معمولا اولش که با قانون آشنا میشیم اینطوریه... چون میترسیم از کارکردش به ضرر خودمون استفاده کنیم. و همین ترسه که همیشه کار رو خراب میکنه نه چیز دیگه!
خود فکر کردن زیاد مهم نیست. اون حسی که موقع فکر کردن داری اهمیت داره که مثل نیروی محرکه ی اون فکر عمل میکنه. اگه فکر کردن به اون چیز بدردنخور و بی ارزش با یه احساس (مثل حرص خوردن, غم و از همه بدتر ترس ) همراه باشه باعث میشه اون موقعیت (دوباره) برات پیش بیاد. (مگه اینکه یه باور یا چیز متفاوتی که اونو نقض بکنه و سد راهش بشه!)
اول از همه به طور خودآگاه سعی کن به چیزای منفی فکر نکنی و بهشون نپردازی!
ولی میدونیم این کافی نیست. بعضی موقعا ما به خودمون میاییم و میبینیم وسط یه فکریم یا حتی فکرمون تموم شده.
اولین نکته اینه که اگه تونستی باید نسبت به افکار منفی کاملا بی احساس باشی که البته برای کسی که مراقبه بلد نیست خیلی سخت و نامفهومه!
بهترین راهش اینه که همیشه به احساست نگاه کنی. هیچ وقت اجازه غمگین بودن و از همه بدتر, ترسیدن رو به خودت ندی... همیشه و همیشه سعی کن شاد بمونی و این احساس رو برای خودت حفظ کنی...
عادت کردن به این روند کمک میکنه هر موقع احساس خوبی نداشتی حواست جمع بشه که داری به چیز بدی فکر میکنی یا تفسیر بدی در مورد مسائل پیرامون انجام میدی... و سریع میتونی فکر قبلی رو کات کنی و نوع تفکری که احساس خوبی بهت میده دنبال کنی... (یا هر کاری که روحیه ات رو شاد میکنه)
البته لازمه تفکر همیشه مثبت درک بالا روی پدیده ها و نگرش عمیق نسبت به زندگیه.
به هر حال این ارتعاش قوی از "شاد بودن ادامه دار" همه موقعیتها و افراد و... رو که تو رو شاد نگه دارن رو به سمتت خواهند کشید. (به دلیل اینکه مشابه ها به هم جذب میشن)
پس بذار شادی و احساس خوب اولین اصل زندگیت باشه. حتی اگه نمیتونی طبیعی شاد باشی بطور مصنوعی هم که شده حفظش کن!
راز اصلی در یه جمله خلاصه میشه : دنبال شادی خودتون بروید. و راز شادیه واقعی هم در آرامش نهفته س...