برگزیده های پرشین تولز

حكايات، رسالات و اشعار طنز عبيد زاكاني

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
سلام دوستان.

اسم عبيد زاكاني حتما زياد به گوشتون خورده، توي كتابهاي ادبيات از دبستان گرفته تا دانشگاه، حكايات و رواياتي چند از عبيد زاكاني ذكر گرديده. اما غير از دانشجويان رشته‌هاي ادبي، سايرين كمتر فرصت مطالعه آثار عبيد زاكاني رو پيدا مي‌كنند.

عبيد زاكاني يكي از بزرگترين (و شايد بشه گفت كه اصولا بزرگترين) طنز‌پردازان ايران است.

توي اين بحث، سعي مي‌كنم كه روايات و حكايات و اشعاري چند از عبيد رو بگذارم.

اميدوارم مقبول خاطر ياران بيايد.

مهرزاد​
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
شخصي را زنبور بر كير زد، سخت بزرگ شد! در خانه رفت با زن خود گفت: «اين كير در بازار مي‌فروشند. مقرر كرده‌ام كه كير خود را بدهم و صد دينار ديگر بر سر، اين كير را بستانم، اگر نيك است بگوي تا بخريم.»

زن را سخت خوش آمد، جامه‌ها و حلي (1) هر چه داشت همه در هم فروخت و صد دينار بداد كه اين را از دست مده.

شوهر برفت و باز آمد كه خريدم. يك دو روز به كار مي‌داشتند، ناگاه آماسش فرو نشست و با قرار اصل آمد. شوهر پريشان از در آمد و گفت: «اي زن، خدا بلاي سخت از ما بگردانيد. آن كير از آن تركي بود، دزديده بيرون آمد. مرا بگرفتند و به ديوان بردند به هزار زحمت صد دينار دادم و همچنان كير كهنه‌ي خود را باز ستدم و از آن شنقصه (2) خلاص يافتم.»

زن گفت: «من خود روز اول مي‌دانستم كه آن دزدي باشد وگر نه بدان ارزاني نفروختندي!»



1- خرت و پرت
2- مخمصه
حكايت از رساله‌ي دلگشاي عبيد زاكاني
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
شخصي خواست كه پف (1) در آتش كند، ناگاه بادي از كونش بجُست!

في‌الحال (2) پشت در آتشدان كرد و كونش را گفت: «اگر ترا تعجيلست (3) بفرماي!»


1 – پف كردن : فوت كردن
2 – في‌الحال : به سرعت
3 – تعجيلست : عجله داري

حكايت از رساله‌ي دلگشا
 

raxtastar

"کاربرفعال ورزش""کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,959
لایک‌ها
672
سن
39
سلام بر آقا مهرزاد

میبینم که به سلامتی کلنگ این تاپیک را زدید

امید وارم موفق باشید
 

raxtastar

"کاربرفعال ورزش""کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,959
لایک‌ها
672
سن
39
مهرزاد جان مانند تاپیک جک به جای لفظ از **ر استفاده کن

راستی آیا این نیز از عبید است؟

گوییند در مجلسی نوازنده ای نی می نواخت که از روی زور صدای **زش بلند شد


برای رفع ضایعگی سر نی را به سمت پایین گرفت و در جمع گفت:


گر تو بهتر می توانی بستان بزن
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
به نقل از raxtastar :
مهرزاد جان مانند تاپیک جک به جای لفظ از **ر استفاده کن

راستی آیا این نیز از عبید است؟

گوییند در مجلسی نوازنده ای نی می نواخت که از روی زور صدای **زش بلند شد


برای رفع ضایعگی سر نی را به سمت پایین گرفت و در جمع گفت:


گر تو بهتر می توانی بستان بزن



اين حكايت از عبيد نيست. حداقل من تا حالا تو هيچ كدوم از مطالبي كه از عبيد خوندن نديدم. من نسخه‌هاي مختلفشو خوندم، اما هميشه احتمال اين هست كه يه چيزي توي نسخه‌هاي مختلف فرق كنه. درست تر اينه كه بگم تو نسخه هاي من نبوده.


والا، اول خواستم از --ر يا -س استفاده كنم، اما نخواستم به هيچ بهانه‌اي تو متن عبيد دست ببرم، حتي به بهانه‌ي ادب!! بعد مي‌دوني، متنش بعضي جاها يه كم امروزي نيست، اگه اين كارارو بكنم يه كم درك معني‌اش سخت مي‌شه. :blink: :happy:
ممنون:) :blush: :blush:
 

arashpour

Registered User
تاریخ عضویت
26 اکتبر 2005
نوشته‌ها
311
لایک‌ها
0
محل سکونت
COM3
اي ول...
hyper[1].gif
petegabup81.gif
biggrin.gif
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
مخنثي (1) مست در راه افتاده بود. كسي بگاييد و انگشتري زرين داشت، برد.

چون بيدار شد در كون خود تر ديد، گفت: «امشب بي ما عيش‌ها كرده‌اي.» چون حال انگشتري معلوم كرد گفت: «بخشش نيز فرموده‌اي.»




1- ابنه‌اي، مردي كه در ازاي مبلغي يا دستمزدي، جماع دهد.
حكايت از رساله‌ي دلگشا
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
اُستُر(1) طلحك بدزديدند. يكي مي‌گفت گناه تست كه از پاس(2) آن اهمال (4) ورزيدي. ديگري گفت گناه مِهتَر(3) است كه در طويله باز گذاشته است. طلحك گفت: «پس در اين صورت دزد را گناه نباشد.»


يه توضيح كوچولو: طَلحك، دلقك دربار سلطان محمود غزنوي بود. عبيد زاكاني از شخصيت طلحك در حكايت‌هايش به دفعات استفاده مي‌كند.

1-چهارپا
2-پاس = نگهباني
3-آنكه مواظب چهارپايان باشد، همان مكانيك اسب و الاغ (!)
4-اهمال = كوتاهي
حكايت از رساله‌ي دلگشا
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
چند پند از "رساله‌ي صد پند" عبيد زاكاني:

- بر خودپسندان سلام ندهيد.
- طمع از خير كسان ببريد تا به ريش مردم توانيد خنديد.
- خواجگان و بزرگان بي‌مروت را به ريش بتيزيد(1).
- تا توانيد سخن حق مگوييد تا بر دل‌ها گران نشويد و مردم بي‌سبب از شما نرنجند.
- جلق زني را به از غُر زني دانيد.
- مسخرگي و قوادي و دف زني و غمازي و گواهي به دروغ دادن و دين به دنيا فروختن و كفران نعمت پيشه سازيد تا پيش بزرگان عزيز باشيد و از عمر برخوردار گرديد.
- مستان را دست گيريد.
- راستي و انصاف و مسلماني از بازاريان مطلبيد.
- شراب فروشان و بنگ فروشان را دل به دست آريد تا از عيش ايمن باشيد.
- از كودكان نابالغ به ميان‌پاي(2) قانع شويد تا شفقت(3) به جاي آورده باشيد.


1 – تيزيدن = گوز دادن
2 – ميان‌پاي = لاي پا
3 – شفقت = مهرباني، دل رحمي
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
اين هم حكايتي از "ريش نامه" عبيد زاكاني:

يكي از انبياء بني اسراييل را پرسيدند كه چرا ريش روستاييان بزرگ است و از آن مغولان كم و از آن ختاييان(1) كمتر. گفت: «چون آيه‌ي "ان عليك لعنتي الي يوم‌الدين" (مسلماً لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه خواهد داشت، سوره ص آيه‌ي 78) در حق ابليس نازل شد، فرمان آمد كه او را از بهشت بيرون كنند.

ابليس از حضرت عزت(2) درخواست كرد كه يك بار ديگر گرد بهشت طواف كند آنگاه بيرون رود، حاجتش روا شد(3). ابليس تفرج‌كنان به هر گوشه‌اي از بهشت مي‌گذشت. ناگاه چشمش بر مشاهده آدم آمد. انديشيد كه چون سبب لعنت من آدم شدي، هر بدي كه بدتر از آن نباشد درباره او و فرزندان او به جاي آورم روا باشد(4). همان بهتر كه طوق لعنت ريش در گردن ايشان تقليد كنم(5).
پس آدم را از بهشت بيرون كرد.
چون فرزندان آدم غلبه شدند، ابليس خود را به صورت يكي از مشايخ فرا نمود(6) و گفت من از بهشت مي‌آيم و آن طوق (يعني ريش را )بنمود كه اين نعمت بهشت است براي شما آورده‌ام. روستاييان با حرص و آز آنقدر كه از آن نعمت لايق رنج ايشان بود بربودند.

مغولان كه بعد از آن پرسيدند(7) نصيب ايشان زياد از آن دو تاره نشد كه دارند.

چون آوازه به ختاييان رسيد(8) روي به خدمت شيخ نهادند و نعمت را به غارت رفته ديدند و فرياد برآوردند كه اي شيخ ما را هم از اين نمد كلاهي(9). چندان زنخ زدند(10) كه مردك چاره جز آن ندانست كه دو تار مو از در كون خود بركند و بر زنخ(11) ايشان چسبانيد.



1 – خُتاييان = طايفه‌اي از تركان كه ريش بسيار كم پشتي دارند.
2 – حضرت عزت = خداوند
3 – حاجتش روا شد = درخواستش برآورده شد.
4 – هر بدي كه بر ايشان كنم حقشان باشد.
5 – زنجير "ريش" را به نشانه‌ي حقارت و بندگي بر صورت ايشان نَهم.
6 – وقتي كه فرزندان آدم روي زمين پخش شدند، شيطان خود را به صورت شيخي ظاهر كرد و ايشان را فريفت.
7 – مغولان كه ديرتر رسيدند.
8 – وقتي كه ختاييان خبر شدند.
9 – ما را هم از اين نمد كلاهي = به ما هم از اين نعمت چيزي بده.
10 – آنقدر التماس و داد و قال كردند.
11 – زنخ در اينجا يعني صورت.
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
عبيد زاكاني رساله‌اي دارد به نام "اخلاق‌الاشراف". وي در اين رساله، به شرح و توضيح اخلاق و خصوصيات اخلاقي نظير "شجاعت"، "حلم و وقار"، "حكمت" و ساير مسايل از اين دست مي‌پردازد.
وي در باب‌هاي مختلف اين رساله‌ي شيرين و خواندني، به ذكر حكايات و اشعاري مي‌پردازد تا اخلاق مربوط به آن باب را شرح دهد.

باب سوم اين رساله، در مورد "عفت" است.

حكايتي از اين باب در زير آمده است.

باب سوم: در عفت

مشاهده مي‌رود كه هر كس از زن و مرد جماع نداد، هميشه مفلوك و منكوب(1) باشد و به داغ حرمان و خذلان سوخته. و به براهين قاطعه مبرهن گردانيده‌اند(2) كه از زمان آدم صفي تا اكنون، هر كس كه جماع نداد، مير و وزير و پهلوان و لشكرشكن و قتال و مال‌دار و دولت‌يارو معرف نشد. دليل صحت اين قول آنكه متصوفه(3) جماع دادن را "عله‌المشايخ" گويند.

در تواريخ آمده است كه رستم زال آن همه ناموس و شوكت از كون دادن يافت، چنان‌ كه گفته‌اند:
تهمتن چو بگشاد شلوار بند------ به زانو درآمد يل ارجمند
عمودي برآورد هومان چو دود------ بدان‌سان كه پيرانش فرموده بود
"چنان در زِه كون رستم سپوخت------كه از زخم آن كير رستم بسوخت
دگر باره هومان درآمد به زير------ تهمتن به سان هژير دلير
بدو در سپوزيد يك كيرسخت------كه شد كون هومان همه لَخت لَخت
دو شمشيرزن كون دريده شدند------ميان يلان بر گزيده شدند
تو نيز اي برادر چو گردي قوي----- سزد گر سخن‌هاي من بشنوي
بخسبي و كون سوي بالا كني------ هنر‌هاي خود را هويدا كني
كه تا هركس آيد همي گايدت------ دل از كير خوردن بياسايدت
چو بر كَس نماند جهان پايدار------همان به كه نيكي بود يادگار


به حقيقت معلوم شده است كه كون درستي، يمني ندارد. مرد بايد كه دهد و ستاند، چه **** كارها بر داد و ستد است.





1 – بدبخت و بيچاره
2 – با دلايل و برهان‌هاي قوي ثابت كرده‌اند.
3 - صوفيان

 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
لولئي(1) با پسر خود ماجرا مي‌كرد(2) كه تو هيچ كار نمي‌كني و عمر در بطالت به سر مي‌بري. چند با تو گويم كه معلق زدن بياموز(3) سگ ز چنبر جهانيدن و رسن بازي(4) تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوي. اگر از من نمي‌شنوي به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريك (5) ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي در مذلت و فلاكت و ادبار بماني و يك جو از هيچ جا حاصل نتواني كرد.


1 – لولئي = يك لؤلؤ، لؤلؤ يعني دلقك
2 – ماجرا مي‌كرد = دعوا و جر و بحث مي‌كرد.
3 – معلق زدن = آكروبات بازي
4 – سگ ز چنبر جهانيدن و رسن بازي = تربيت سگ جهت آكروبات و نمايش، رسن‌بازي به معني طناب بازي است.
5 – مرده ريك = بي ارزش، بي‌فايده

حكايت از رساله‌ي دلگشا
 

iranvig

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 می 2003
نوشته‌ها
433
لایک‌ها
6
سن
55
ادامه بده خيلي ممنون .
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
شخصي از مولانا عضد‌الدين(1) پرسيد كه چونست كه در زمان خلفا مردم دعوي(2) خدايي و پيغمبري بسيار مي‌كردند و اكنون نمي‌كنند؟
گفت: «مردم اين روزگار را چندان از ظلم و گرسنگي افتاده است كه نه از خدايشان ياد مي‌آيد و نه از پيغامبر.»



1 – مولانا عضد‌الدين ازديگر شخصيت‌هايي است كه در حكايت‌هاي عبيد زاكاني بسيار به او اشاره گرديده است.
2 – دعوي خدايي و پيغمبري = ادعاي خدا و يا پيغمبر بودن


حكايت از رساله‌ي دلگشا
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
طالب علمي مدتي پيش مولانا مجد‌الدين(1) درس مي‌خواند و فهم نمي‌كرد(2). مولانا شرم داشت كه او را منع كند.

روزي چون كتاب بگشاد، نوشته بود كه "قال بهزين حكيم(3)" او به تصحيف(4) مي‌خواند: «قال بِزين چِكُنَم؟». مولانا برنجيد و گفت: «به زين آن كني كه كتاب در هم زني(5) و بروي بيهوده دردسر ما و خود ندهي!»



1 – مولانا مجد‌الدين يكي از شخصيت‌هايي است كه عبيد زاكاني از او در حكايت‌هايش استفاده مي‌كند.
2 – فهم نمي‌كرد = نمي‌فهميد
3 – قال بهزين حكيم = بهزينِ حكيم چنين گفت.
4 – به تصحيف = به اشتباه
5 – كتاب در هم زدن = بستن كتاب


حكايت از رساله‌ي دلگشا
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
ترك پسري مست بر در غلامباره‌اي(1) افتاده بود. غلامباره او را بديد و بر دوش گرفته بر بالاي خانه برد و همه‌ي شب به كار خير مشغول بود!
روز ترك از خواب برآمد گفت: «من كجايم؟» گفت: «در بنده خانه(2).» گفت: «من در زير خفته بودم، چونست(3) كه اكنون بالايم؟» گفت: «در خواب غلطيده باشي.» گفت: «چرا شلوارم گشاده است؟» گفت: «در خواب خره(4) كشيده باشي.» گفت: «در كونم چرا تر است؟» گفت: «مگر در مستي قي(5) كرده باشي.» گفت: «سوراخ كونم درد مي كند.» گفت: «در مستي دو بيتي بسيار خوانده باشي.»

ترك پسر باور كرد و خاموش شد.

1 – غلامباره = مرد همجنس‌باز
2 – بنده خانه = خانه‌ي من
3 – چونست = چرا؟
4 – خره = خر و پف
5 – قي كردن = بالا آوردن


حكايت از رساله‌ي دلگشا
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
شخصي دعوي خدايي مي‌كرد، او را پيش خليفه بردند. اورا گفت: «پارسال اينجا يكي دعوي پيغمبري مي‌كرد او را كشتند.» گفت: «نيك كرده‌اند كه من او را نفرستاده بودم.»


حكايت از رساله‌ي دلگشا
 

Mehrzad Mehrzad

Registered User
تاریخ عضویت
17 می 2006
نوشته‌ها
44
لایک‌ها
2
محل سکونت
Tehran
قسمت‌هايي از باب دوم رساله‌ي "اخلاق الاشراف"(1). موضوع اين باب، "شجاعت" است.

در شجاعت:

اصحابنا(2) مي‌فرمايد كه شخصي بر قضيه‌ي هولناك اقدام نمايد و با ديگري به محاربه و مجادله(3) در آيد، از دو حال خالي نباشد. يا به خصم غالب شود و او را بكشد يا بالعكس.
اگر خصم را بكشد، خون ناحق در گردن گرفته باشد و اگر خصم غالب شود، آن كس را راه دوزخ مقرر است!
چگونه عاقل حركتي كه احدين طرفين(4) آن بدين نوع باشد اقدام نمايد، كدام دليل روشن‌تر از آن كه هرجا عروسي يا سماعي باشد مشتمل بر لوت و حلوا و خلعت و زر(5)، مخنثان و حيزان و چنگيان(6) را آنجا طلب كنند و هر جا كه تير و نيزه بايد خورد، ابلهي را ياد دهند كه تو مردي و پهلواني و لشكر شكني و گُرد(7) دلاوري و او را در برابر تيغ‌ها دارند تا چون آن بدبخت را در مصاف بكشند، حيزكان و مخنثان شهر شماتت‌كنان كون جنبانند و گويند:
تير و تبر و نيزه نميآرم خورد----------لوت و مي و مطربم نكو مي‌سازد(8)





1 – جهت كسب اطلاعات بيشتر در مورد رساله‌ي "اخلاق الاشراف" عبيد زاكاني، به پست شماره‌ي 12 مراجعه كنيد. لينك صفحه مربوطه : http://forum.persiantools.com/showthread.php?t=48680
2 – اصحابنا = بزرگِ ما
3 – محاربه و مجادله = جنگ و نبرد
4 – احدين طرفين = هر دو حالت
5 – لوت و حلوا و خلعت و زر = خوردني و نوشيدني و شاباش و عيش و نوش
6 – مخنثان و حيزان و چنگيان = كون دهان و چشم چران‌ها و دلقكان
7 – گرد = پهلوان
8 – لازم نيست كه تير و تبر و نيزه بخورم، به جاي آن از خوش گذراني و تفريح لذت مي‌برم.
 

rezadignity

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 ژانویه 2005
نوشته‌ها
1,588
لایک‌ها
6
محل سکونت
Iran
بالا