• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حسین پناهی

Amir_Br

Registered User
تاریخ عضویت
14 مارس 2009
نوشته‌ها
232
لایک‌ها
116
محل سکونت
تبریز
قراره یه مجموعه دکلمه ی دیگه که گویا چند روز قبل از مرگش ضبط شده به بازار بیاد ...
این آژانس دوستی رو چه ساعت و روزی پخش میکنه ؟

چرا صدایم کردی چرا ؟؟؟؟؟؟؟
 

Mariachi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2009
نوشته‌ها
571
لایک‌ها
94
سن
33
نمیدونم جاش اینجا هست یا نه...

یادداشت یغما گلرویی به یاد حسین پناهی


لبخندی به تلخی اسمرینفِ در آبی...

تیغ‌های ریش‌تراشی را بسته‌ای می‌فروختند و تو با سماجت تنها یک دانه تیغ می‌خواستی. نه من دلیلش را دانستم، نه بقال مات مانده ی خیابان جهان‌آرا که اگر تو را نمی‌شناخت بدون شک هردوی ما را از دکانش بیرون می‌کرد! من که همیشه ریش داشتم و بی‌نیازِ تیغ بودم و جایی برای پادرمیانی کردنم برای خریدن بسته‌ی تیغ‌ها نبود و تو مثل همیشه از خر شیطان پایین نمی‌آمدی! بالاخره بقال نگون‌بخت تسلیم شد و بسته‌ی تیغ‌ها را گشود و یک دانه تیغ به قواره‌ی یک بلیط اتوبوس را کفِ دست تو گذاشت. آن را لای برگ‌های کتابت گذاشتی و لبخند زدی! لبخندی به تلخی اسمرینفِ در آبی

از دکان بیرون آمدیم... شبی از شب‌های پرسه‌زنی‌مان بود. همیشه قدیم می‌زدیم مسیر تئاتر گلریز، تا اواسط خیابان جهان‌آرا که خانه ی تو آن‌جا بود. گپ می‌زدیم و شعر می‌خواندیم. سلیقه‌مان در شعر به هم می‌مانست. تو کتاب «این جا ایران است و من تو را دوست می‌دارم» مرا دوست داشتی و بدون این که بگذاری باخبر شوم تعداد زیادی از آن خریده بودی برای هدیه دادن به این و آن و من با «من و نازی» تو سال‌ها زندگی کرده بودم. در آن روزها تازه دکلمه‌ی شعرهایت را تمام کرده بودی و مدام از مجموعه‌ی کامل شعرهایت حرف می‌زدی که قرار بود با نام «خدا فارسی نمی‌داند» منتشر کنی. تنظیم و ویرایش کردن شعرها را به من سپرده بودی و هر چه سعی می‌کردم آن را به عهده‌ی خودت بگذارم، یا بخواهم که لااقل با هم این کار را انجام بدهیم، قبول نمی‌کردی و من دلیلش را نمی‌فهمیدم. آن‌قدر شعرهایت را دوست داشتم که حذف کردن سطری از آن‌ها برایم دشوار بود. تنها بعد از ورپریدنت دلیل اصرار تو را فهمیدم وبا خودم کنار آمدم برای گزینش و گردآوری و بخش‌بندی شعرهایت. آن شعرها به صورت هفت دفتر منتشر شدند و مجموعه ی کامل هنوز به انتشار نرسیده و با نامی که تو می‌خواستی گمان نکنم هرگز منتشر شود

آن شب تا مقابل در خانه‌ات با تو آمدم. به رسم همیشه‌ی وداع‌هامان به آغوش کشیدم آن تن نحیف شکننده را که به شیشه‌ای می‌مانست که غولی را در خود پنهان دارد... و این آخرین دیدار ما بود! دو روز بعد در میانه‌ی یک مهمانی بودم که گوشی همراهم زنگ خورد و برای آخرین بار صدایت را شنیدم. همان صدای صمیمی و محجوب را که جای حرف زدن زمزمه می‌کرد و من کلمات را در غوغای صدای موزیک و رقص مهمان‌ها نمی‌شنیدم. گفتم فرصت بده به اتاقی بروم تا بشنوم چه می‌گویی و تو به اصرار گفتی کار مهمی نداری و می‌خواستی حالی بپرسی و موضوع کوچکی هست که بعد به من خواهی گفت و خداحافظی کردی... هرگز نفهمیدم آن موضوع کوچک چه بود چون تو دیگر مشغول مردنت شده بودی

دیگر صدای تو را نشنیدم! حسین جان پناهی... چرا که دیگر گوشی را برنمی‌داشتی! فردایش تو در آن خانه‌ی کوچک خیابان جهان‌آرا، سرگرم گشودن رگ‌هایت بودی! با تیغی که با هم از بقالی آن خیابان خریده بودیم و تو آن را لای برگ‌های کتابت گذاشته بودی. با لبخندی به تلخی اسمرینفِ در آبی



 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
مجموعه‌ای از شعر و صدای حسین پناهی هم‌زمان با سالگرد درگذشت این هنرمند (15 مردادماه) منتشر شد.

به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، این مجموعه در قالب دو لوح فشرده با عنوان «راه با رفیق» با شعر و صدای حسین پناهی، دو آواز با خوانندگی حسین بختیاری و عمران طاهری و موسیقی بابک شهرکی در 120 دقیقه با قیمت هفت‌هزار تومان از سوی انتشارات دارینوش عرضه شده است.

به گفته‌ی مجتبی معظمی – ناشر مجموعه -، بن‌مایه‌ی شعرهای عرضه‌شده در این مجموعه که دو روز قبل از فوت حسین پناهی، با صدای او ضبط شده‌اند، بیش‌تر بر اساس فلسفه‌ی مرگ و زندگی است که جنبه‌ی مرگ آن پررنگ‌تر از جنبه‌ی زندگی است؛ اگرچه پناهی به زندگی هم علاقه داشته است.

افلاطون کنار بخاری، خاکانه، شب و من و کلاهم، خواستگاری، بی‌راهه‌ها، در کودکی، چکامه‌ای برای تابه، عاشقانه، لعنت، به وقت گرین‌ویچ، گم شدیم، دست خالی، و دریا و هیچ‌کس از جمله شعرهای «راه با رفیق» هستند.








منبع : موسیقی ایرانیان
 

Amir_Br

Registered User
تاریخ عضویت
14 مارس 2009
نوشته‌ها
232
لایک‌ها
116
محل سکونت
تبریز
نمیدونم جاش اینجا هست یا نه...

یادداشت یغما گلرویی به یاد حسین پناهی

دیگر صدای تو را نشنیدم! حسین جان پناهی... چرا که دیگر گوشی را برنمی‌داشتی! فردایش تو در آن خانه‌ی کوچک خیابان جهان‌آرا، سرگرم گشودن رگ‌هایت بودی! با تیغی که با هم از بقالی آن خیابان خریده بودیم و تو آن را لای برگ‌های کتابت گذاشته بودی. با لبخندی به تلخی اسمرینفِ در آبی [/SIZE][/FONT]

من این رو چند وقت پیش تو فیس بوک خوندم اما زیاد با عقل جور در نمی یاد . نمیشه با قطعیت به این نوشته استناد کرد و گفت که خودکشی کرده .
اصلا چرا ایشون تا حالا سکوت کرده و الان این موضوع رو مطرح میکنه ؟
 

Amir_Br

Registered User
تاریخ عضویت
14 مارس 2009
نوشته‌ها
232
لایک‌ها
116
محل سکونت
تبریز
من دقیق در جریان این مسئله نیستم ولی به یغما گلرویی اون قدری اعتماد دارم که مطمئن باشم دروغ نمیگه اونم در مورد همچین مساله ای..
خب این اعتماد از کجا میاد ؟
 

Mariachi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2009
نوشته‌ها
571
لایک‌ها
94
سن
33
خب این اعتماد از کجا میاد ؟

من پستم رو پاک کردم که تکمیلش کنم...

یه سوال: شما فکر میکنین که گلرویی داره دروغ میگه در مورد این مساله که مثلا حسین پناهی رو بد کنه؟
 

Amir_Br

Registered User
تاریخ عضویت
14 مارس 2009
نوشته‌ها
232
لایک‌ها
116
محل سکونت
تبریز
من پستم رو پاک کردم که تکمیلش کنم...

یه سوال: شما فکر میکنین که گلرویی داره دروغ میگه در مورد این مساله که مثلا حسین پناهی رو بد کنه؟
حسین پناهی اون قدر تو دل مردم جا باز کرده که حتی اگه ثابت بشه خودکشی کرده فکر نکنم ذره ای شخصیتش خدشه دار بشه ...
حرفم اینه که باید از گلرویی پرسید چرا الان ؟ چرا اون موقع که شریفی نیا و سایرین گفتن پناهی سکته کرده حرفی نزد ؟!

من با ترانه ها و اشعار گلرویی خیلی حال میکنم و باید اعتراف کرد که در این زمینه از سرآمدهاست اما ته دلم یه چیزی میگه این آدم شخصیت جویای نامی داره (به دلایلی ;) )
 

Mariachi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آپریل 2009
نوشته‌ها
571
لایک‌ها
94
سن
33
حسین پناهی اون قدر تو دل مردم جا باز کرده که حتی اگه ثابت بشه خودکشی کرده فکر نکنم ذره ای شخصیتش خدشه دار بشه ...
حرفم اینه که باید از گلرویی پرسید چرا الان ؟ چرا اون موقع که شریفی نیا و سایرین گفتن پناهی سکته کرده حرفی نزد ؟!

من با ترانه ها و اشعار گلرویی خیلی حال میکنم و باید اعتراف کرد که در این زمینه از سرآمدهاست اما ته دلم یه چیزی میگه این آدم شخصیت جویای نامی داره (به دلایلی ;) )

همینو میخواستم ازتون بپرسم چون هم عقیده ایم.

منم به پناهی خیلی علاقه دارم حتی بیشتر از گلرویی و با اثبات قضیه ی خودکشیش ذره ای هم از علاقم کم نمیشه.

و در مورد مطلبی که گلرویی هم گفته اصلا نمیتونم ثابت کنم که راست میگه یا دروغ میگه و اصراری هم ندارم ثابت کنم فقط میشه در این مورد حدس زد...
 

Amir_Br

Registered User
تاریخ عضویت
14 مارس 2009
نوشته‌ها
232
لایک‌ها
116
محل سکونت
تبریز
من حتی حدس هم نمی زنم ... ساده از کنار این مطلب گلرویی رد میشم ، همین و بس .

مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظربند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانی ام
 

Amir_Br

Registered User
تاریخ عضویت
14 مارس 2009
نوشته‌ها
232
لایک‌ها
116
محل سکونت
تبریز
ما بدهکاریم
به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند:
معذرت می خواهم چندم مرداد (مهر) است ؟
و نگفتیم ...
چون که مرداد
گور عشق گل خون رنگ دل ما بوده است
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
چشم من و انجیر

دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جوونور کامل کیه؟
واسطه نیار به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم سوال دام
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم می شه چیکارم
میچرخم و میچرخونم سیارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش
راه دیدم نرفته بود رفتمش
جوانه نشکفته را رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش
جواب زنده بودنم مرگ نبود! جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود! تو رو به خدا بود؟
اون همه افسانه و افسون ولش؟!!
این دل پر خون ولش؟!!
دلهره گم کردن گدار مارون ولش؟!
تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟!
خیابونا , سوت زدنا , شپ شپ بارون ولش؟!
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جوونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم
چشم فرستادی برام
تا ببینم
که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوی روون نعناش چیه؟
این همه راز
این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله
پریشئنت نبودم ؟
من
حیرونت نبودم؟!
تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه!
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه!
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه!
انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه!
چشمای من آهن انجیر شدن!
حلقه ای از حلقه زنجیر شدن!
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیر تو بنازم!
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جوونور کامل کیه؟
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
پناهي از زبان پناهي

در کودکی...

در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم!

فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روز ها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها،از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها،از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم .

گذشت ناگزیر روزها و تکرار یک نواخت خوراکی های حواس، توفعم را بالا برد!توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!مشکلات راه مدرسه،در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر جه بزرگ تر شدم به دلیل خود خواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم. .

ااین روز ها و احتمالا تا همیشه مرثیه خوان آن روزها باقي خواهم ماند!تلاس میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان،آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنبم.

جرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم.در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم "نبودن" بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.

بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست!فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما،هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد!منظومه ها می چرخند و مارا با خود می چرخانند.

ما،در هیئت پروانه هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم.برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هرمفهومی نشسته ایم و همه ي چیز های تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم!به نظر میرسد انسان اسانسورچی فقیری است که چزخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد! ... تا نظر شما چه باشد؟




حسين پناهي
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
لنگه های چوبی در حیاطمان
گرچه کهنه اند و جیر جیر میکنند
محکمند …
خوش به حالشان که لنگه همند . . .
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
صدای پای تو که می روی ...

صدای پای مرگ که می اید ...

دیگر چیزی نمی شنوم .
 

aliaali

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 جولای 2011
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
1
یادداشت یغما گلرویی به یاد حسین پناهی

"" هرگز نفهمیدم آن موضوع کوچک چه بود چون تو دیگر مشغول مردنت شده بودی ""

ساعت پنج ُ دو دقیقه ی بامداد است !

از سر ُ صدای گربه ها در آن سوی پنجره

احساس ِ آرامش می کنم !

نفس ِ سرد ِ مرگ را بر گردنم احساس می کنم !

گاه به سرم می زند که خانه را به آتش بکشانم ،

تا او را بسوزانم ...

ولی خودکشی

بدترین ُ تابلوترین جلوه ی خودخواهی ُ غرور است !

حسين پناهي .
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
هم چنان حالم خوب نیست !

احساس می کنم شکست خورده ام ،

در زمان ُ در عرض !

از که ؟ صحبت ِ کَس نیست ...

نمی دانم ... احساس می کنم ،

کلمه ی ابد گنجشک ِ وجودم را مسحور ِ چشمان ِ خود کرده است !
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
ما چيستيم ؟!
جز ملکلولهاي فعال ذهن زمين ،
که خاطرات کهکشان هارا
مغشوش ميکند !
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
“با اجازه محیط زیست ”
“دریا، دریا دکل می‌کاریم ”
“ماهی‌ها به جهنم! ”
“کندوها پر از قیر شده‌اند ”
“زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند ”
“تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند ”
“چه سعادتی! ”
“داریوش به پارس می‌نازید ”
“ما به پارس جنوبی! ”
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
از شوق به هوا

به ساعت نگاه مي كنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم مي بندم تا مبادا چشمانت را از ياد برده باشم
و طبق عادت كنار پنجره مي روم
سوسوي چند چراغ مهربان
وسايه هاي كشدار شبگردانه خميده
و خاكستري گسترده بر حاشيه ها
و صداي هيجان انگيز چند سگ
و بانگ آسماني چند خروس
از شوق به هوا مي پرم چون كودكي ام
و خوشحال كه هنوز
معماي سبز رودخانه از دور
برايم حل نشده است
آري!از شوق به هوا مي پرم
و خوب مي دانم
سالهاست كه مرده ام
 

shemi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 می 2011
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
0
سن
41
saratan dasht bande khoda
 
بالا