برگزیده های پرشین تولز

برات مخ هم زدم , خداحافظ!

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
این "عجب..." پست معروفیه. البته هنوز معلوم نیست کی برای اولین چنین پستی را زده !
294.gif

عجب...
mh3f2c.gif
 

منصور قیامت

کاربر ویژه گفتگوی آزاد
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
4,707
لایک‌ها
297
محل سکونت
شهر باحال قم

ataamini

Registered User
تاریخ عضویت
28 فوریه 2007
نوشته‌ها
1,300
لایک‌ها
8
سن
37
محل سکونت
Sin City
من همشو خوندم داستان باحالي بود .

اما يه سوتس توپي داشت!

شما حدث بزنيد تا من بگم چي چي بود !
 

hamed1297

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 مارس 2005
نوشته‌ها
2,710
لایک‌ها
8
سن
41
محل سکونت
shiraz
شب بوده طرف عینک دودی زده بوده؟
 

Michael Angelo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 ژانویه 2009
نوشته‌ها
120
لایک‌ها
1
محل سکونت
ددر
یارو ماشینه یکی رو می دزده باهاش اتو میزنه ... بعد زنگ میزنه صاحب ماشین میگه بیا ماشینت فلان جاست برات مخ هم زدم !!
4003.gif
این همه داستان نوشته بود خوب تو همین یه خط می نوشت می رفت دیگه . ملت رو اسکل کرده نویسنده داستان :hmm: تازه نتیجه اخلاقی هم نداره آخرش :D
 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
یك شب كه من و همسرم توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی كه احتمال
وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد یك دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من
حوصله‌اش رو ندارم فقط می‌خوام كه بغلم كنی."
چی؟ یعنی چه؟
و اون جوابی رو كه هر مردی رو به در و دیوار می‌كوبونه بهم داد:
تو اصلاً به احساسات من به عنوان یك زن توجه نداری و فقط به فكر رابطه‌ی فیزیكی
ما هستی!
و بعد در پاسخ به چشم‌های من كه از حدقه داشت در می‌اومد اضافه كرد:
تو چرا نمی‌تونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی كه توی رختواب
بین من و تو اتفاق می‌افته؟
خوب واضح و مبرهن بود كه اون شب دیگه هیچ حادثه‌ای رخ نمی‌ده. برای همین من هم
با افسردگی خوابیدم.
فردای اون شب ترجیح دادم كه مرخصی بگیرم و یك كمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم
رفتیم بیرون و توی یك رستوران شیك ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یك بوتیك بزرگ
و مشغول خرید شدیم.
چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان كرد و چون نمی‌تونست تصمیم بگیره من بهش
گفتم
كه بهتره همه رو برداره. بعدش برای اینكه ست تكمیل بشه توی قسمت كفش‌ها برای هر
دست لباس یك جفت هم كفش انتخاب كردیم. در نهایت هم توی قسمت جواهرات یك
جفت گوشواره‌ای
الماس.
حضورتون عرض كنم كه از خوشحالی داشت ذوق مرگ می‌شد.. حتی فكر كنم سعی كرد من و
امتحان كه چون ازم خواست براش یك مچ‌بند تنیس بخرم، با وجود اینكه حتی یك بار
هم راكت تنیس رو دستش نگرفته‌بود. نمی‌تونست باور كنه وقتی در جواب درخواستش
گفتم: "برشدار عزیزم."
در اوج لذت از تمام این خرید‌ها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزیزم فكر كنم
همین‌ها خوبه. بیا بریم حساب كنیم."
در همین لحظه بود كه گفتم: "نه عزیزم من حالش و ندارم."
با چشمای بیرون زده و فك افتاده گفت:"چی؟"
عزیزم من می‌خوام كه تو فقط كمی این چیزا رو بغل كنی. تو به وضعیت اقتصادیه من
به عنوان یك مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین كه من برات چیزی بخرم برات مهمه."
و موقعی كه توی چشماش می‌خوندم كه همین الاناست كه بیاد و منو بكشه اضافه كردم:
"چرا نمی‌تونی من و بخاطر خودم دوست داشته‌باشی نه بخاطر چیزایی كه برات
می‌خرم؟"
خوب امشب هم توی اتاق‌خواب هیچ اتفاقی نمی‌افته فقط دلم خنك شده كه فهمیده
"هرچی عوض داره گله نداره
 

MasoudM

Registered User
تاریخ عضویت
8 جولای 2008
نوشته‌ها
1,870
لایک‌ها
651
محل سکونت
in the shadow of the statue
فرزان اين داستان كه تعريف كردي ، قبلا دوست دختر بود ، مثل اينكه از فيلتر صدا و سيما گذاشته ، روابط شرعي شده .
 

reza_badkonaki

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
3,465
لایک‌ها
325
سن
35
محل سکونت
با قيد وثيقه فعلا ازادم

08610023

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
531
لایک‌ها
9
محل سکونت
iran
فردای اون شب ترجیح دادم كه مرخصی بگیرم و یك كمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم
رفتیم بیرون و توی یك رستوران شیك ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یك بوتیك بزرگ.
:D
 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
فرزان اين داستان كه تعريف كردي ، قبلا دوست دختر بود ، مثل اينكه از فيلتر صدا و سيما گذاشته ، روابط شرعي شده .
:D
فردای اون شب ترجیح دادم كه مرخصی بگیرم و یك كمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم
رفتیم بیرون و توی یك رستوران شیك ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یك بوتیك بزرگ.
:D

درسته دیگه !! فردای اون شب. رفتن بیرون ناهار...
 

Ronan

Registered User
تاریخ عضویت
7 ژانویه 2006
نوشته‌ها
6,457
لایک‌ها
876
محل سکونت
Tehran
فرزان دلشو شكوندي ... چرا آخه ... يك دو سه سريع بگو چرا بدو يك دو سه چرا ؟ :D يه جوري شايعه كنيم اين

جزو خاطرات فرزانه :D
 
بالا