SherlockHolmes
کاربر قدیمی پرشین تولز
- تاریخ عضویت
- 15 می 2004
- نوشتهها
- 3,068
- لایکها
- 825
اين مطلب رو توي سايت
http://www.womeniniran.org/archives/FMO/000774.php
خوندم واقعا بعضي (حدود 95 %) از ما پسرا چقدر جواد و بيشعوريم
البته منكر بعضي از خانمها هم نميشم كه رفتار بيا منو .... انجام ميدن
ولي ديگه واقعا اوضاع طوريه آدم واقعا از پسر بودنش خوشحاله
مي ياي؟ بيست هزار تومن با تخفيف! هر هر....... جا مي خوري! احساس عجيبي به تو دست مي دهد! انگار به يک چيز غيرعادي برخورده اي و عکس العملهايت هم عوض شده... مثل گذشته سرت را پايين نمي اندازي و قدمهايت را تندتر نمي کني که از محل حادثه( حادثه ي تجاوز کلامي) دور شوي، همانطور مبهوت و متفکر و با قدمهاي سست و آرام دور مي شوي و با ز ناگهان مي شنوي که : يک جاي ات را بخورم! و باز جلوتر: يک جاي ام توي يک جاي ات! و اصلا نمي فهمي به تو گفته اند يا به دختري ديگري که کنارت مي آمد يا آن يکي که جلوي تو مي رفت... مي گويند ديگر، و هي جا مي خوري تو..... و بعد يادت مي افتد، يادت مي افتد که عادت کرده اي. به همين سادگي ، به همين زودي ؛ دوهفته اي را سفر بوده اي در يک شهر زيبا و سنتي اروپايي و يک هفته اي هم که برگشتي در خيابانهاي شلوغ مرکز شهر طردد نکرده اي؛ بله به همين سادگي عادت کرده اي که در خيابان متلک نشنوي و اصلا ياد رفته بود که ممکن است در خيابان يکي بي دليل و بدون آنکه با تو خصومتي داشته باشد از سر تفريح بگويد يک جاي ات فلان و بهمان !
در آن شهر زيبا، با هر ظاهر که خواستي و با هر کسي که خواستي و به هر شيوه اي که خواستي ، راحت و آرام در خيابانها و کوچه ها طردد کرده اي، بدون استرس ، بدون نگراني و بي آنکه کسي اصلا به کسي کاري داشته باشد...
عادت کرده اي و يادت رفته که در کشورت هستي ... در کشورت ايران اسلامي!!! و بايد هر لحظه چشمهايت را در بياورند و چرت و پرت نثارت کنند و در جاهاي شلوغ تر هم دستي بر تو بکشند و بايد... آدم چه زود عادت مي کند به راحت بودن، به آسوده نفس کشيدن و بي استرس گام برداشتن...آه ! يادت مي افتد و مثل اين مي ماند که يک سطل آب يخ را که در اين گرماي کشنده مي شود جوش روي سرت خالي کرده باشند! مي سوزي، مي سوزي ، مي سوزي و اين سوختن را به راحتي مي تواني بيندازي گردن آفتاب جوشان تابستان تهران ، نه گردن بي حرمتي ها.
http://www.womeniniran.org/archives/FMO/000774.php
خوندم واقعا بعضي (حدود 95 %) از ما پسرا چقدر جواد و بيشعوريم
البته منكر بعضي از خانمها هم نميشم كه رفتار بيا منو .... انجام ميدن
ولي ديگه واقعا اوضاع طوريه آدم واقعا از پسر بودنش خوشحاله
مي ياي؟ بيست هزار تومن با تخفيف! هر هر....... جا مي خوري! احساس عجيبي به تو دست مي دهد! انگار به يک چيز غيرعادي برخورده اي و عکس العملهايت هم عوض شده... مثل گذشته سرت را پايين نمي اندازي و قدمهايت را تندتر نمي کني که از محل حادثه( حادثه ي تجاوز کلامي) دور شوي، همانطور مبهوت و متفکر و با قدمهاي سست و آرام دور مي شوي و با ز ناگهان مي شنوي که : يک جاي ات را بخورم! و باز جلوتر: يک جاي ام توي يک جاي ات! و اصلا نمي فهمي به تو گفته اند يا به دختري ديگري که کنارت مي آمد يا آن يکي که جلوي تو مي رفت... مي گويند ديگر، و هي جا مي خوري تو..... و بعد يادت مي افتد، يادت مي افتد که عادت کرده اي. به همين سادگي ، به همين زودي ؛ دوهفته اي را سفر بوده اي در يک شهر زيبا و سنتي اروپايي و يک هفته اي هم که برگشتي در خيابانهاي شلوغ مرکز شهر طردد نکرده اي؛ بله به همين سادگي عادت کرده اي که در خيابان متلک نشنوي و اصلا ياد رفته بود که ممکن است در خيابان يکي بي دليل و بدون آنکه با تو خصومتي داشته باشد از سر تفريح بگويد يک جاي ات فلان و بهمان !
در آن شهر زيبا، با هر ظاهر که خواستي و با هر کسي که خواستي و به هر شيوه اي که خواستي ، راحت و آرام در خيابانها و کوچه ها طردد کرده اي، بدون استرس ، بدون نگراني و بي آنکه کسي اصلا به کسي کاري داشته باشد...
عادت کرده اي و يادت رفته که در کشورت هستي ... در کشورت ايران اسلامي!!! و بايد هر لحظه چشمهايت را در بياورند و چرت و پرت نثارت کنند و در جاهاي شلوغ تر هم دستي بر تو بکشند و بايد... آدم چه زود عادت مي کند به راحت بودن، به آسوده نفس کشيدن و بي استرس گام برداشتن...آه ! يادت مي افتد و مثل اين مي ماند که يک سطل آب يخ را که در اين گرماي کشنده مي شود جوش روي سرت خالي کرده باشند! مي سوزي، مي سوزي ، مي سوزي و اين سوختن را به راحتي مي تواني بيندازي گردن آفتاب جوشان تابستان تهران ، نه گردن بي حرمتي ها.