Lucky Guy
Registered User
ما منطقهی محروم حساب میشدیم. اول سال کتابهامونو رایگان میدادن بهمون. ده تا دفتر هم میدادن روش بهمون. از این دفترها که پشتش نوشته بود: "تعلیم و تعلم عبادت است".
وقتی شاگرد اول میشدم، مادر خدابیامرزم رو میخواستن مدرسه، بهش میسپردن یه کادو بگیره برام. بعد تو مدرسه سر صف میدادن بهم.
یه سال کلی کارت "صد آفرین" جمع کرده بودم، یکی از همکلاسیام کش رفت از کیفم. بردش از طرف خودش داد به دفتر. با همون صد آفرینها یهدونه "کرهی جغرافیایی" دادن بهش. اون لحظه که این شخص رفت جایزهی منو دزدید سر صف، اصلاً قابل وصف نیست. بعدها مدیر فهمید، برای اینکه از دلم دربیاره، یدونه "پاککن" داد بهم. همونجا جلوش انداختمش تو سطل زباله. سطح سخاوتش خیلی برخورده بهم.
وقتی شاگرد اول میشدم، مادر خدابیامرزم رو میخواستن مدرسه، بهش میسپردن یه کادو بگیره برام. بعد تو مدرسه سر صف میدادن بهم.
یه سال کلی کارت "صد آفرین" جمع کرده بودم، یکی از همکلاسیام کش رفت از کیفم. بردش از طرف خودش داد به دفتر. با همون صد آفرینها یهدونه "کرهی جغرافیایی" دادن بهش. اون لحظه که این شخص رفت جایزهی منو دزدید سر صف، اصلاً قابل وصف نیست. بعدها مدیر فهمید، برای اینکه از دلم دربیاره، یدونه "پاککن" داد بهم. همونجا جلوش انداختمش تو سطل زباله. سطح سخاوتش خیلی برخورده بهم.