برگزیده های پرشین تولز

تاريخچه بومرنگ !!!

hbm_7052

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 دسامبر 2003
نوشته‌ها
40
لایک‌ها
2
خيلى ها درباره تاريخچه پيدايش بومرنگ پرسيده اند. اين داستان، اولين بومرنگ تاريخ بشرى است كه نگاشته شده است.

شما راننده اتوبوس هستيد. شب قبل همسرتان سر شام گفته كه ديگر خسته شده و ادامه اين زندگى برايش غيرممكن است. سپس كفگير را از وسط ديس پلو برداشته و به طرف شما پرتاب كرده است. شما تنها چند سانتى متر جا خالى داده ايد و كفگير با فرزندتان برخورد كرده و سر وى را شكسته است. شما تمام شب را در بيمارستان بوده ايد. صبح در ايستگاه اول خط مى بينيد كه اتوبوس پر شده و مسافران درهم مى لولند.

شما كه اعصاب درست و حسابى نداريد، بيست دقيقه ديگر هم با رئيس خط درد دل مى كنيد و چاى مى نوشيد. وقتى حرف هايتان تمام شد، سوار اتوبوس مى شويد. مسافران اعتراض مى كنند و شما هم مى گوييد كه دلتان خواست دير بياييد. يكى از مسافران اتوبوس، دكتر تشريف دارند.

ايشان با ديدن اين وضعيت احساس مى كنند كه زيادى در خدمت مردم بوده اند. پس به تلافى عمل شما، يك ساعت ديرتر در مطب حاضر مى شوند.

يكى از بيمارانى كه در سالن انتظار مطب يك ساعت مجله هاى ده سال پيش را مطالعه كرده، صاحب نانوايى است و به تلافى عمل دكتر، توى مايه خمير نان جوش شيرين بيشترى مى ريزد تا مريض هاى شما بيشتر شوند. آن وقت دولت از او ماليات بيشترى مى گيرد. اتفاقاً همين طور هم مى شود. يك شب سر شام همسر دكتر مى گويد كه از اين وضع خسته شده است. بعد يك دانه «ميتلف» به طرف وى پرتاب مى كند. دكتر جا خالى مى دهد و در نتيجه سر بچه شان مى شكند. آقاى دكتر شب تا صبح در بيمارستان مى ماند. صبح هم شيفت خود را تحويل مى گيرد. او كه حوصله اش سررفته، بر بالين مريضى كه فكش شكسته حاضر مى شود و تا مى تواند برايش لطيفه هاى بامزه تعريف مى كند. مريض هم مى خندد و قهقهه مى زند. فرداى آن روز دكترها مى گويند كه فك مريض، كج جوش خورده و بايد باز هم براى يك عمل جراحى ديگر آماده بشود. مريض براى تلافى عمل دكتر، خودش را از طبقه هشتم بيمارستان به بالا پرتاب مى كند. (اگر به پايين پرتاب مى كرد، آخر قصه خشن تمام مى شد.)

شما در مترو، ايمن ترين و سريع ترين وسيله حمل و نقل عمومى شهرى ايستاده ايد. ناگهان قطار از حركت باز مى ايستد. پس از نيم ساعت لوكوموتيوران از بلندگو مى گويد: «مسافران گرامى! قطار متوقف است. لطفاً خونسردى خود را حفظ كنيد.» شما از اين اطلاع رسانى به موقع و بعد از نيم ساعت عصبانى مى شويد و تصميم مى گيريد كه تلافى كنيد. بلافاصله پس از پياده شدن از قطار به طرف دفتر مركزى شركت مترو تهران حركت مى كنيد. در ميان راه نظرتان برمى گردد و از تلافى كردن منصرف مى شويد. با خودتان فكر مى كنيد همين كه كارمند شركت مترو هستيد، خودش كلى ضرر و زيان به مترو مى رساند و ديگر نيازى به تلافى نيست.

شما دانشجو هستيد. يك روز براى مطالعه چند كتاب به كتابخانه ملى مراجعه مى كنيد. ابتدا از طريق رايانه مشغول جست وجوى كتاب هاى مورد نظر خود مى شويد. نرم افزار جست وجو آن قدر پيچيده و عجيب و غريب است كه دكمه «Esc» كار دكمه «Enter» را انجام مى دهد. در هر حال با هزار بدبختى مشخصات كتاب ها را يادداشت مى كنيد و به مسئول مربوطه مى دهيد. او جواب مى دهد كتاب هايى كه از سال ۱۳۷۴ به اين طرف منتشر شده اند موجود نيستند. شما اعتراض مى كنيد و بيرون مى آييد. سه ماه بعد از اين قضيه، انبار كتابخانه ملى دچار حريق شده و مى سوزد. از آنجايى كه دانشجو قشرى خطرآفرين است، اول از همه سراغ شما مى آيند. براى اينكه تلافى كنيد، در دادگاه مى گوييد كه ريش تراش تان گم شده است. شما با خواهرتان سوار اتومبيل كرايه آژانس محل مى شويد. در كمال تعجب مى بينيد كه آقاى راننده از هر مدل آينه اى كه در بازار موجود است، يكى جلوى داشبورد نصب كرده، به طورى كه پشت خود را از جلو بهتر مى بيند. از راننده مى خواهيد كه جلو يك پاساژ توقف كند. سپس او را براى چند دقيقه مى فرستيد دنبال نخود سياه. خيلى سريع قسمتى از سيم كشى ماشين را تغيير مى دهيد. راننده كه برمى گردد، كرايه راننده را مى دهيد و از او خداحافظى مى كنيد و با خواهرتان مى رويد. راننده سوار اتومبيل مى شود. يكى از آينه ها را تنظيم مى كند و استارت مى زند. ماشين بلافاصله مى رود روى هوا. شما سيم باترى را به باك وصل كرده بوديد. اينكه تلافى نمى شود!
 

fotocopy

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
9 جولای 2003
نوشته‌ها
2,888
لایک‌ها
42
محل سکونت
باحال بود
 

iranvig

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 می 2003
نوشته‌ها
433
لایک‌ها
6
سن
55
جالبه . بومرنگ يا ازماست كه بر ماست.
 
بالا