وقتی صدای زنگ رو میشنید آب دهنش راه می افتاد چون می دونست که میخوان بهش غذا بدن. می گفت شما هم مثل سگ پاولوف شرطی شدین تا صدای زنگ می شنوین میخواین در برین ! در همین حین چشمش به من افتاد که کیفم جلوم رو میز بود. سریع اومد سمتم و با عصبانیت گفت چرا کیفت رو میزه ؟ تا اومدم حرفی بزنم یه سیلی محکم زد تو گوشم. سرم گیج رفت و چشمم سیاهی می رفت. وقتی وارد حیاط مدرسه شدم متوجه شدم دهنم پر خونه. دست بردم تو دهنم و دندون شکسته ام رو در آوردم. رفتم سمت دستشویی دهنم رو شستم ولی هر کار می کردم خونش بند نمی اومد. با درد و ناراحتی و گریه برگشتم خونه. وقتی رسیدم خونه یک راست رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. باورم نمیشد دندون آسیای اصلی ام از جا کنده شده باشه. الان خیلی سال از اون زمان میگذره و جای اون دندون آسیام هنوز خالیه. همش به این فکر می کنم که چرا تنبیه شدم ؟
دستش بشکنه مرتیکه حرومی :mad:
اگه امروز این کارو کرده بود با قدرتی که رسانه ها و شبکه های اجتماعی دارن میشد خار و مادرشو بهم پیوند داد. البته همین الان هم اگه هنوز وجود نحسش زنده باشه شاید بشه از رو اسم و فامیل تابلوش پیداش کرد و درس خوبی بهش داد.
 

Business plan

کاربر فعال کسب درآمد از اینترنت
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2015
نوشته‌ها
10,714
لایک‌ها
13,909
محل سکونت
❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️
دستش بشکنه مرتیکه حرومی :mad:
اگه امروز این کارو کرده بود با قدرتی که رسانه ها و شبکه های اجتماعی دارن میشد خار و مادرشو بهم پیوند داد. البته همین الان هم اگه هنوز وجود نحسش زنده باشه شاید بشه از رو اسم و فامیل تابلوش پیداش کرد و درس خوبی بهش داد.
خاطره ای که من از اول راهنمایی میخوام تعریف کنم شاید باورتون نشه. اوایل دهه 70 بود. پدرم کارمند بود و بهش انتقالی داده بودن که بریم گرگان. مدرسه ما توی بازار نعلبندان بود. یه محله خیلی کثیف و فقیرنشین. اسم مدرسه بود مدرسه راهنمایی سید جمال الدین اسدآبادی. ساختمان مدرسه نیمه کاره بود و کلاسها حتا دیوار و سقفشون رو گچ و سیمان نزده بودن. می گفتن بودجه نداریم. ولی یه مسجد پشت مدرسه مون بود که موقع ظهر ما رو برای نماز می بردن اونجا و مثل قصر بود. یه معلم پرورشی داشتیم که اسمش بود ابوالقاسم حقیقی. قد خیلی کوتاهی داشت و ریش بلند. اولین جلسه که اومد سر کلاس شروع کرد از محاسن قرآن صحبت کردن و یادمه درباره این آیه صحبت می کرد که: هیچ نفسی نیست مگر آنکه بر اوست نگهبانی. یعنی هر آدمی یه نگهبان داره که مرتب مراقب اعمال و رفتارشه. خیلی پند و نصیحت کرد و ما هم واقعاً خسته شده بودیم. وقتی زنگ خورد بچه ها بلند شدن که برن بیرون. گفت بشینین یه چیزی بهتون بگم. بعد داستان سگ پاولوف رو تعریف کرد که شرطی شده بود و وقتی صدای زنگ رو میشنید آب دهنش راه می افتاد چون می دونست که میخوان بهش غذا بدن. می گفت شما هم مثل سگ پاولوف شرطی شدین تا صدای زنگ می شنوین میخواین در برین ! در همین حین چشمش به من افتاد که کیفم جلوم رو میز بود. سریع اومد سمتم و با عصبانیت گفت چرا کیفت رو میزه ؟ تا اومدم حرفی بزنم یه سیلی محکم زد تو گوشم. سرم گیج رفت و چشمم سیاهی می رفت. وقتی وارد حیاط مدرسه شدم متوجه شدم دهنم پر خونه. دست بردم تو دهنم و دندون شکسته ام رو در آوردم. رفتم سمت دستشویی دهنم رو شستم ولی هر کار می کردم خونش بند نمی اومد. با درد و ناراحتی و گریه برگشتم خونه. وقتی رسیدم خونه یک راست رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. باورم نمیشد دندون آسیای اصلی ام از جا کنده شده باشه. الان خیلی سال از اون زمان میگذره و جای اون دندون آسیام هنوز خالیه. همش به این فکر می کنم که چرا تنبیه شدم ؟
با این مطلبت دوباره اون خاطرات زنده شد و حالم مثل فشنگ آماده شلیکه
قانون دیه و قصاص فقط برای مردم بیچاره نوشته شده و خون شما برای معلم حلال است!
حالا که این مورد معلم قرآن هم بوده و از نوع ناب آن را ترویج میکرده!!
معلمی شغل انبیاء هست - معلمی سربازی نداره - فرهنگی، فرهنگ!!! - درس نخوانی چوپان میشوی! - درس نخونی میری سربازی
هیچ وقت یادم نمیره توسری خور بودنم از همین مردم و شلاق و مشت خوردنم از همین معلم ها
80 میلون نفر الان چوپان شدند . عجب !! حالا هر کسی که نخوند الان جزء قشر مرفح و پولدار جامعه هست هر کسی هم که درس خوند سربازی و بی پولی
و هیچ وقت یادم نمیره میگفتن مظلوم نمایی میکنی!
اگر همین الان اون معلمی که میگفت مظلوم نمایی میکنی و اون سگ پیری که شلاق بهم میزد کنارم بود قسم میخورم با دست خالی تیکه تیکه بدنش رو به نیش میگرفتم و تا آخرین قطره خونش رو میخوردم الان که دارم تایپ میکنم مثل سگ هار آب دهنم میاد و تشنه به خونشم
آخ و ای کاش
ولی کاش اینجا بود ولی تو قبر خوابیده
حیف که دنیای باقی وجود نداره که تلافی کنیم هر چی هست تو همین دنیاست ولی اگه بفهمم قبرش کجاست گورشو زیر رو میکنم بعد از نبش قبر کاری میکردم که تو هولوکاست ندیده باشن
تازه میفهمم چرا هیتلر، هیتلر شد
 
Last edited:

mhaf

کاربر فعال برق و الکترونیک
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,617
لایک‌ها
314
سن
35
محل سکونت
کرج
خاطره ای که من از اول راهنمایی میخوام تعریف کنم شاید باورتون نشه. اوایل دهه 70 بود. پدرم کارمند بود و بهش انتقالی داده بودن که بریم گرگان. مدرسه ما توی بازار نعلبندان بود. یه محله خیلی کثیف و فقیرنشین. اسم مدرسه بود مدرسه راهنمایی سید جمال الدین اسدآبادی. ساختمان مدرسه نیمه کاره بود و کلاسها حتا دیوار و سقفشون رو گچ و سیمان نزده بودن. می گفتن بودجه نداریم. ولی یه مسجد پشت مدرسه مون بود که موقع ظهر ما رو برای نماز می بردن اونجا و مثل قصر بود. یه معلم پرورشی داشتیم که اسمش بود ابوالقاسم حقیقی. قد خیلی کوتاهی داشت و ریش بلند. اولین جلسه که اومد سر کلاس شروع کرد از محاسن قرآن صحبت کردن و یادمه درباره این آیه صحبت می کرد که: هیچ نفسی نیست مگر آنکه بر اوست نگهبانی. یعنی هر آدمی یه نگهبان داره که مرتب مراقب اعمال و رفتارشه. خیلی پند و نصیحت کرد و ما هم واقعاً خسته شده بودیم. وقتی زنگ خورد بچه ها بلند شدن که برن بیرون. گفت بشینین یه چیزی بهتون بگم. بعد داستان سگ پاولوف رو تعریف کرد که شرطی شده بود و وقتی صدای زنگ رو میشنید آب دهنش راه می افتاد چون می دونست که میخوان بهش غذا بدن. می گفت شما هم مثل سگ پاولوف شرطی شدین تا صدای زنگ می شنوین میخواین در برین ! در همین حین چشمش به من افتاد که کیفم جلوم رو میز بود. سریع اومد سمتم و با عصبانیت گفت چرا کیفت رو میزه ؟ تا اومدم حرفی بزنم یه سیلی محکم زد تو گوشم. سرم گیج رفت و چشمم سیاهی می رفت. وقتی وارد حیاط مدرسه شدم متوجه شدم دهنم پر خونه. دست بردم تو دهنم و دندون شکسته ام رو در آوردم. رفتم سمت دستشویی دهنم رو شستم ولی هر کار می کردم خونش بند نمی اومد. با درد و ناراحتی و گریه برگشتم خونه. وقتی رسیدم خونه یک راست رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. باورم نمیشد دندون آسیای اصلی ام از جا کنده شده باشه. الان خیلی سال از اون زمان میگذره و جای اون دندون آسیام هنوز خالیه. همش به این فکر می کنم که چرا تنبیه شدم ؟
یه معلم قرآن داشتیم علی جهانخواه اسم نحسش بود
گویا همونزمان میگفتن قاضیه
از اون حروم زاده های روزگار بود
کاش که قدرت الانم رو پانزده سال پیش داشتم
مادرش رو به عزاش مینشوندم
 

tiyam 01

Registered User
تاریخ عضویت
5 جولای 2009
نوشته‌ها
6,083
لایک‌ها
7,448
مدرسه تقریباً همه اش خاطره بدِ
دوران ابتدایی مثل زندونیها با ما رفتار کردن حالا انتظار دارن از ما. به خاطر ننوشتن مشق با کابل میزدن ما رو تا مدتی نمی تونستیم مداد دستمون بگیریم.
رفته رفته وضع یکم بهتر شد. دوره راهنمایی کتک کمتر بود. سال اول دبیرستان موقع درس دادان ته کلاس حرفای +18 می زدن. یه بار یکی از داشن آموزای شیفت مخالف با اسلحه کمری رفته بود سراغ مدیر
دوره راهنمایی و دبیرستان موقع امتحانا جز بدترین خاطرات بود.

ابتدایی با اینکه شاگرد اول بودم اما می دیدم به تنبل تر ها جایزه میدن اما به من نه ناراحت میشدم.
البته کلاس سوم و چهارم به خاطر اینکه مسابقه علمی رتبه آورده بودم جایزه دادن.
 
Last edited:

Business plan

کاربر فعال کسب درآمد از اینترنت
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2015
نوشته‌ها
10,714
لایک‌ها
13,909
محل سکونت
❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️
هر چی میکشیم از خانواده سنتی/مذهبی/جاهل هست مگرنه این خاطرات تلخ نبود مدرسه و سربازی نبود
چه سوادی به شما اضافه شد با کتک خوردن توی مدرسه؟ چه پولی؟
 
بالا