برگزیده های پرشین تولز

تصویر سازی از یک منظره/خلق یک فضا توسط نویسنده

با برگذاری مسابقه تو این تاپیک موافقید؟


  • Total voters
    40

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
سلام
چند روز پیش با مدیران این بخش گفت و گویی داشتیم و من این موضوع رو مطرح کردم.قرار شد که این تاپیک زده بشه برای کسایی که دستی به قلم دارند و نوشتن شرح ها/نوشته ها و همین طور احتمالا" شعر و یا متن ادبی ای در مورد یک فضا/یک منظره/یک اتفاق و ...
و همین طور چون بخش داستان کمی فعالیتش کم شده نظر اون ها بر این بود که این جا زده بشه
و حالا توضیح در مورد این تاپیک:
ما تو این تاپیک.مثل تاپیک قبلی ام (بداهه نویسی/خاطره سازی) قصد داریم که بچه هایی که میتونند بنویسند.با انتخاب یک موضوع مشترک شروع به نوشتن متن هاشون کنند.ممکنه تو این تاپیک در مورد هر منظره و یا اتفاقی متنی نوشته بشه.بیشتر به خاطر تصویر سازی و خلق کردن یک فضا در ذهن خواننده توسط اون کسی که مینویسه.که با این کار تمرینی باشه برای بهتر نوشتن و همین طور نگاه دقیق تری به چیزهایی که میبینیم.فعال شدن خیال پردازی نویسنده برای خلق یک فضا که ممکنه تو واقعیت هم حتی ندیده باشه.
بر فرض مثال موضوعی مشخص میشه با این عنوان: یک روز زمستانی را شرح دهید.و شما میتونید جزییات یک روز زمستانی.کلیات.و همین طور موارد اضافی رو به دلخواه توی نوشته تون جا بدید.مثلا" برای همین موضوع:

صبح یک روز زیبای دیگر از بهمن ماه سال شروع شده.خورشید در آسمان غوغایی بس بیهوده میکند برای گرم کردن زمین.زمینی که حالا از دست برف ها سپید شده.به کوچه های بی عابر و کم رفت و آمد که نگاه کنید میبینید که هنوز هم برف مانده است و خیلی مانده تا خورشید با گرمایش.زورش برسد به این حجم دوست داشتنی سفید اما سرد.کوچه هایی که ماشین های زیادی از ان رد میشوند هم توسط خود ماشین ها و یا با کمک کارگرهای شهرداری و نمک پاشی.به سیاهی آسفالت روز به روز نزدیک تر میشود.گمان نمیکنم بعد از این دوباره برفی بیاید.چند روزی است این چند سانت برف باعث تعطیلی مدارس شده و همین طور شادی ها و خنده های کودکانه و بی دغدغه شان درون کوچه ها.برگ ریزان درخاتن تمام شده اما هنوز هستند درختانی که مقاومت کردند و داشته های پاییزی شان را از دست نداده اند.اما همان درختان کم تعداد نیز کم کم به سرنوشت خوابیدن دچار میشوند.و برگ ها هنوز ار ان ها میریزد.روی حجم سپید برف.ابری در آسمان نیست.شاید ابرها هم به یک تعطیلی اجباری رفته اند.در کوچ های کم تعداد و اندک که در پس پس کوچه ای خانه ای باشد.رد پای مردم را میبینی که شاید بر سر کار میروند از این راه.شاید رد پای دانشجویی است که امتحان مهمی دارد و ذکر این نکته هم ضروری است که جای پا ها هم دوام زیای نمی آورند.میمیرند از سرما و له میشوند از جای پای فرد دیگری بر رویشان.ماشین ها را برف فراگرفته.هم هی ان ها حداقل چند باری تلاش میکنند تا روشن بشوند.دیروز هم دیده بودم که رادیات یکی از ان ها بر اثر برخورد با سرما جان میداد.و صاحبش از مرگ رادیات قبلی میگفت و ترک برداشتنش.و جایگزینی مشابهی برایش.مثل برف.شک ندارم اگر کسی بی هوا بیرون بزند و از این هوا نفس بکشد.وقتی که شال گردنی نداشته باشد و کلاهی به سرش.جلوی این سپیدی کم می آورد و خودش را میسپارد به بیماری عجیبی به نام سرما خوردگی.امسال شاید اخرین باری باشد که عده ای برف را میبینند.شاید اخرین سالی باشد که عده ای در شهرهای دیگر.حسرت همین سرما را دارند.و یا کسانی هم هستند که تا قبل از این به سپیدی برف ها چشم ندوخته بودند و اولین بار است که درک میکنند این سرما را.به همراه برفی که کمکمان میکند تا زمستانمان یخ زده و غمگین نباشد.آدمده ام روی تراس طبقه ی بالا و دارم به این زمین یک رنگ کوچه نگاه میکنم.یک فنجان چایی هم دستم هست.بخار چایی و بخار دهان من معلوم میکند که هر دو زنده ایم.پس امروز هم روز دیگری است برای زندگی.روز دیگری است برای اندیشیدن در مورد روزهای رفته و نیامده.صبح زیبایی را تجربه کرده ام امروز.تجربه هایم را فراموش نخواهم کرد هیچ وقت

و ممکن بود این متن به صورت دیگری بیان بشه.که من شکل شادش رو در نظر گرفتم
و حالا از دوستانی که دستی به قلم دارند میخوام که من رو این جا تنها نگذارند و هر چند کوتاه در مورد موضوع عنوان شده متنی/نوشته ای و یا هر چیزی که اون فضا رو تو ذهن خواننده معلوم کنه بگذارند
-----------------------------------
و اما قوانین مسابقه:

1: کسی که متنی این جا میگذاره حتما" باید خودش اون رو نوشته باشه.محدودیتی در تعداد سطر ها و طولانی بودن نداریم ولی اگر زیاد هم طولانی نشه بهتره.چون ممکنه کسی حوصله ی خوندنش رو(هر چند زیبا تر از بقیه باشه) نداشته باشه

2: ابتدا موضوع مشخص میشه و کسانی که شرکت میکنند باید طبق اون موضوع انتخابی متن بگذارند.

3: محدویت زمانی؛چون تعداد شرکت کننده کمه فکر کنم هر 15 روز یک بار خوب باشه پس با این حساب:

برای نیمه ی اول ماه :
اول و دوم هر ماه انتخاب موضوع توسط برنده ی دوره ی قبل
سوم تا سیزدهم ماه برای نوشتن شرح و نوشته ها
چهاردهم و پانزدهم هر ماه هم نمره دهی و همین طور مشخص شدن برنده با استفاده از جمع امتیازات

نیمه ی دوم ماه:
شانزدهم و هفدهم برای انتخاب موضوع
هجدهم تا بیست و هشتم ماه برای نوشتن
بیست و نهم تا سی ام و یا سی و یکم هر ماه هم برای جمع امتیازات و نمره دهی

نمره دهی دوستان بر اساس عدد هست و گستره اش بین 1 تا 10 میتونه باشه.

4: هر کاربر تنها میتونه یک شرح برای موضوع پیشنهادی بگذاره.

5:اظهار نظر در مورد نوشته ها آزاده.منتها اگر ممکنه سعی کنید تا در مورد نوشت ها از مولتی کوت استفاده کنید و یا این که نظرتون در حد یک جمله نباشه مبنی بر این که "خوشم اومد.خوشم نیومد.خوب بود.بد بود و ..."

6:دو تا پست دوم و سوم رزرو میشه برای معرفی برنده ها و بهترین شرح ها.

پست اول در صورت نیاز آپدیت و یا تغییر پیدا میکنه.

پیشاپیش از همکاری شما ممنونم
 
Last edited:

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
رزور مربوط به نوشته ها و معرفی برنده ها
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
رزور مربوط به نوشته ها و معرفی برنده ها
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
چون کسی مایل به انتخاب موضوع نبود بنده به عنوان اولین موضوع "ساعاتی از روزهای گرم تابستان" رو انتخاب میکنم.فکر میکنم برای شروع کار موضوع ساده و قابل تصوری باشه
امیدوارم بچه ها همکاری کنند
 

Rain Drop

Registered User
تاریخ عضویت
1 دسامبر 2009
نوشته‌ها
208
لایک‌ها
364
محل سکونت
Arak
آفتاب رويايي,روياي آفتابي

به خودم لعنت ميفرستم,نگاهي به بالا مي اندازم!نور خورشيد مانع ديدن قله ميشود.
چشمانم را ميبندم,آن ها تاب ديدن آفتاب به آن سوزاني را ندارند!
آخر كدام ناداني در تابستان آن هم اين موقع ظهر به كوه و دشت مي آيد كه تو آمدي؟...آه كه پاهايم ديگر توان گام برداشتن ندارند.
بي توجه به سنگهايي كه از فرط گرما همچون كوره اي آتش بار شده اند همان جا مينشينم.
مگس ها دورم پرسه ميزنند,از بي حوصلگي فريادي ميكشم و آنان از ترس ميگريزند...
دستم را در كوله ام ميبرم,بطري آبم را به زور بيرون ميكشم درش را باز كرده و دهانم را بر لبه اش ميگذارم,چه انتظار بيهوده اي...فقط قطره اي ميچكد و ديگر هيچ.دهانم چون چوب,خشك شده است...حالا حتي ناي فرياد زدن هم ندارم
چشمانم نيز خسته اند....
عيالم با ليوان شربت آلبالو پر از يخ به سمتم مي آيد,آن را يك نفس در معده ام جاي ميدهم.دندان هايم از فرط سرمايش تير ميكشند...اما مهم نيست چون سرمايش نيز دلنشين است.طبق عادت معهود قطعه هاي يخ را در دهانم مي اندازم و تلق تلوق ميشكنمشان و در كنار حوض مينشينم , پاچه هايم را تا زانو بالا زده و پاهايم را در آب فرو ميبرم...صداي بلبلي زنگ در بلند ميشود و ميدانم در ادامه اش فرياد مادر خواهد آمد كه من يا حسين را صدا ميزند, در را باز كنيم.از بخت خوب اين بار نوبت حسين است,هندوانه را از دست پدر ميگيرد و به سمت من مي آيد.از جا بر ميخيزم و هندوانه را در حوض مي اندازد و من هم از فررصت استفاده كرده و او را در آب هل ميدهم و سر تا پايش خيس ميشود ...داد ميكشد:مرتضي ميكشمت!!!!آفتابه را از كنار درخت چنار بر ميدارد و پر از آب ميكند و به سمتم ميدود...!الحق كه آب بازي هم براي خودش عالمي دارد...
مادر كاسه خربزه را از يخچال آورده.با لباس هاي خيس آب به سمتش ميجهم و بادست يك قاچش را برداشته و يكجا در دهانم ميگذارم...
با گاز اول دادم به آسمان ميرود:اه مااااااادر!اين كه چون زهرمار است........
چشمان بي رمقم را ميگشايم,همچنان زير آفتاب پوستم دارد جلز ولز ميكند و ميسوزد و دسته كوله در دهانم تلخ است...
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
ساعت که دقیق معلوم نیست.ولی از حمله ی مگس ها میشود فهمید که حالا حدود ساعت های 6 و نیم باید باشد.در یک نگاه میشود فهمید که مگس ها بی تاب کرده اند صورت فردی را که مدام پتو را میکشد روی صورتش.تا از دست این ها خلاص شود.ولی کمبود اکسیزن باز هم تلاش بیشتری میکند برای کری خواندن مگس ها.لعنت به این روز داغ.لعنت به این تابستان.به هر حال باید بلند شد.چند شب یک بار هوس میکنم که بروم و بالای پشت بام بخوابم.ولی صبح دوباره مگس ها می آیند و یادم می آورند که این اخرین شب بود.چقدر فراموش کار شده ام.
یک قلوپ آب میخورم و به کوچه میروم.کسی نیست.هیچ کسی این موقع روز در کوچه ی ما نیست.در خیابان پشتی شاید چند ماشین حرکت کنند.چند ماشین که شاید شیشه های درب جلو را داده اند پایین.و یک دستشان به فرمان است و دست دیگر روی پنجره.سیگار را روشن میکنم.چند سالی هست که این رسم بد را به عنوان عادت قبول کرده ام.
بعد از تمام شدنش دوباره به خانه میروم.هوا دارد زیادی گرم میشود.
تا صبحانه ای بخورم و کمی هم موهایم را مرتب کنم ساعت شده 7 و نیم.و این یعنی قدم زدن به طرف درب خروجی.بیرون شدن از خانه و پیاده رفتن تا دم خیابان.و از ان جا دست تکان دادن.سوار شدن به تاکسی و بعد هم مثل هر روز هفته(البته به جز جمعه ها) سر کار بودن.
از خانه بیرون میزنم با این تکرار.مثل هر روز.نمیدانم بچه ها امروز کجا هستند.دیروز همین موقع صبح داشتند فوتبال بازی میکردند.یکی شان میخواست ان یکی را کتک بزند.بچه ها هم مثل من دریده و اخمو شدند.دیگر خبری از آن نگاه معصومانه نیست.این را میشود در صورت عرق کرده شان دید.منتها هنوز هم فراموش نکرده اند که باید بچگی کنند.و مثل بقیه ساعات گرم روز را زیر کولر نخوابند.و مثل بقیه هر روز سر کار نروند.و همین امروز که نیستند دلیل میشود بر این که ان ها تکراری نیستند.
به این فکر میکنم حالا که صبح است و این قدر گرما.وای به حال ظهر.انگار آفتاب زمین را بیش از فصل های قبل دوست دارد.چه عشق تکراری ای هم دارد.و مجبور است هر چند ماه یک بار.سراغ ایال های دیگرش هم برود.که نکند بخواهند طلاقشان را بگیرند.یک علاقه از نوع اجبار.لعنت به این زمین گرم.
خیابانی که حالا جلوی چشمم پدیدار میشود آسفالت هایش مال عهد دقیانوس است.ترک خورده اند.چاله شده اند.حالا که هوا گرم است و آسفالت هم نرم.ولی وای به حال پاییز و زمستان و ماشین های وحشی.وای به حال عقده گشایی چاله ها با پرتاب قطرات آب.هر چند ممکن بود این یاد کردن از زمستان برایم رنگ خنکی داشته باشد.ولی به تجربه های قدیمم نمی ارزد.بگذار آفتاب انقدر به زمینش عشق بورزد که آدم ها جزغاله شوند.به من چه ربطی دارد؟
اگر این علم لعنتی نبود شاید در میافتم که بستر دو نفره ی خورشید و زمین کجاست.منتها حالا دیگر دیر شده.فهمیده ام خورشید بی چاره هم بی خوابی دارد.شاید مثل من
سوار یک تاکسی میشوم.یک پراید سفید مثل همه ی پرایدها.راننده اش دارد به آهنگ های قدیمی گوش میدهد.صدای هایده که میپیچد درون تاکسی بدون کولر.همراه با قطره قطره عرقی که از زیر بقل من و راننده.و همین طور مسافر بقلی میریزد.پیشانی های خیس و دست راننده که مدام ان را با دستمال کاغذی پاک میکند.عجب فضایی شده امروز صبح.منتها باز هم تکراری.شاید نهایت تغییرش در ریتم صدای خواننده باشد و یا وز وز بلندگویی که پرده اش پاره شده.کنار گوش من.کافی است یکی دیر از چراغ قرمزی که سبز شده عبور کند تا داد بقیه راه بیفتد.تا بشنوی تمام فحش هایی که از بچگی مثل همین وز وز بلندگو کنار گوشت بوده.
دعا میکنم که امروز کسی مزاحم راننده نشود.دعا میکنم که امروز هم به خوشی بگذرد و زنجیرم پاره نشود.
گرما آدم را وحشی میکند.و پولدارها را خواب آلود
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
دوستان عزیز
دست بجنبونید.
منتظر متن هاتون هستیم
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
سلام
مثل این که همه موافق برگذاری مسابقه هستند.
اگر کمی فرصت پیش بیاد پست اول رو ویرایش میکنم و قوانین مسابقه رو در اون قرار میدم.فکر کنم تو چند روز آینده این کار رو انجام بدم
 

fereydoon1

Registered User
تاریخ عضویت
18 آگوست 2008
نوشته‌ها
1,025
لایک‌ها
895
سن
33
محل سکونت
بهشهر
تایپیک جالبی هست--
شرمنده دیگه اولین بارمون هست
---------------------------------------------

(نفس نفس)
نمیدونم چرا داره سرم گیج میره
احساس میکنم دارم خفه میشم
لبم خشک خشک شده
کیفم رو برمیدارم با یه دست داخلش دنبال بطری اب میگردم
پیدا نکردم سرم و برمیگردونم تا بطری رو پیدا کنم
یه دفعه پام تو شن گیر میکنه و فقط یه توپ زرد تو اسمون میبینم که هی دورم میچرخه
بلند میشم الان دیگه خورشید کاملا بالا سرمه
معلوم نیست چند ساعت یا چند روز بیهوش بودم
وسایلمو جمع میکنم
بطری رو باز میکنم و همش رو رو سرم خالی میکنم
دوروبره خودمو نگاه میکنم یه چیزی از اون دور سو سو میزنه
میرم سمتش ..ولی هر چی میرم نمیرسم
دیگه تواناییشو ندارم چشمام سیاهی میره چقدر خستم دیگه چیزی هم برای خوردن ندارم
یه کم باید استراحت کنم
قبل از اینکه خوابم ببره تو این فکرم چطوری از تو این جهنم بیرون بیام
تو ذهنم صدای موج آب رو برا خودم تصور میکن
ای کاش الان کنار دریا بودم
ای کاش الان زیر سایه یه درخت بودم
از خواب بیدار میشم
هنوز یه نور تو چشمم میخوره
نور یه دفعه جاشو با صورت یه مرد لباس سفید عوض میکنه
من کجام .
اینا چیه بهم وصل کردین
آقا شما چند روزی هست بیهوش هستید
بلند میشم بدو بدو از در میرم بیرون
از دستم خون میاد
نگهبان نگهبان
ولی من اهمیتی نمیدمو به سمت در که نوشته خروج میدوم
با دو دست میزنم به در و باز میکنم.. یه در دیگه با سرعت سمت این در میرم
در آخری که باز میشه
میافتم رو زمین
دوباره نور خورشید
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
سلام دوباره
با توجه به تعداد رای های موافق به نظرم وجود مسابقه خوب باشه.
پس طبق پست اول از 15 این ماه شروع میکنیم تا نظم هم برقرار باشه
اگر موضوعی به نظرتون میاد به من بگید (از طریق پی ام یا ویزیتور مسیج) تا برای مسابقه انتخاب بشه(البته فقط دوره ی اول)
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
با چند روزی تاخیر به خاطر مسایلی که برام پیش اومد.فکر میکنم صحنه سازی از یک منظره ی "مرگ" بد نباشه.شما میتونید مرگ (یا به نوعی فوت یک انسان) رو تو متنتون توصیف کنید.صحنه ای که ساختید و بقیه ی مسایل
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
خیلی برای بزرگ شدنش زحمت کشیدم.تصور بزرگ کردن چندین بچه در شرایط سخت.چه از نظر مالی و چه از نظر تربیتی بر من آشکار بود.پسرم را میگویم.اسفند امسال که برسد پنج ساله میشود.منتها این اوارگی و خرابی خانه ها شاید آینده اش را غیر معلوم سازد.
پدرش مرد خوبی بود.همسایه بودیم.مثل همه ی همسایه ها و یا لااقل اکثرشان بچه هایمان هم بازی هم بودند.منتها دختر ان ها دو سال داشت و پسر من پنج سال.زیاد مهم نبود.دخترشان یاد گرفته بود اسم پسر من را صدا بزند و چقدر شیرین میگفت: "عباس"انگار میگفت عبث.موهای پشت سرش فر شده بود.به هر حال ما که آذری نبودیم ولی در میان ان ها احساس غربت نمیکردیم.فکر کنم 10 سالی میشد که به این خانه آمده بودیم.
شب بود.که اولین لرزه ها شروع شد.درست 45 روز پیش.و بعد آن زلزله اتفاق افتاد.خانه ها بافت محکمی نداشت و به سختی خودمان را از ان ها بیرون کشیدیم.از بس که خراب شده بود خرابی آدم ها نیز به ان ها اضافه شد.زمین دهن باز کرده بود و مادر ما/زمین.کودکان خود را بلعیده بود.من به تنهایی شاهد مرگ خیلی ها بودم.بچه ها/پیر مرد ها و پیرزن ها.حتی جوان ها.
دیشب شب سردی بود.نمیخواهم دیگر در مورد زمین لرزه حرف بزنم.اخر هر بار دلم میسوزد و میترسم که سکته کنم.بچه هایم نیز یتیم شوند.مثل هزاران نفری که دیدم.
دیشب شب سردی بود.قرار بود پتوی اضافه برایمان بیاورند.نمیدانم چرا طبیعت هم عادت جنگیدنش را کنار نگذاشته بود.شاید با خود فکر میکرد ان ها که کشته میشوند ضعیفند و تنها افراد قوی میماند.منتها هر ضعفی به منزله ی روح لطیف تر بود.مردم ما شاعر هم میخواستند.مردم ما احتیاج مبرم به جنجگو نداشتند.
باران شدیدی می آمد.ما برای جمع کردن چوب به دور و بر رفتیم.منتها امان از خیسی ناخواسته.چوب خیس که آتش نمیگیرد.آن هم در این سرما.
سر کردیم.بعضی پتوهایشان را به بچه ها دادند و خودشان لرزیدند.میدویدند.بیل میزدند و نمیخوابیدند تا خواب اخرشان نباشد یا یخ نزنند.
شب سردی بود.به هر حال صبح شد.و با طلوع خورشید ستاره ای در چادر کنار دستی ما خاموش شد.
هم بازی بچه ام بود.دو سال بیشتر نداشت و عباس را زیبا میگفت.انقدر که دوست داشتی یک ساعت ماچش کنی.
وقتی پدرش گریان به سمتم آمد فکر نمیکردم که اتفاق این قدر فجیع باشد.خودش را در آغوشم ول کرد و گفت از دستم رفت!!
دختر کوچولوی نازنین.آرام خوابیده بود.بدنش انقدر سفید بود که فکر میکردی فرشته ای خوابیده.تمام بدنش یخ زده بود.نفس نمیکشید.تکان نمیخورد و دیگر کسی صدایش را نمیشنید.
من پری کوچک غمگینی را میشناختم.که با یک طلوع از سرما مرد.پری کوچکی که همبازی پسرم بود.و حق زندگی داشت.شاید اگر زنده میماند و پدرش تا 10 سالگی اش زنده بود.میتوانست داستان سرمای آن شب سرد را برای بچه هایش تعریف کند.
بیل ها را اوردند. پسر من هنوز خواب بود.نخواستم که بیدارش کنم.آرام تن کوچک ستاره خاموش شده را تا دور تر از چادر ها بردیم.مامورهای هلال احمر میخواستند کمک کنند اما ما ممانعت کردیم.گفتم: حال وروزشان را درک کنید! و رفتند
از من که سن و سالی گذشته بود و کندن قبر را گذاشته بودیم گردن جوان تر ها.پدرش که مبهوت خاک بود و هی زمین میخورد.شاید این صحنه تا آخر عمر یادم نرود.صحنه ی خداحافظی ابدی یک پدر با کودک خردسالش!
قبر را کنده بودند.تن نحیف و سفیدش را درون خاک گذاشتیم.خاکی که گل آلود بود و بد بیل میخورد.
سنگی دور و بر پیدا کردیم.وقت رفتن هنوز پسرم خواب بود.پدرش کنار قبر کوچولوی نازنینش ماند و زل زده بود.انگار دنیا روی سرش هوار شده.انگار زلزله ای در وجودش به وقوع پیوسته که صدها برابر شدید تر از چیزی بود که ما تجربه کردیم.
قبل از رفتن یک تکه زغال با خودم برده بودم.روی سنگ کوچک به جز فامیلی دختر کوچولو."پری " را نوشتم.
پری کوچک غمگینی که دیشب با یک بوسه به خواب رفته بود و صبح بیدار نشده بود.
پسرم تازه بیدار شده.قرار است به او بگویم که برای درمان به تهران فرستاده اند پری را.
چقدر خوب است که پسرم سواد خواندن و نوشتن ندارد.آخر تپه ای که قبر همبازی اش در ان جاست.زیاد از ما دور نیست!!!

پ.ن: فکر کنم بیشتر شما این خبر رو فهمیدید که چند روز پیش یک کودک 2 ساله تو آذربایجان بر اثر سرما مرده.من یه کم شاخ و برگش دادم.امیدوارم لااقل زیر خاک سرماش نشه :eek:
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
این تاپیک خیلی خوبیه ممنون از حسین عزیز بابت ایجادش ولی من تازه پیداش کردم نمیدونم چرا دوستان استقبال نکردن و اصلا چرا نصفه ونیمه افتاده؟!
فکر کنم اگه توی بخش ادبیات یعنی همون صفحه اول بود بیشتر استقبال میشد خوب حتما که نباید داستان نوشته بشه میتونه متن ادبی هم باشه نمیدونم اما فکر کنم اگه امکان داشته باشه که مدیر محترم این تاپیکو به تالار ادبیات منتقل کنه خیلی هم استقبال بشه چون دوستانی هستن که فقط در اون بخش فعالیت دارن یا فعالیتشون توی بخش داستان کمتره دست به قلم خوبی هم دارن که اگه شرکت کنن انجمن از این رکود نسبی در میاد
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
این تاپیک خیلی خوبیه ممنون از حسین عزیز بابت ایجادش ولی من تازه پیداش کردم نمیدونم چرا دوستان استقبال نکردن و اصلا چرا نصفه ونیمه افتاده؟!
فکر کنم اگه توی بخش ادبیات یعنی همون صفحه اول بود بیشتر استقبال میشد خوب حتما که نباید داستان نوشته بشه میتونه متن ادبی هم باشه نمیدونم اما فکر کنم اگه امکان داشته باشه که مدیر محترم این تاپیکو به تالار ادبیات منتقل کنه خیلی هم استقبال بشه چون دوستانی هستن که فقط در اون بخش فعالیت دارن یا فعالیتشون توی بخش داستان کمتره دست به قلم خوبی هم دارن که اگه شرکت کنن انجمن از این رکود نسبی در میاد

ممنونم.بله.فکر میکنم اگر به اون بخش انتقال پیدا کنه بهتر باشه.
 

manuela89

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دروود

اگر استارتر تاپیک مشکلی نداشته باشه از نظر من مشکلی نداره فردا منتقلش میکنم یه مدتی هم جزو تاپیک های مهم قرارش میدم که بستگی به استقبال داره ازش.

حسین جان مشکلی نداری برای انتقالش؟
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
دروود

اگر استارتر تاپیک مشکلی نداشته باشه از نظر من مشکلی نداره فردا منتقلش میکنم یه مدتی هم جزو تاپیک های مهم قرارش میدم که بستگی به استقبال داره ازش.

حسین جان مشکلی نداری برای انتقالش؟

نیکی و پرسش ندا جان؟ من کی باشم که بخوام مخالفت کنم؟

البته فکر کنم اگر دوستان لطف کنند و لینک رو در امضاشون قرار بدند بسیار کار امد خواهد بود.و مهم کردن این تاپیک نیز به پیشرفتش کمک میکنه.هر چند فکر میکنم جای تاپیک های بهتری در موارد مهم شده باشد
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,795
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
عزيز جان من خودم اهل ادبيات هستم شديد
توي امضا هم قرار دادم لينكشو
فقط يه سوال نوشته ها مال خودمون باشه يا ميتونيم از ساير نويسندهگان هم قرار بديم ؟
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
عزيز جان من خودم اهل ادبيات هستم شديد
توي امضا هم قرار دادم لينكشو
فقط يه سوال نوشته ها مال خودمون باشه يا ميتونيم از ساير نويسندهگان هم قرار بديم ؟

ممنون
نه رفیق.باید خودت نوشته باشی
 

hossein137

مدیر انجمن عکس و عکاسی
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,401
لایک‌ها
10,758
سن
34
محل سکونت
Isfahan
ممنون از مدیر گرامی به خاطر انتقال
اگر دوستان لطف کنند و موضوعات مورد علاقه شون رو برای ادامه ی این تاپیک بذارند ممنون میشم
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
ممنون از مدیر گرامی به خاطر انتقال
اگر دوستان لطف کنند و موضوعات مورد علاقه شون رو برای ادامه ی این تاپیک بذارند ممنون میشم
جا داره اینجا بنده هم از مدیر عزیز بخش تشکر داشته باشم بخاطر انتقال این تاپیک
ضمن اینکه حسین عزیز خیلی خوب میشه اگه خودتون به عنوان خالق تاپیک موضوع جدید رو انتخاب کنید...
امیدوارم دوستان همکاری کنن
 
بالا