برگزیده های پرشین تولز

حوادث حوادث حوادث

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
ازدواج سوم در ۱۱۰ سالگى


گروه حوادث روزنامه ايران ـ گزارش و عكس مصطفى كيخا خبرنگار «ايران» درزابل : مرد ۱۱۰سال دارد. لبخند از روى لبش محو نمى شد. از نگاه و چهره اش پيداست كه خاطرات زيادى را از سالها قبل و دوره هاى گوناگون به ياد دارد.
غلامعلى قروتخوار در مورد سن و سالش مى گويد: اينطور كه خودم مى دانم در حدود ۱۱۰سال بايد داشته باشم ولى در شناسنامه ام تاريخ تولدم را سال ۱۳۰۵ ذكر كرده اند در بخش پشت آب ـ روستاى خوره شادى به دنيا آمدم. وى با لبخند مى گويد: يادم هست كه دلم نمى خواست سربازى بروم براى همين ناچار شدم سه بار شناسنامه ام را عوض كنم و اين سال ۱۳۰۵ كه درشناسنامه ام به عنوان تاريخ تولد من ثبت شده است درست نيست.
او مى گويد: تا ۸ سال پيش كشاورزى مى كردم و با اينكه كار زياد كرده ام و زحمت زياد كشيده ام ولى در سايه لطف خدا عمرى طولانى دارم.
او با برگشتن به خاطرات جوانى اش مى گويد: ۲۵ساله بودم كه براى نخستين بار ازدواج كردم. در طول ۶۰ سال زندگى مشترك با همسرم صاحب ۹ فرزند كه ۴ دختر و ۵ پسر بود شدم و در حال حاضر هم ۷۰ نوه دارم.
نگاهش را به زمين مى دوزد و بعد مى گويد: بعداز مرگ همسر اولم تنها شدم. بچه ها هركدام سر زندگى خودشان رفته بودند و من كه تاب تنهايى را نداشتم كم كم به فكر ازدواج ديگر افتادم و بالاخره با زنى ازدواج كردم ولى اين زن بناى ناسازگارى را با من گذاشت و من كه مدت ۶۰ سال زندگى مشترك با همسر اولم هيچ ناراحتى نديده بودم، نتوانستم اين زندگى را تحمل كنم و ناچار شديم كه پس از مدت كوتاهى از هم جدا شويم.
وى گفت: دوباره تنها شده بودم. تنهايى روحم را آزرده مى كرد. بنابراين تصميم گرفتم كه به مسافرت بروم. در گرگان چندتن از اقوام مان زندگى مى كردند در آنجا بود كه زنى را ديدم كه از بستگان بود. در همان لحظه اول محبت اش به دلم افتاد و به او دل بستم بعداز برگشتن به روستا با فرزندانم موضوع را مطرح كردم. بالاخره موفق شدم بعد از مدتى رضايت بچه هايم را به انجام اين ازدواج جلب كنم.
وى اضافه كرد: به خواستگارى رفتيم. خواستگارى زنى ۴۸ساله كه در حدود ۶۰سال از من كوچكتر بود و بالاخره موفق به ازدواج با او شدم و روز نيمه شعبان او را با مهريه اى برابر با يك شاخه گل، يك جلد قرآن مجيد، پنج سكه بهار آزادى و يك قطعه زمين به مساحت ۲۰۰متر مربع او را به عقد خودم درآوردم.
اين مرد ۱۱۰ساله روستايى مى گويد: مدت كوتاهى از ازدواج من و همسرم مى گذرد و من از زندگى مشتركى كه دارم خوشحال و راضى هستم.
او با خوشحالى مى گويد: اگر خدا بخواهد دوست دارم صاحب فرزند شوم. چون اعتقاد دارم كه هنوز جوان هستم و مى توانم با كار و تلاش زندگى خودم و فرزندانم را تأمين كنم.
او در مورد آرزوهايش مى گويد: آرزوى سلامتى و طول عمر براى همسر و فرزندانم دارم و آرزو مى كنم تا تمام جوانان اين مرز و بوم خوشبخت شوند.
صغرى سير همسر اين مرد ۱۱۰ساله است او در مورد زندگى اش مى گويد: ۴۸سال دارم. از شوهر اولم ۴فرزند دارم. دختر و پسر دارم و صاحب چهار نوه هم هستم. همسر اولم بعد از ۱۵سال زندگى مشترك به علت بيمارى سرطان فوت كرد. من بعد از مرگ او تصميم گرفتم كه ديگر ازدواج نكنم. بى خبر از اينكه روزگار سرنوشت ديگرى را براى من رقم زده است.
او مى گويد: وقتى آقاى قروتخوار از من خواستگارى كرد، فرزندانم به شدت مخالفت كردند و راضى به اين ازدواج نمى شدند ولى وقتى ديدند من مى خواهم مستقل باشم و سايه مردى را بالاى سرم احساس كنم از حرفهاى من متقاعد شدند و رضايت دادند تا من و او با هم ازدواج كنيم.
اين زن كه ۶۰سال از شوهرش كوچكتر است مى گويد: به خاطر اين مقدار تفاوت سنى اصلاً مشكل نداشته و ندارم. زيرا اعتقاد دارم كه خدا بايد همه را حفظ كند و جان همه ما در دست او است. حالا هم كه وارد اين زندگى شده ام تنها آرزويم سلامتى همسرم و فرزندانم است.
|||
در ميان توفان شن از روستا آرام آرام به سوى زابل راه مى افتيم. چهره اين مرد روستايى را كه به خاطر مى آورم به اين فكر مى كنم كه اى كاش جوانان ما هم از اين مرد ۱۱۰ساله درس مى گرفتندو به همان شادى و طراوتى كه اين مرد زندگى را مى بيند، زندگى را مى ديدند تا زندگى براى آنان شيرين تر مى شد.
اين مرد ۱۱۰ساله اميدوار است كه با كارگرى خرج همسر ۴۸ساله اش را تأمين كند و صاحب فرزندى شود كه چراغ خانه اش باشد. چرا ما با وجود امكانات گوناگونى كه در اطراف مان است، زندگى را اين قدر سخت مى گيريم.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
پرداخت قبض پاركينگ با پول هاى كثيف

يك روانشناس كه به گفته پليس پول آغشته به كثافت به ازاى قبض پاركينگ پرداخت كرده بود توسط پليس دستگير گرديد. رونالد پرستون مك پايك، ۵۲ ساله، در دفتر كارخود در برلينگتون درسى ام سپتامبر بازداشت گرديد. وى در دادگاه تاريخ ۸ اكتبر (جمعه) بى گناه شناخته شد و با پرداخت ۱۲۵ دلار جريمه آزاد گرديد.
در ماه جولاى مأموران پليس پاكتى حاوى چند دلار آغشته به كثافت و يك قبض پاركينگ متعلق به پرستون را دريافت كردند كه از طرف مأموران پاركينگ فرستاده شده بود. از آنجايى كه اين منظره تمام كارمندان پاركينگ را ناراحت كرده بود او را در دفتر كارش دستگير كردند. مك پايك مدعى شدكه پول ها از دستش در توالت افتاده بوده است. اگر اتهام مك پايك اثبات مى شد وى به سى روز حبس و پرداخت ۵۰۰ دلار جريمه محكوم مى گرديد.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
دستگيرى يك زن بخاطر خوردن شكلات


زنى بخاطر خوردن شكلات در پله برقى مترو واشنگتن دستگير و زندانى شد. استفانى ويلت، ۴۵ ساله، در حال خوردن شكلات بزرگى در ايستگاه مركزى مترو بود كه توسط مأمور مترو به وى تذكر داده شد كه از خوردن در آن مكان خوددارى كند. اما وى كه به خوردن شكلات ادامه داده بود مأمور ديگر به وى هشدار داد كه اگر به خوردن ادامه دهد ممكن است بازداشت شود اما استفانى در جواب گفته بود كه «بهتر است دنبال جنايت واقعى برود». بنابراين استفانى دستگير و دستبند زده شد و سه ساعت در زندان باقى ماند تا پس از پرداخت ۱۰ دلار جريمه آزاد گرديد.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
مردى كه كيف زنش را دزديد


چند روز پس از دزديده شدن كيف پول خانم «گلوريا انت» كه حاوى دوهزار و ۵۰۰ دلار بود پليس يك خبر خوب و يك خبر بد براى وى داشت. خبر بود كه آنان سارق را شناسايى كرده اند و خبر بد آن بود كه سارق همسر وى بود.گلوريا بلافاصله به پاسگاه پليس مراجعه كرد تا دريابد همسر فلج وى كه از ويلچر استفاده مى كرد واقعاً در آن كار دست داشته است يا خير. روز ۲۹ سپتامبر خانم انت دريكى از پياده روهاى شهر يورك، در حال راه رفتن بود بطور ناگهانى مورد حمله مردى قرار مى گيرد كه از ماشينى در حال عبور بيرون مى پرد و كيف وى را مى قاپد.
وى دزديده شدن كيفش را به پليس گزارش مى دهد و سه روز بعد پليس وى را همراه همسرش كلارنس به پاسگاه پليس احضار مى كند. گلوريا از اينكه پليس همسرش را براى پاسخ به پاره اى سؤالات به اتاقى مى برند متعجب مى شود بخصوص آنكه پس از مدت زمان كمى افسر پليس به او اطلاع مى دهد كه يكى از سارقين كيف او پيدا شده است. همسر وى «كلارنس» به پليس گفته بود بخاطر نياز مالى اش به علت اعتياد او به كوكائين دست به اين دزدى زده است و همچنين از آنجايى كه نمى خواسته همسرش مطلع شود از دونفر خواسته كه وى را همراهى كنند. بنابراين در روزى كه مى دانسته گلوريا مبلغ قابل توجهى پول همراهش است وى را با ماشين تعقيب كرده و در فرصتى مناسب كيف او را ربوده اند. در حال حاضر جوانى كه كيف گلوريا را دزديده بود دستگير شده و پليس به دنبال راننده ماشين مى باشد. كلارنس نيز با قرار وثيقه ۱۰‎/۰۰۰ دلارى در بازداشت به سر مى برد.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
پدرى دختر معلول خود را كشت

پليس آمريكا، روز گذشته جسديك زن معلول را كه در اثر ضرب و شتم شديد به قتل رسيده بود در منزلش پيدا كرد. پدر ۸۴ساله اين زن ۵۶ساله اولين متهم به قتل وى است. پزشكان اظهار داشتند: «سيلويا برنز» با ضربه يك گرز يا وسيله چوبى محكم به سرش جان خود را از دست داده است.همسايگان اظهار داشتند: پدر وى مرد بسيار خوب و مهربانى است و همسرش سال گذشته فوت كرده و تا امروز او مسؤوليت نگهدارى ومراقبت از دختر معلولش را بر عهده داشته است. پليس معتقد است كه متهم براى رهايى از دردسرهاى نگهدارى از دختر معلولش دست به اين قتل زده است.وى در بازجويى به پليس اظهار داشت: تعدادى از اقوام در مقابل دريافت حقوق ماهيانه حاضر بودند از دخترم پرستارى كنند ولى من و همسرم هرگز به اين كار راضى نبوديم.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
قاچاقچيان انسان 20 زن را به دريا انداختند



قاچاقچيان انسان در چين ، پس از تعقيب ازسوي گارد ساحلي تايوان 20 زن و دختر را به داخل آب انداختند که 4 نفر از آنها غرق شدند.
«قاچاقچيان موهاي ما را کشيدند و با لگد ما را به داخل دريا انداختند». اين نخستين جملات «دوو بينگ» دختر 21 ساله اي است که شانس زنده ماندن داشته است ، او يکي از 20 زن جواني است که قصد داشت قاچاقي با يک کشتي کوچک از چين به تايوان برود اما با نزديک شدن گارد ساحلي ، قاچاقچيان براي آن که بتوانند راحت تر فرار کنند ، آنها را به داخل دريا انداختند. او مي گويد: زماني که 5 قايق تندرو گارد ساحلي تايوان به طرف کشتي ما آمدند ، قاچاقچيان ما را به سرعت از قسمت کف کشتي که در آن مخفي شده بوديم ، بيرون آوردند و به زور ما را به داخل آب انداختند ، آنها با بي رحمي باورنکردني موهاي زناني را که مقاومت مي کردند مي کشيدند و با لگد آنها را به داخل دريا مي انداختند. اين زن در حالي که بشدت ترسيده است ، به ماموران تايواني مي گويد: چند نفر از ما گريه کرديم و با التماس به آنها گفتيم که شنا بلد نيستيم اما آنها هيچ توجهي به التماس هاي ما نکردند. گارد ساحلي تايوان گفت : از 20 زني که توسط قاچاقچيان به دريا پرتاب شده اند ، 12 نفرشان نجات پيدا کرده اند که حال 2 نفر از آنها وخيم گزارش شده است ، اجساد 6 نفر ديگر نيز پيدا شده است ، اما از سرنوشت 2 نفر ديگر خبري در دست نيست.

«زو جينگزنگ» 18 ساله از استان «هوبي» جوانترين زن نجات يافته است ، او و سه نفر ديگر در حالي که بازوهاي يکديگر را گرفته بودند به داخل آب انداخته شده اند ، او مي گويد: پس از آن که به دريا پرت شديم ، با تمام تلاش به سمت نور کم سويي که در فاصله بسياري از ما قرار داشت شنا کرديم ، ما پشت سر هم تکرار مي کرديم ؛ ما بايد زنده بمانيم و آنقدر شنا کرديم تا کف پايمان با ماسه هاي ساحلي برخورد کرد و آنوقت بود که بيهوش شديم.

او در حالي که خودش هم زنده بودنش را باور نمي کند ، مي گويد: ما بيش از يک ساعت با موجهاي خروشان مبارزه کرده و به سمت ساحل شنا کرديم.

به گفته مقامات پليس ، هر يک از اين زنان براي آن که بتوانند در تايوان کار پيدا کنند به قاچاقچيان معادل 1000 دلار امريکا پرداخته بودند تا آنها را به اين کشور ببرند ، قاچاقچيان در مدت 3 روزي که اين زنان را در کف کشتي پنهان کرده بودند هيچگونه غذا يا نوشيدني به آنها نداده بودند. گارد ساحلي تايوان اعلام کرده است ، 4 نفر از قاچاقچيان در جزيره «پنگوه» در غرب تايوان دستگير شده اند. يک مقام گارد ساحلي مي افزايد: يکي از قاچاقچيان ماه قبل به جرم قاچاق انسان دستگير شده بود اما دو هفته بعد آزاد شده است.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
۱۱۰ عضو شبكه قاچاق اعضاى بدن انسان در چين دستگير شدند


گروه اجتماعى روزنامه شرق، نيكى محجوب: پليس چين در آخرين اقدام براى انهدام شبكه هاى قاچاق انسان، ۱۱۰ نفر از اعضاى يكى از باند هاى زيرزمينى قاچاق نوزادان را دستگير كرد.اين شبكه نوزادان چينى را براى قاچاق اعضا و يا فروش به خانواده هاى آمريكايى و اروپايى ربوده و از خانواده هاى فقير خريدارى مى كردند.
به گفته كارشناسان قضايى ماموران پليس بيش از شش ماه فعاليت كردند تا اين شبكه را كه از سال ۲۰۰۰ ميلادى فعال است شناسايى كردند، اين شبكه داراى شش هزار عضو است، كه كودكان را به قيمت يك هزار و ۸۰۰ دلار خريدارى مى كردند.اين شبكه قاچاق تاكنون سه هزار و ۹۵۶ زن و ۸۳۹ كودك را دزديده اند كه سرنوشت بسيارى از افراد نامشخص است. اين در حالى است كه دولت چين از ابتداى سال جارى با توجه به افزايش آمار قاچاق نوزادان، برنامه اى بسيار خشن و سخت را براى مجازات قاچاقچيان به اجرا درآورده و در آخرين اقدام دو تن از قاچاقچيان را كه ۷۴ زن و ۲۲ كودك را قاچاق كرده اند، اعدام كرد.
• نوزادان پسر گرانتر
كارشناسان معتقدند دليل تجارت سياه قاچاق كودكان، قانون تك فرزندى در چين است. خانواده هاى فقير چين براى امرار معاش اگر كودك دختر به دنيا آورند، سريعاًَ آن را به قاچاقچيان مى فروشند تا مجدداً باردار شده و در صورت پسر بودن نوزاد، قاچاقچيان پول بسيار خوبى به خانواده مى دهند.
بى بى سى گزارش مى دهد بيشتر كودكانى كه به فروش مى رسند دختر هستند و دليل آن كم اهميتى جنس دختر در خانواده هاى چينى است.بخشى از اين نوزادان قاچاق شده، كودكان نامشروع هستند كه به سبب عدم استفاده از وسايل نابارورى، حامله مى شوند و سعى مى كنند حاملگى را در خفا نگه دارند.
• غربى ها علاقه مند به نوزادان چينى
با توجه به قوانين بسيار سختى كه براى قاچاق و خريد و فروش كودكان توسط دولت چين اعمال شده است، اما بازار خريد اين نوزادان توسط اروپايى ها و آمريكايى ها همچنان داغ است و هر ساله صدها اروپايى و آمريكايى به شهرهاى كوچك و روستاهاى چين مى روند و با خريد نوزادان و آماده كردن مدارك تقلبى كودكان را با خود از اين كشور خارج مى كنند.
براساس اعلام روزنامه ها و رسانه هاى مختلف چين در طول ۱۰ سال اخير تعداد ۵۰ هزار كودك و نوزاد چينى توسط خارجى ها خريدارى شده است.
اين در حالى است كه يونيسف در ابتداى سال ۲۰۰۴ اعلام كرد هر ساله ۲۵۰ هزار زن و كودك چينى قربانى قاچاق انسان مى شوند.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
كلاهبردارى ميلياردى در پوشش فروش اقساطى خودرو


گروه اجتماعى روزنامه شرق: تجسس ماموران پليس آگاهى براى شناسايى مخفيگاه يك متهم حرفه اى كه در پوشش شركت بازرگانى بيش از يك ميليارد تومان كلاهبردارى كرده بود آغاز شد.هفته گذشته ماموران كلانترى ۱۲۶ تهرانپارس در حين گشت زنى در حوزه استحفاظى متوجه تجمع افراد بسيارى مقابل يك شركت بازرگانى شدند.ماموران تحقيقات خود را از تجمع كننده ها آغاز كرده و پى بردند صاحب اين شركت در پوشش فروش اقساطى خودرو اقدام به كلاهبردارى ميلياردى از متقاضيان خريد خودرو كرده است.
يكى از شاكيان در خصوص نحوه كلاهبردارى اين شركت به ماموران گفت: «اعضاى اين شركت با عنوان شركت بازرگانى نيما فعاليت مى كردند و چندى پيش در روزنامه جام جم آگهى فروش اقساطى خودرو دادند. آنها از متقاضيان خودرو بين ۳۰۰ هزار تا ۸۰۰ هزار تومان پيش پرداخت دريافت و قول داده بودند كه ظرف مدت چند روز خودروها را تحويل دهند. اما امروز كه براى گرفتن خودروهاى خود آمديم متوجه شديم اعضاى شركت فرار كرده اند. در ادامه تحقيقات ماموران مشخص شد، اعضاى اين شركت به اين شيوه توانسته اند از حدود ۲۵۰۰ متقاضى خريد خودرو بيش از يك ميليارد تومان كلاهبردارى كنند.
پس از بررسى هاى مقدماتى پرونده از بازپرسى شعبه چهارم دادسراى رسالت براى تحقيقات تكميلى به اداره آگاهى تهران فرستاده شد و كارآگاهان در تحقيقات خود توانستند سه نفر از اعضاى اين شركت را شناسايى و دستگيركنند.متهمان با انكار هرگونه ارتباطى در اين كلاهبردارى، ادعا كردند از سوى صاحب شركت كه سعيد نام دارد به عنوان كارمند استخدام شده بودند و سعيد تمام پول هاى دريافتى از سوى متقاضيان را از حساب شركت خارج و متوارى شده است. با شناسايى هويت اين كلاهبردار تحقيقات گسترده ماموران پليس آگاهى براى شناسايى مخفيگاه و سپس دستگيرى او آغاز شده است.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
سلطان وحشت جوانان ايران در ژاپن دستگير شد.


نيمه هاى شب ۱۳ مهرماه سال جارى به وقت توكيو پليس مبارزه با مواد مخدر ژاپن خانه محمود كدخدايى ـ سلطان وحشت ـ را در شهر روپونكى در توكيو به محاصره در آورد.
پس از حمله پليس به خانه اين مرد ايرانى و پيدا شدن حشيش، وى به اتهام ايجاد اختلال و نقض قانون كنترل حشيش دستگير شد.
به گزارش خبرنگار ما «سلطان وحشت» پيش از اين نيز به دستور جعفر صابرى زفرقندى ـ معاون دادستان در دادسراى فرودگاه مهرآباد ـ به اتهام ايجاد رعب و وحشت، باجگيرى و ... از جوانان ايرانى از سوى مراجع قضايى ايران نيز تحت تقيب بود. اين گزارش حاكيست اين متهم فرارى توانسته بود پنجم آذر ۸۱ از ايران بگريزد.
محاكمات اين متهم در دادگاه ويژه فرودگاه به صورت غيابى انجام گرفت و قاضى پس از صدور حكم از پليس اينترپل تهران براى دستگيرى اين متهم فرارى، كمك خواست.
عصر روز گذشته اينترپل تهران با دريافت گزارشى مبنى بر دستگيرى سلطان وحشت در توكيو با ارسال پيامى به پليس اينترپل توكيو درخواست كرد ترتيبى اتخاذ شود تا سلطان وحشت جوانان ايران در ژاپن تحت الحفظ به پليس اينترپل تهران تحويل داده شود.
به گزارش خبرنگار ما محمود كدخدايى كه به سلطان وحشت معروف است پس از اينكه در سال ۸۰ با شكايت چند جوان ايرانى به اتهام ايجاد رعب و وحشت، باجگيرى، تهديد، سرقت مقرون به آزار و نقص عضو در ژاپن در فرودگاه مهر آباد دستگير شد در شعبه ۱۶۱۰ دادگاه فرودگاه به رياست جعفر صابرى زفرقندى، محاكمه شد.
اين جوان ۳۸ ساله ايرانى پس از اينكه دو جلسه در دادگاه محاكمه شد قبل از آغاز سومين جلسه دادگاه از ايران فرار كرد. با اين فرار كه در تاريخ ۴ آذرماه سال ۸۱ صورت گرفت با دستور صابرى زفرقندى پليس اينترپل تحقيقات ويژه اى را براى دستگيرى وى آغاز كرده بود.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
زورگيري كاراته كار تيم ملي از پدرش


دانا - يكي از اعضاي سابق تيم ملي كارته كه از پدر خود زورگيري كرده بود، دستگير شد.
اين كاراته كار سابق تيم ملي كه …سعيد” نام دارد پس از زورگيري از پدر خود، با اعلام شكايت از سوي پدر وي توسط ماموران دستگير و پرونده او به مراجع قضائي ارجاع شد.
اين جوان رزمي كار در تحقيقات انجام شده به جرم خود اعتراف كرد و با قرار بازداشت روانه زندان شد.
يك منبع آگاه در اين رابطه به خبرنگار دانا گفت: فقط در صورتيكه پدر اين جوان اعلام رضايت كند، وي تحت پيگرد قرار نخواهد گرفت ، اما ظاهرا پدر او قصد اين كار را ندارد.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
اقدام به خودكشي يك سرباز


سربازي به دليل نامعلوم زماني كه در حال نگهباني بود اقدام به خودكشي كرد.
به گزارش خبرنگار ما، ساعت 26:6 از طريق مركز فوريت هاي پليس به بازپرس ويژه قتل - حسيني - اطلاع داده شد كه سربازي به نام <عقيل> اقدام به خودكشي كرده است. بلافاصله ماموران به همراه بازپرس حسيني در صحنه حادثه حضور پيدا كردند و پس از بررسي مقدماتي از شاهدان حادثه دريافتند كه سرباز 19 ساله دقايقي قبل ا سلحه كلاشينكف خود را زير گلويش گذاشته و شليك كرده است.
با دستور بازپرس حسيني پيكر خونين عقيل براي بررسي علت اصلي مرگ به پزشكي قانوني انتقال يافت و تيمي از كارآگاهان در حال بررسي انگيزه خودكشي وي هستند
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
حمله زن 60 ساله به تمساح

جام جم آنلاين : يك زن 60 ساله براي نجات جان مردي كه تمساحي او را از چادرش به دندان گرفته بود و به طرف اقيانوس مي برد به پشت آن پريد اما تمساح شكار خود را رها كرد و به او حمله كرد و وي را به طرف اقيانوس كشيد تا اين كه حيوان بر اثر شليك گلوله كشته شد.
به گزارش رويترز تمساح 3.8 متري در اين حمله در سواحل شمال استراليا جراحات و شكستگي هاي شديدي به زن 60 ساله و مرد 34 ساله وارد كرد.
تمساح حدود ساعت 4 صبح هنگامي به مرد حمله كرد كه وي با همسر و فرزندش در چادري در سواحل خليج «بت هرست» در 186 مايلي شمال «كرنز» در ايالت كوئينز لند خوابيده بود.
«استفن پمبرتي» از تشكيلات پزشكي كه اين زن و مرد را با بالگرد به بيمارستان رساند ، گفت: تمساح به داخل چادر رفت و مرد را به دندان گرفت و بيرون آمد. زن 60 ساله در چادر مجاور سر و صدا را شنيد و به پشت تمساح پريد.
تمساح مرد را ول كرد و زن را گاز گرفت و او را به طرف اقيانوس كشاند اما فرد ديگري با شليك گلوله حيوان را كشت.
علاوه بر زخم ها و جراحات يك دست و يك پاي مرد و يك دست زن در اين حادثه شكست.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
گفت وگو با عاملان جنايت پاكدشت دقايقى قبل از محاكمه

قبل از شروع جلسه دادگاه خبرنگار ما گفت وگويى با «محمدبيجه » و «على باغى» دو متهم پرونده انجام داد.در جريان اين گفت وگو هر دومتهم بر خلاف روند بازجويى هاى قبلى، از كارهايى كه انجام داده انداظهار پشيمانى كرده وخواستار مجازات خود شدند.
\ بچه كجايى؟
> درتربت حيدريه متولد شدم.
\ پدر و مادرت اهل كجا هستند؟ درباره زندگيت بگو.
> پدر ومادرم هم تربتى هستند. پدرم ۶۲ ساله است. مادرم هم درسن ۳۰ سالگى فوت كرد.از مادرم يك خواهر و يك برادر دارم. بعد از مرگ مادرم، پدرم ازدواج كرد. از اين ازدواج ۶ فرزند دارد. من با پدرم و مادر ناتنى ام و ۶ خواهر و برادر ناتنى همگى در سركوره آجرپزى عاج زندگى مى كرديم. همه در كوره كار مى كردند.
\ چند سال است كه از تربت حيدريه به تهران آمده ايد؟
> در سال ۶۸ براى مدت يك سال آمديم. در محمدآباد شهر رى ساكن شديم. ۸ ماه در يك كارگاه كار مى كرديم. من كلاس دوم ابتدايى بودم. بعداز آنجا به يك كوره آجرپزى رفتم. نامش يادم نيست. ۵ ماه فصل تابستان آنجا بوديم. بعداز آن آمديم خاتون آباد. آنجا هم سر كوره كار مى كرديم. يكسال آنجا بوديم. از آنجا رفتيم سر كوره دماوند. يك سال هم آنجا كار كرديم. بعد به همراه پدربزرگم مى رفتيم در يك گاراژ نقاشى ، مكانيكى ، صافكارى و نگهبانى مى داديم. سال ۷۰ بودكه برگشتيم شهرستان كاشمر با تمام اعضاى خانواده سه سال آنجا بوديم. پدرم آنجا حمامى بود. من درس مى خواندم. سال ۷۳ باز هم برگشتيم تهران. بعد از چند ماه كار در كوره هاى متعدد خاتون آباد به قرچك رفتيم. وقتى از آن منطقه به كوره آجرپزى عاج رفتيم ۹ سال پيش بود از آن هنگام تاكنون همانجا ساكن شده وكار مى كرديم. سركارگر كوره ما را به صاحب كوره معرفى كرده بود.
\ آنجا زندگى مى كنيد؟
> سركوره آجر فشارى سه اتاق داريم كه همگى با هم زندگى مى كنيم.
\ چقدر حقوق مى گرفتيد؟
> برجى ۸۰ يا ۹۰ هزار تومان. فقط خودم مى گرفتم. پدرم تهران كارى ندارد.تابستان ها كار كنتراتى مى گيرد. تمام اعضاى خانواده كمك مى كنند.
\ چرا ترك تحصيل كرديد؟
> چون نيم نمره كم آورده و تجديدشده بودم. بخاطر كار ادامه تحصيل ندادم.
\ خدمت سربازى رفتيد؟
> نه. چون رفتم شناسنامه ام را درمشهد عكس دار كنم به پرونده آموزش و پرورش و كارنامه ام گير دادند. گفتند عكس دار نيست وكسى را نداشتم جواز كسب معرفى كنم، ضامن من بشود تا شناسنامه ام را عكس دار كنم. وقتى ايراد گرفتند ديگر سربازى نرفتم.
\ مريضى يا مشكلى داريد؟
> مريضى خاصى ندارم. جايى بسترى نبوده ام. ولى زود عصبانى مى شوم و خيلى زود در كارهايم شكست مى خورم و نااميد مى شوم.
\ مثلاً در چه كارهايى شكست خورده اى؟
> در درس خواندن، در تعمير دوچرخه، تعمير يا ساخت اتاقك، نمى دانم چرا زود احساس شكست مى كنم. منظورم اين است كه پيگيرى چيزها را زياد جدى نمى گيرم.
\ با اعضاى خانواده ات مشكل يا اختلافى داشته اى؟
> بله. با پدرم اختلاف دارم بخاطر اينكه پدرم در سن ۱۵ يا ۱۶سالگى به من فشار مى آورد كه بايد از اين خانه بروى. مرتب با پدرم دعوايم مى شد. سر همه چيز با من لج مى كرد.
\ در زندگى اهل دعوا و نزاع بودى؟
> بله. يك سرى با جوانى اهل قيام دشت بود و بازى درمى آورد دعوايم شد. با كسانى كه لات بازى درمى آوردند و گيرمى دادند، دعوا مى كردم. يك دوست داشتم به اسم حسين افغانى. خيلى به هم نزديك بوديم. فقط با او دوست بودم.
\ سيگارمى كشى؟
> در سن ۱۶ يا ۱۷سالگى ۴بار كشيدم و ديگر نكشيدم.
\ مشروب مصرف مى كنيد؟
> فقط يك بار سال ۸۰ داخل كوره تنها مقدارى مصرف كردم ولى از آن پس ديگر نخوردم.
\ مواد مخدر چى؟
> اصلاً هيچ نوع موادمخدرى مصرف نمى كنم.
\ از چه سالى شروع به كارهاى خلاف كرديد؟
> در سن ۱۹ سالگى سال ۸۰ بود كه نخستين خلاف را انجام دادم. با دوستم حسين افغانى بودم. در خاتون آباد پنجشنبه اى بود فكرمى كنم ساعت ۱۰ شب بود از ساندويچ فروشى بيرون آمديم. يك نفر معتاد به نام غلامحسين ۶انگشتى ما را صداكرد و گفت: اهل رابطه با زن هستيد. دوستم حسين گفت: بله. او ما را به داخل كارخانه متروكه اى درخاتون آباد برد اما همگى دستگيرشديم. من چاقو همراهم بود و غلامحسين هم چون معتاد بود بازداشت شد. ما را فرستادند دادگاه شهرستان پاكدشت. درآنجا آزادشديم.
\ پس مرتكب خلاف نشديد؟
> در سن ۱۱ سالگى با يكى از دوستانم در شهرستان كاشمر يك كبوتر دزديديم.
\ چند تا از دوستان صميمى خود را نام ببر؟
> دوستان صميمى زيادى ندارم. ازسن ۱۴سالگى با پسرى به نام مجتبى دوست شده بودم كه خودكشى كرد. بعد از آن فقط با على و حسين دوست بودم.
\ اگر با على باغى دوست صميمى نبودى، چطور با او قتل انجام مى دادى؟
> باراول كه مرتكب قتل شديم ديگرنمى توانستيم ازهم جدا شويم. مجبور به دوستى با هم بوديم ولى صميميتى بين ما نبود.
\ با حسين افغانى چگونه آشناشدى؟
> سال ۷۸ در يك كارگاه قطعات خودروهاى سنگين درخاتون آباد كارمى كردم. يك كبوتر سرظهر رفته بود بالاى مسجد رفتم كبوتر را بگيرم. ديدم حسين آمد و گفت اين كبوتر مال من است. به اين ترتيب با هم آشناشديم. مدتى با هم كبوتر مى خريديم مى رفتيم پارك مامازن. ۱۹ يا ۲۰ سال دارد. شغل خاصى ندارد. با پدرومادر ناتنى اش زندگى مى كند.
\ با على چگونه آشناشدى؟
> يكى از بستگان دور ما كه زنش با نامادريم فاميل است از اقوام على است. ما هم همراه او مى رفتيم پيش پدر على. با او حدود ۴سال است كه آشنا شده ام. مجرداست قبلاً زن گرفته بود. يك دختر دارد كه بازنش زندگى مى كند.
\ شما چى، ازدواج كرده اى؟
> زن ندارم. قراربود دخترعمه ام را بگيرم. چون دانشجوى پزشكى بود. پدرم مخالفت كرد و گفت: آنها به ما نمى خورند. با اينكه همديگر را مى خواستيم ولى پدرم مخالفت مى كرد.
\ دركرج و تهران بستگان ديگرى هم داريد؟
> بله. اما خانه آنها رفت و آمدى نداريم. چون ما سر كوره هستيم و آنها ما را تحويل نمى گيرند. ديگر فاميل در تهران و استان تهران نداريم. البته در خاتون آباد از فاميل هاى مادر ناتنى ام هستند.
\ چه وسيله نقليه اى دارى؟
> يك دوچرخه كه مال پدرم است.
\ موتورسوارى يا ماشين سوارى بلدى؟
> زمانى يك موتور گازى داشتم ولى تا به امروز پشت فرمان ماشين ننشسته ام.
\ آن دختر عمه ات كه همديگر را دوست داشتيد و مى خواستيد با هم ازدواج كنيد، ساكن كجا هستند؟
> در يكى از روستاهاى استان خراسان
\ با كسى اختلافى داشتيد؟
> بله با آقايى به نام عباس . از بستگان مادر ناتنى ام است. او براى خواهرم حرف درست كرده بود. يك زمانى قصابى داشت. گوسفند مى آورد تا ما پروار كنيم . بعد مى آمد سر مى بريد وبه يك قصاب ديگر به نام محمد مى فروخت.
\شما گفتيد برجى ۸۰ تا ۹۰هزار تومان مى گرفتيد ، پولها را چه كار مى كرديد؟
> به پدرم مى دادم ، وسيله مى خريدم ، خرج مى كردم.
\ چطور دستگير شديد؟
> روز يكشنبه صبح در خانه بودم. فكر مى كنم ۱۶شهريور بود. ديدم كسى مرا صدا مى كند. پسر همسايه مان بود . با يك نفر ديگر آمد پيش من و گفت جوجه مرغ دارى. گفتم كى تو را فرستاده گفت : مهدى قورباغه كه دزد است . ۱۵ يا ۱۶ سال دارد. مرا مى شناخت. گفتم ندارم . من رفتم بالاى آسياب خراب نشستم. ۱۲ يا ۱۳ روز قبل پسرى را با سنگ ترازو در كنار گلخانه قيامدشت كشته بودم. قيافه اش مثل همين پسرى بود كه دنبال جوجه آمده بود. پرسيدم تو برادر كوچكتر از خودت دارى؟ گفت : بله . پرسيدم : اسمش چيست؟ گفت: محمدرضا. مطمئن شدم اين پسر برادر همان پسره است. آن پسره رفت. با دوربين شكارى كه داشتم اطراف را نگاه كردم. منظور خاصى نداشتم. مرا دستگير كردند. در كلانترى قيامدشت ، محمدرضا را آوردند آنجا. وقتى او را ديدم باورم نشد. فكر مى كردم او را كشته ام. او مرا شناسايى كرد. اينگونه بود كه دستگير شدم. البته قبل از من على دستگير شده بود ولى روى من اعترافى نكرده بود.
\ هميشه سبيل خود را مى تراشيد؟
> هميشه با ماشين ريش و سبيلم را مى زدم. گاهى اوقات كلاه جلودار سرم مى كردم . كلاه آفتابگير.
\ در قتل هايى كه مرتكب شديد به جز «على غلامى » همدست ديگرى داشتيد؟
> خير تمام قتل ها را با هم انجام داديم.
\ چرا تصميم به قتل وكشتن انسانها گرفتيد؟
>اول تصميم قبلى نداشتم. بعداز انجام قتل اولى كه با على غلامى مرتكب شديم بقيه قتل ها را هم پشت سر هم انجام مى داديم. برايم عادى شده بود .
\چرا تصميم به آزار و اذيت بچه ها گرفتيد؟
> ۱۲ساله بودم كه يك نفر كه ۲۲ سال سن داشت پشت مخابرات قيامدشت وقتى داشتم آشغال جمع مى كردم به زور مرا اذيت كرد. بعد با سنگ به سرم زد. سرم خون آمد . فرار كرد . بعد از ۱۰ دقيقه يا يك ربع كم كم جان گرفتم. رفتم خانه به پدرم واعضاى خانواده نگفتم. با اينكه درد داشتم. چون خجالت مى كشيدم به خانواده ام نگفتم. بعد از آن دو هفته كه گذشت با دوچرخه داشتم ردمى شدم مرا ديد ولى كارى با من نداشت. نمى دانم چرا با سنگ به سرم زد. هنوز جاى سنگى كه به سرم زده مانده است. من هم همين تصميم را گرفتم. كينه آن كار توى سينه ام مانده بود. چون براى كسى تعريف نكردم خيال كردم اين كار را كه انجام مى دهم كار درستى است. برايم عقده شده بود.
\ شما از چه سالى آزار و اذيت بچه ها را شروع كردى؟
> از سن ۲۰سالگى.
\ آيا با دختر هم اين كار را مى كرديد؟
> اصلاً. چون اصلاً از دختر خوشم نمى آمد.
\ صحبت ديگرى داريد؟
> مى خواستم بگويم كه همه بچه هاى كوره را به چشم من نبينند. من را به چشم خودم ببينند. فقر مالى و اقتصادى و تحصيلى باعث شد مرتكب اين جرمها شوم. از همين كوره ها آدمهاى زيادى به مقامات بالا رسيده اند. همه بچه ها پاكند. من چهره آنها را مخدوش كرده ام. پشيمانم. براساس همان چيزى كه در قرآن گفته اند، مرا مجازات كنيد، مرا به آتش بكشيد. در زندان با قرآن آشنا شدم. عربى بلد نبودم. به همين دليل فارسى آن را مى خواندم. از برادر كوچكم كه همواره از من مى ترسيد معذرت مى خواهم. او هر شب تصور مى كرد او را مى كشم. ولى بدانيد كه هدف من شهوت رانى نبود. مى خواستم از اجتماع كه مرا جدى نگرفت انتقام بگيرم. پدرم مرا اذيت مى كرد. مى خواستم از او هم انتقام بگيرم. همچنين على باغى نيز گفت: مرا مجازات كنيد. مرا از كوه به پايين بيندازيد. پشيمانم. به طور اتفاقى به اين كار روى آورديم. جرمم را مى پذيرم. مرا بكشيد.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
عاملان اختلاس يك ميليارد ريالى بانك ملت اصفهان دستگير شدند


شرق: دست دو كارمند يكى از شعب بانك ملت اصفهان پس از اختلاس يك ميليارد و ۳۲۰ ميليون ريالى رو شد. اداره حقوقى بانك ملت اصفهان چند روز پيش ماموران انتظامى اين استان را در جريان اختلاس يك ميليارد و ۳۲۰ ميليون ريال از وجوه يكى از شعب اين بانك قرار داد. بر پايه اين گزارش، پليس پس از تحقيقات لازم از كاركنان اين شعبه به يكى از كارمندان به نام (سيامك - ش) مظنون شد. اين كارمند در بازجويى هاى انجام شده ابتدا منكر هرگونه اختلاسى شد. اما وقتى با ارائه مدارك و مستندات از سوى پليس روبه رو شد اعتراف كرد كه با همدستى يكى ديگر از كارمندان به نام«اسماعيل - ى»دست به اين اختلاس زده است. اين متهم در مورد نحوه سرقت خود به پليس گفت: از آنجا كه يكى از كليدهاى گاوصندوق بانك در اختيار من بود، چند روز پيش كه رئيس بانك به مرخصى رفته و جانشين او نيزپس ازاتمام ساعت كار، موجودى بانك را كنترل نكرده بود من از اين فرصت استفاده كرده و چند فقره تراول چك را به همراه يك عدد مهر بانك به منزل يكى از دوستانم در تهران بردم و در چند شعب بانك ملت تهران تعدادى از تراول چك ها را نقد كردم. گفتنى است، اين متهم به همراه همدستش به مراجع قضايى تحويل داده شدند.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
نامادرى مجتبى به قصاص محكوم شد






گروه اجتماعى شرق: جلسه محاكمه نامادرى اى كه كودك ۱۲ ساله شوهر خود را به قتل رسانده بود، ديروز با تقاضاى قصاص از سوى اولياى دم در شعبه ۷۱ دادگاه كيفرى استان تهران برگزار شد. در ابتداى جلسه دادگاه كه به رياست قاضى نورالله عزيزمحمدى و با حضور چهار مستشار محمد معتمدى، محمدرضا تقى زاده، حسن رحيمى و محمد كوه كمره اى برگزار شد صفر خاكى نماينده دادستان در دفاع از كيفرخواست صادر شده از دادسراى اسلامشهر گفت: «با اقرار صريح متهم و صورت جلسات كشف جسد و تعيين علتنامه فوت همچنين اظهارات گواهان بزهكار بودن متهم محرز و مسلم تشخيص داده شده است لذا با توجه به تقاضاى اولياى دم و به استناد مواد قانونى درخواست صدور حكم قانونى را براى متهم دارم.» در ادامه جلسه دادگاه پدر و مادر مقتول براى قاتل پسر خود تقاضاى قصاص كردند. سپس فاطمه، متهم به قتل با حضور در جايگاه گفت: «شب حادثه با دختر شوهرم دعوا كردم. ما بيشتر اوقات با هم بحث داشتيم. من در ازدواج اولم با شكست روبه رو شده بودم و چون شوهر سابقم معتاد بود از او جدا شدم. قصد ازدواج مجدد نداشتم اما مادر اسماعيل (پدر مقتول) من را متقاعد كرد كه با پسرش ازدواج كنم.» فاطمه در ادامه افزود: «بعد از ازدواج ما، شوهرم به جاى مديريت خانه، مدام مرا سرزنش مى كرد و به خاطر اينكه بچه هايش با ما زندگى مى كردند قادر به ايجاد روابط درستى بين ما نبود. يك بار هم زمانى كه مادر بچه ها براى ديدنشان آمده بود چون من دير به او سلام كرده بودم، بچه ها با مادرشان مرا كتك زدند و پس از اين ماجرا بود كه من به دادسراى اسلامشهر رفتم و از آنها شكايت كردم اما همسرم تهديد كرد كه اگر شكايت خود را پس نگيرى طلاقت مى دهم.»
متهم به قتل در مورد شب حادثه اظهار داشت: «شب قبل از حادثه، وقتى شوهرم از سر كار آمد، رفتار عادى و خوبى داشت اما پس از چند لحظه دخترش ليلا كه ۱۶ ساله است به دروغ به پدرش گفت كه من مجتبى را از خانه بيرون كردم در صورتى كه مجتبى عصر همان روز به خانه مادربزرگش رفته بود، بعد هم پدر و دختر من را كتك زدند. فرداى آن روز به خانه مادربزرگ مجتبى رفتم و او را به خانه آوردم تا از او سئوال كنم چرا اين دروغ ها را با كمك خواهرش به اسماعيل گفته اند اما او شروع به چنگ انداختن من كرد و كودك شش ماهه مرا كتك زد. در يك لحظه حالت جنون به من دست داد و آن اتفاق افتاد.» متهم ۲۸ ساله در برابر سئوال قاضى دادگاه كه از وى پرسيد به چه علت و انگيزه اى با پسربچه ۱۲ ساله اين برخورد را كرديد در صورتى كه با شوهر و دخترش مشكل داشتيد، گفت: «مجتبى بچه هاى مرا اذيت مى كرد و مدام آنها را كتك مى زد اما من هيچ وقت اين مسائل را به پدرش نمى گفتم تا اينكه روز حادثه به من حالت جنون دست داد و با تيغ رگ هاى مجتبى را زدم ولى نمى توانم نحوه قتل را تشريح كنم چون در آن زمان حالت طبيعى نداشتم.»قادرى وكيل متهم در ادامه جلسه محاكمه در دفاع از موكلش گفت: «با توجه به اينكه عمل موكلم در عرف جامعه، عملى غيرعادى تلقى مى شود بنابراين انجام چنين عملى از فردى در حالت عادى بعيد به نظر مى رسد.» قادرى در ادامه دفاعياتش از محضر دادگاه خواست با توجه به استفاده موكلش از قرص هاى اعصاب و روان و نامساعد بودن وضعيت روحى فاطمه او را براى بررسى تشخيص سلامت روح و روان به پزشكى قانونى اعزام كنند.وكيل متهم، اقدام به خودكشى موكلش در زندان را استدلال بر حرف هاى خود دانست و تقاضاى شرايط مساعد براى روال عادى زندگى موكلش در زندان را خواستار شد. به گفته قاضى پرونده متهم به قتل چندى پيش با شكستن فنجان در زندان قصد خودكشى داشت كه با عكس العمل به موقع ماموران زندان او در اجراى نقشه خود ناكام مانده بود. همچنين فاطمه (قاتل) در آخرين دفاع گفت: «من اتهام قتل عمد را قبول دارم اما در آن لحظه حالت طبيعى نداشتم. در حال حاضر هر دو فرزندم پيش شوهرم زندگى مى كنند و از دادگاه تقاضا دارم بچه شش ماهه ام را در زندان به من بدهند.»
در پايان جلسه محاكمه، قاضى نورالله عزيزمحمدى از صدور حكم قانونى تا هفته آينده خبر داد.
۳۰ خردادماه امسال وقتى به پليس شهرستان اسلامشهر گزارش شد كه پسربچه اى به دست نامادرى اش به قتل رسيده گروهى از ماموران به قتلگاه اين كودك در كوى دوم در خيابان مدنى اعزام شده و در حمام خانه با پيكر خون آلود كودك ۱۲ساله روبه رو شدند. آثار بريدگى روى رگ هاى دست و گردن قربانى خردسال ديده مى شد. ماموران در نخستين تحقيقات با به دست آوردن تارهاى موى زنانه لابه لاى انگشتان مجتبى پى بردند كه نامادرى فرارى عامل اصلى جنايت بوده است. اين فرضيه قوى با ادعاهاى همسايگان وارد مرحله تازه اى شد. آنان در بازجويى هاى تخصصى پليس ادعا كردند كه از لوله آب خانه نامادرى كه متصل به جوى آب كوچه بود خون جارى شد. كارآگاهان كه توانسته بودند جزئيات جنايت را به دست آورند عملياتى را براى دستگيرى نامادرى فرارى در دستور كار خود قرار دادند. با دريافت گزارشى مبنى بر اينكه «فاطمه» با پاى خود به كلانترى ۱۱ اسلامشهر رفته است وى را به اداره آگاهى بردند .
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
فرار بزرگ از زنداني در برزيل

جام جم آنلاين: 48 زنداني برزيلي با استفاده از گره زدن ملحفه هاي تخت هايشان به هم از زندان گريختند.
به گزارش انانوا زندانيان ابتدا سوراخي در سقف سلول ايجاد كرده سپس در يك فرصت مناسب همگي خود را به بالاي پشت بام رساندند.
آنها سپس با استفاده از ملحفه هايي كه به يكديگر گره زده بودند از پشت بام زندان به حياط خلوت فرود آمده و از آنجا گريختند.
پليس سائوپائولو بر اين عقيده است كه اين فرار بزرگ بدون كمك افرادي از داخل زندان امكان پذير نبوده است.
از اين رو مأموران پليس در آن واحد هم در جستجوي زندانيان فراري هستند و هم در حال تحقيق براي بافتن مأموران خائن.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
نجات معجزه آساي جوان 17 ساله


جام جم آنلاين: اعضاي خانواده «لارا هچ» 17 ساله پس از هشت روز غيبت او تصور مي كردند كه حتما مرده است و پليس نيز او را فراري قلمداد مي كرد اما بعد او پيدا شد در حالي كه به شدت آسيب ديده و آب بدنش كاهش يافته بود اما زنده و هشيار در يك اتومبيل له شده در عمق 60 متري يك دره پيدا شد در حالي كه مدت 8 روز هيچ چيز نه آب و نه غذا نخورده بود.
يكي از دوستان خانوادگي لارا كه او را در ميان درختان خواب ديده بود ، اتومبيل له شده او را روز يكشنبه در ميان درختان دره پيدا كرد.
او آخرين بار روز 2 اكتبر (11 مهر) در يك ميهماني ديده شده بود و چون روز بعد به خانه برنگشت ، اعضاي خانواده اش گزارش گم شدن او را به پليس دادند.
چون نوجوانان شركت كننده در آن جشن به طور غيرقانوني مشروب الكلي مصرف كرده بودند ، هيچكدام حاضر نمي شد درباره مسير خانه او تا محل جشن اطلاعاتي به پليس بدهد.
به اين دليل پليس نمي دانست در كجا دنبال او بگردد.4 روز بعد پليس در مسير احتمالي او به جستجو پرداخت اما به نتيجه اي نرسيد.
جين هچ مادر لارا به تلويزيون «كومو» گفت : ما خيال مي كرديم ، مرده است.
جان اركهارت ، معاون كلانتر سياتل گفت : در مدت 24 سال كارش هرگز نديده بود فردي 8 روز بدون آب و غذا در آن شرايط زنده بماند.
پليس گفت : در بهترين حالت او را فراري قلمداد كرده است.«شانور» مادر يكي از دوستان لارا گفت ، او را با اين پيام خواب ديده كه:«به جستجو ادامه بدهيد ، ادامه بدهيد».
شانور به سياتل تايمز گفت ، صبح يكشنبه با دخترش به محل تصادف رفت.
او گفت : تمام مدت دعا مي كردم و مي گفتم كاش خودش با ما صحبت كند.
او گفت: انگار چيزي مرا بالاي يك شيب حدود 30 متري پر از درخت متوقف كرد وقتي دقت كردم «تويوتا كامري» له شده او را پايين دره ديدم.
بعد موضوع را به دخترش خبر داد كه او هم جلوي يك مرد راننده را گرفت. اين مرد به نورا كمك كرد به اتومبيل نزديك شود.
سخنگوي بيمارستاني در سياتل گفت : لارا به علت كم آبي ، لخته شدن خون در مغز و شكستن چند استخوان صورتش تحت مداواست.
دكتر ريچارد الن بوگن گفت : كم آبي باعث شد لخته خون ناشي از تصادف در مغزش پيشروي نكند.
او گفت : لارا گيج است و خيال مي كند كه فقط يك روز از تصادفش گذشته است.
او افزود: «وضع او براي كسي كه 8 روز آب و غذا نخورده ، عالي است».
وي گفت: پزشكان بشدت مراقب او هستند و اميدوارند كه اين داستان باورنكردني پاياني خوش داشته باشد.
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
بيجه : با كشتن بچه ها آرام مي شدم

در جلسه علني دادگاه پاكدشت اعلام شد



بيجه : با كشتن بچه ها آرام مي شدم







گروه حوادث-مهديه مصطفايي -ساعت ۹ و۳۰ دقيقه روز چهارشنبه دومين جلسه دادگاه محمد بيجه و علي باقي با قرائت قرآن كريم آغاز شد. در ابتداي جلسه دادگاه قاضي ياورزاده كه رياست دادگاه را بر عهده دارد، گفت: محاكمه متهمان پرونده قتل هاي پاكدشت صبح روز چهارشنبه به صورت علني آغاز به كار كرد.
پرونده اي كه در آن ۱۷ كودك بي دفاع به قتل رسيدند ويك مرد و دو ز ن و ۶ كودك مورد تحقير جنسي قرار گرفتند. خانواده هايي كه درد غم از دست دادن فرزندانشان را ديروز شنيديم. اولياء دم مقتولاني كه سرنوشت بي سرنوشت خود را گفتند و فرياد خاموش و گوشخراش آنان كه جزء داغ از دست دادن فرزندانشان بود پشت تريبون شنيديم. خانواده هايي كه تنها داغ از دست دادن فرزندانشان را ندارند، آنان ساكن اردوگاه فقر هستند. همه بدون پاپوش و با شكم گرسنه برروي زمين فقر قدم مي گذارند و شب ها كابوس مرگ بچه هايشان را مي بينند و روزي هزار بار مي ميرند، آنان مي سوزند، يك سوختن تمام نشدني و ابدي. در اينها چيزهاي عجيبي است، اما هيچ چيز عجيب تر از كار كردن در كوره ها نيست. انسان اشتباه مي كند، اما تاوان آن را پس مي دهد. اما سهل انگاري از سوي مأموران انتظامي كه مي بايستي كاشف اين جرم باشند قابل توجه است. همه كساني كه در اين حادثه كوتاهي كردند، بايد تاوان اولياء دم را پرداخت كنند. متهمان فقير و ندار هستند، خانواده هايي از آنان مطالبه ديه كرده اند، به اين اميد نشسته اند كه دولت كمكشان كند، اما فراموش نكنيم كه بيجه و علي محصول فقر هستند. همه ما در پرداخت تاوان اين حادثه بزرگ مسئوليم، دادگاه برخاسته است تا براي خانواده هايي كه درخواست ديه كرده اند حكم ديه صادر كند. اما پرداخت ديه چطور خواهد بود؟ متأ سفانه در باره يكي از بچه هاكه از مرگ نجات يافت،نوشته بودند: «اين كودك صدمات جاني بسيار شديدي به او وارد شده، اما پول و هزينه درمان را ندارد.»
در ادامه قاضي ياورزاده رسميت دادگاه را اعلام كرد و از متهم رديف اول محمد بيجه خواست تا در جايگاه حضور يابد و به دفاع از خود بپردازد.
ياورزاده ابتدا ماده ۱۲۹ قانون كيفري را به متهم تفهيم كرد و بيان داشت مراقب اظهارات خود باشيد. سپس محمد بيجه در جايگاه قرار گرفت و شروع به صحبت كرد: «من محمد بيجه، فرزند حسين، ۲۲ سال دارم، كارگر كوره آجرپزي عاج هستم، شيعه، تبعه ايران، سابقه دار و پنج كلاس سواد دارم.»
قاضي: طبق كيفرخواستي كه از دادگاه پاكدشت ارسال شده است شما متهم به ۱۴ فقره آدم ربايي به قصد ارتكاب منافي عفت، مباشرت در قتل عمدي سيد جواد، محمدرضا، مسعود، ميلاد، نعمت الله، باقي، محمد، يك مرد مجهول الهويه، حميد، احسان، احمدرضا و كيوان هستيد، اتهام را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: مجدداً شما در چهار فقره آدم ربايي به قصد منافي عفت قتل سجاد، وحيد و كيوان هستيد. آن را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: شما متهم به سرقت ۳ ميليون ريال پول از كل مقتولان هستيد. اتهام را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: شما متهم به مباشرت در ۷ فقره آدم ربايي ايراد ضرب و جرح كه شروع به قتل بوده است به محمد، علي، كنيز و دو مرد مجهول الهويه هستيد. اتهام را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: شما متهم به پنج فقره جنايت بر ميت هاي محمد، حميد، نعمت، يونس و وحيد هستيد. اتهام را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: شما متهم به مشاركت در يك فقره آدم ربايي از ضياء بوده ايد. اتهام را قبول داريد؟
محمد: بله.
قاضي: محمد بيجه اولين مورد قتل را كه انجام داده ايد طبق تحقيقات، مربوط به احمدرضا است. جريان قتل احمدرضا و نحوه كشتن وي را توضيح دهيد و بگوييد سرانجام با جنازه چه كرديد؟
محمد: اسفند ۸۱ بود، روز عاشورا، من كنار كوره آجرپزي بودم كه دو تا بچه در حال عبور از آن منطقه بودند كه آنها را تعقيب كردم، بعد از مدتي وارد هيأت عزاداري شدند. همان موقع يك بچه را ديدم كه كنار كوره ايستاده بود، حدود ۹ سال داشت، در حال گريه كردن بود، من به او نزديك شدم. زنجير عزاداري همراه خودش داشت؛ كنار او نشستم كمي با هم صحبت كرديم. گفت: «برادرم را در هيأت عزاداري گم كردم.» به او گفتم: بيا من تو را پيش برادرت مي برم، او را همراه خودم به داخل كوره بردم، از آنجا به حياط پشت كوره رفتيم. او را داخل لانه كفترها كردم او گفت: پس چرا مرا نمي بري پيش برادرم .به او گفتم: ساكت باش. او گريه مي كرد من او را مورد آزار قرار دادم، بعد با دستانم خفه كردم. سپس دو ضربه چاقو به او زدم، جنازه را شب داخل گوني كردم سپس به داخل چاهي انداختم و زير سنگ ها دفن كردم كه با اعتراف خودم جنازه كشف شد.
قاضي: قبلاً او را مي شناختي
محمد: خير
قاضي: زماني كه چاقو را مي زدي علي غلامپور با تو بود؟
محمد: نه آنجا نبود
قاضي: تو در جريان بازجويي ها عنوان كردي كه علي نيز با تو همدست بوده است.
محمد: موقع دستگيري اعتراف نكردم كه علي با من بوده است، در بازداشتگاه اولين قتل را براي علي تعريف كردم.
قاضي: آيا بعد از قتل احمدرضا كسي به سراغ شما آمد؟
محمد: خير
قاضي: دومين قتل خود را توضيح دهيد؟
محمد: فروردين ۸۲ بود، دومين قتل را بر روي محمد-ج انجام دادم، نزديك ظهر بود ديدم كه محمد با فرغون به طرف ما مي آيد. كنار آسياب ايستاده بودم. از من تخته بنايي خواست، گفتم:» بيا داخل تا به تو تخته بنايي بدهم «او را به حياط آسياب بردم، در را بستم، دهانش را گرفتم و به داخل لانه كفترها بردم، او را مورد آزار و اذيت قرار دادم، سپس با دست خفه كردم، همان لحظه فرغون را چند كوچه بالاتر رها كردم، چند ساعت بعد پدر محمد را ديدم كه دنبال فرزندش مي گشت. از من پرسيد پسرش را نديدم. چيزي نگفتم. همان شب، داخل كوره جسد را انداختم و با لاستيك آن را آتش زدم، سپس جمجمه و استخوان او را با تخته خورد كردم.
قاضي: محمد شما را مي شناخت؟
محمد: خير
قاضي: محل كارت را بلد بود؟
محمد: خير
قاضي: علي در قتل مشاركت داشت؟
محمد: خير
قاضي: پدر بچه زماني كه دنبال بچه اش مي گشت به تو مشكوك شد؟
محمد: خير، فقط از من سؤال كرد.
قاضي: پدر محمد چه ساعتي به شما مراجعه كرد؟
محمد: يك يا دو نيمه شب بود.
قاضي: جنازه را چه زمان به آتش كشيدي؟
محمد: روز بعد.
من به همراه يكي از دوستانم به نام محمد خندان به كار چوپاني مشغول بوديم. روز حادثه، سيدجواد را ديدم كه كنار دره قدم مي زد، او را به پايين دره بردم، از آنجايي كه در آن محل رهگذر زياد بود با تزريق سيانور او را به قتل رساندم. بعد از تزريق سيانور، سيدجواد را به حال خودش رها كردم، ۵ ثانيه بيشتر نكشيد كه جان سپرد. جنازه را همانجا خاك كردم، سپس كيف مدرسه اش را برداشتم و نزديكي خانه آنها در حالي انداختم كه داخل يك كاغذ نوشته بودم، پدر سيدجواد اگر بچه خود را مي خواهيد سرعباس گودرزي را براي من به زمين ...بياوريد در غير اين صورت جواد را فراموش كنيد.




قاضي: محمد خندان از اين جريان باخبر بود؟
محمد: خير، اما همان موقع، محمد خندان سرنخي را به مأموران داده بود كه اگر آنها زرنگ بودند سريع مرا دستگير مي كردند.
قاضي: محمد چه گفته بود؟
محمد: گفته بود «من با محمد ديديم كه اطراف كوره دو نفر سيدجواد را با خود مي برند»
قاضي: تو فكر مي كني اين سرنخ بود؟
محمد: بله، چون هيچ كس در اطراف آن كوره تردد نداشت.
قاضي: به نظر شما مأموران كوتاهي كردند؟
محمد: من صددرصد مأموران را مقصر نمي دانم، براي اين كه من نه اعتياد داشتم، نه كسي به من شك مي كرد.
قاضي: محدوده قتل هايت كجا بود؟
محمد: پاكدشت
قاضي: چرا بعد از قتل سيدجواد، يادداشتي را به جا گذاشتي؟
محمد: چون مي دانستم، پدرش اختلاف مالي دارد.
قاضي: با خط خودت نوشتي؟
محمد: خير، خيلي نازك تر از خط خودم. مداد را بسيار شل در دستانم نگهداشته بودم.
قاضي: احتمال نمي دادي كسي در زمان حمل كيف تو را ببيند؟
محمد: خير، به دليل اين كه من در شب بسيار خوب مي ديدم به طوري كه اگر از ۵۰ متري ام كسي در حال حركت بود او را كاملاً مي شناختم.
قاضي: مأموران انتظامي تو را در آن حوزه ديده بودند؟
محمد: بله، اما مأموران بسيج در آن منطقه تردد بيشتري داشتند.
قاضي: چرا جنازه سيدجواد را از خاك بيرون آوردي و داخل چاه آب انداختي؟
محمد: براي اين كه هيچ اثر انگشتي از من باقي نماند.
قاضي: سيانور را از كجا آوردي؟
محمد: مدتي در يك كارگاه كار مي كردم كه حدوداً ۴۰ تا ۵۰ گرم سيانور از آنجا دزديده بودم.
قاضي: سيانور را تنها به بچه ها تزريق مي كردي؟
محمد: نه، اول روي حيوانات تمرين مي كردم
قاضي: مي دانستي چطور استفاده مي شود؟
محمد: چندين بار در تلويزيون ديده بودم، يكي از دوستانم نيز از اين طريق خودكشي كرده بود. از يك كتاب نيز خوانده بودم كه ۹۰۰ نفر با سيانور در يكي از كشورهاي خارجي خودكشي دسته جمعي كردند.
قاضي: سيانور چه شكلي است؟
محمد: شبيه حبه قند است
قاضي: آن را داخل آب حل مي كردي؟
محمد: بله، وقتي مايع مي شد، آ ن را داخل شيشه هاي كوچك آماده نگه مي داشتم سپس با يك سرنگ آن را تزريق مي كردم.
قاضي: قبل از ارتكاب قتل ها به حيواني نيز تزريق كرده بودي؟
محمد: بله
قاضي: چقدر زنده مي ماند؟
محمد: ۳ تا ۵ ثانيه، البته بستگي به ميزان تزريق نيز داشت.
قاضي: در اعترافاتت گفته اي محمد خندان از اينكه تو سيانور داشتي اطلاع داشته، احتمال نمي دادي كه پزشكي قانوني مرگ كودكان را تزريق سيانور اعلام كند و تو از اين طريق شناسايي بشوي؟
محمد: خير، به خاطر اينكه هيچ كس به من شكي نمي كرد.
قاضي: سيدجواد را از كجا شناختي؟
محمد: قبلا اطراف كوره مي آمد، ولي هيچ وقت تنها نبود.
قاضي: پنجمين مورد قتل را توضيح دهيد؟
محمد: قتل يكي از دوستانم به نام محمدرضا بندري بود، او ۱۵ سال داشت، محمدرضا از طريق خانواده اش خيلي مورد آزار و اذيت قرار مي گرفت به طوري كه چندين بار قصد فرار داشت، چند روز قبل از وقوع حادثه پيش من آمد و گفت: «مي خواهد فرار كند» به او گفتم «تا پول نداشته باشي، نمي تواني اينكار را بكني.»
او گفت: «پول را من تهيه مي كنم به شرط اينكه تو نيز با من فرار كني» و من نيز قبول كردم. دو روز بعد محمدرضا با ۲۰۰ هزار تومان پول پيش من آمد و گفت: «من پول را تهيه كردم حال زمان فرار است» مقداري با او صحبت كردم، براي اينكه او را از فرار منصرف كنم، ولي قبول نكرد تا اينكه به بهانه گردش او را به داخل باغي بردم و در فرصت مناسب با تزريق سيانور او را به قتل رساندم.
سپس جنازه اش را زير خاك دفن كردم.
قاضي: ۲۰۰ هزار تومان را چيكار كردي؟
محمد: به مرور زمان خرج كردم.
قاضي: انگيزه ات از قتل محمدرضا موضوع مالي نبود؟
محمد: خير
قاضي: قتل ششم را توضيح دهيد؟
محمد: قتل مسعود شيباني بود.
اوايل سال ۸۲ بود صبح نزديك آسياب متروكه ايستاده بودم. ديدم مسعود اطراف اتوبان در حال قدم زدن است صدايش كردم. آمد و نگاهم كرد فهميدم حوصله ندارد به همين خاطر به بهانه اينكه خروس ها را جمع كنيم او را به داخل حياط كوره بردم. سپس مورد آزار و اذيت قرار دادم و بعد به وي نيز سيانور تزريق كردم.
قاضي: اولين قربانيان همسايه هاي شما بودند؟
محمد: بله
قاضي: چرا آن ها بودند؟
محمد: بعدها فهميدم كه اشتباه بزرگي كرده ام چون اين اواخر به كوره من مشكوك شده بودند و دائما آن جا را مي گشتند.
قاضي: چرا جنازه وي را آتش نزدي؟
محمد: چون بردم داخل چاه انداختم و مطمئن بودم جايش مطمئن است.
قاضي: قبل از اينكه از خانه بيرون بيايي سرنگ را پر مي كردي؟
محمد: بله
قاضي: ششمين قتل را توضيح دهيد.
محمد: در خردادماه سال ۸۲ بود دقيقا يك روز بعد از مرگ مسعود، داشتم به خاتون آباد مي رفتم كه شيريني بخرم. در طول راه جوان ۲۵ ساله اي را ديدم كه اطراف كانال آب بود.
همه جا را نگاه كردم. هيچ كس نبود. او معتاد بود. از او پرسيدم بچه كجايي؟ هيچ چيز نگفت او را از بالاي كانال به پايين پرتاب كردم. سپس به پايين رفتم و از من كمك خواست همان لحظه سرنگ را به بدنش وارد كردم. اما مقدار سيانور تزريقي بسيار كم بود. او التماس مي كرد و مي گفت من زن و بچه دارم اما من سرنگ را وارد بدنش كردم. ديدم داد و فرياد كرد چون رهگذر آن جا زياد بود او را همانطور رها كردم و از محل متواري شدم و رفتم خاتون آباد.
از طريق رهگذر ها متوجه شدم كه او را به بيمارستان انتقال داده اند. يك ماه بعد بود كه با مسعود رو به رو شدم . به من گفت چرا قصد كشتن مرا داشتي گفتم چون از يكي از فاميل هايم خفت گيري كرده بودي. به من گفت همانجا بايست تا من برگردم. رفت و دقايقي بعد با چند نفر برگشت به آنان گفت اين مرد قصد كشتن مرا داشت، اما از خوش شانسي من، دوستانش مرا مي شناختند و به مسعود گفتند غيرممكن است ما محمد را مي شناسيم او اهل اين كارها نيست. به اين ترتيب بود كه جان سالم به در بردم.
قاضي: هفتمين قتل را كه انجام دادي مربوط به چه كسي بود؟
محمد: ميلاد طهامي ۱۲ ساله بود. در تاريخ ۵/۴/۸۲ آن را مرتكب شدم. من نزديك امامزاده رفته بودم كه در خيابان ريختگري متوجه يك پسربچه شدم كه داخل پيكان نشسته بود و با سگي كه بيرون بود بازي مي كرد به او نزديك شدم و گفتم سگه مال خودت است. گفت: نه مال همسايه مان است. به او گفتم مي خواهي سگ را بيهوش كنم با تعجب به من نگاه كرد و گفت باشه مگر تو مي تواني چنين كاري را انجام دهي گفتم آره، به اين بهانه بود كه او را از ماشين پياده كردم و به طرف آشغال ها كشاندم. سگ را نيز پشت آشغال ها بردم در حالي كه پسرك بسيار كنجكاو بود مقداري از مايع سيانور را به سگ تزريق كردم و سگ بيهوش افتاد همان لحظه ميلاد رفت طرف سگ و من او را از پشت غافلگير كردم. او را به وسط دره بردم و با سنگ توي سرش زدم. بعد با چاقو چند ضربه به او زدم و سپس خون ها را پاك كردم و در ۴۰ متر آن طرف تر پيكرش را دفن كردم.
در همان لحظه بود كه شيون يكي از مادرها بلند شد. خدا لعنت كند. مگر بچه هاي ما چه گناهي داشتند كه تو با زندگي ما چنين كردي. چرا بچه هايمان را كشتي بي شرف. متهم را به ما بدهيد تا بدانيم چطور بايد مجازات كنيم.
بنا به اين گزارش، بيجه كه نحوه ارتكاب جنايت هايش را توضيح مي داد، در حال تشريح قتل هفتم بود كه خانواده هاي قربانيان ديگر تاب شنيدن حرف هاي بيجه را نياوردند و به دنبال هجوم آنها به سوي متهم، جلسه دادگاه به تشنج كشيده شد.




پس از تشنج در جلسه دادگاه، متهمان به جاي ديگري منتقل شدند اما به علت ناآرامي خانواده هاي قربانيان حادثه، هيات قضات دادگاه اعلام كرد كه جلسه محاكمه تا اطلاع ثانوي تعطيل است و تاريخ برگزاري جلسه بعدي دادگاه متعاقبا اعلام خواهد شد.
خانواده هاي قربانيان در حالي كه وضعيت روحي نامناسبي داشتند و اظهارات بيجه آنها را به شدت جريحه دار كرده بود، مي گفتند كه اعدام متهمان درد و مشكل آنها را حل نمي كند و آنها مي خواهند مسئولان قاصر به سزاي عملشان برسند.
پس از گذشت يك ساعت۵،قاضي دادگاه بار ديگر رسميت جلسه را اعلام كردند و با درخواست از خانواده مقتولات براي حفظ نظم جلسه از بيجه خواستند تا آخرين دفاع خود را مطرح كند.
قاضي: با علم و آگاهي چنين مي كردي؟
محمد: وقتي از زندان آزاد شده بودم همه چيز را از بين بردم.
قاضي: با باقي آشنا بودي.
محمد: غريبه بود.
قاضي: لباس چه به تن داشت
محمد: زير شلواري قهوه اي _ پيراهن چهارخانه
قاضي: جنازه را چرا رها كردي؟
محمد: چون همين كه رفته بودم زندان روحيه ام خراب شده بود. فقط مي زدم و مي رفتم.
قاضي: شما فكر نكردي بعد از اين جريان كه كسي متوجه نشده ديگر بچه اي را نكشي؟
محمد: نمي توانستم. دست خودم نبود. وقتي بچه مي ديدم به فكر قتل مي افتادم.
قاضي: بعد از قتل چه احساسي داشتي؟
محمد: اواخر هيچ حسي نداشتم.
قاضي: مهدي غلامي باعث لورفتن شما شد؟
محمد:بله مهدي برادرش را فرستاد پرسيدم بچه كجايي قيافه شبيه وي بود گفت: قوچان گفتم برادر كوچكتري دارد. گفت بله محمدرضا.
قاضي: فكر فرار به سرت نزد؟
محمد: فرصت داشتم. همه آن جاها را بلد بودم . ولي دلم مي خواست زودتر تمام شود.
قاضي: بچه ها را به تنهايي به قتل رساندي؟
محمد:بله ميلاد اولين قتل بود او بسيار خونسرد بود. مي دانستم فرصت پيدا كند فكر فرار به كله اش مي خورد. دومين احمد بود كه با آجر به قتل رساندم و سومين كيوان بود.
قاضي: شما همه قتل هايي را كه مرتكب شده اي اتهامات را قبول داري. در هيچ يك از مراحل جنايات احساس پشيماني نكردي.
محمد:احساس پشيماني مي كردم اينقدر ترسيده بودم كه نمي توانستم به كسي پناه ببرم. كسي را نداشتم كه برايش اعتراف كنم. همه دشمن من بودند.
قاضي: هيچ وقت شد تصميم بگيري كه ديگر قتل نكني.
محمد: آره شده بود.
قاضي: چند ساعت خودت را كنترل كردي؟
محمد:فقر به من فشار مي آورد، كينه اي مي شدم، وقتي به تهران مي آمدم هم سن و سال هايم را مي ديدم اسير وسوسه هاي شيطاني مي شدم.
قاضي: حمله به كودكان بي دفاع شما را راضي مي كرد؟
محمد: نه
دفاع وكلاي متهمان پاكدشت
وكيل متهم رديف اول در ادامه دادگاه با دستور قاضي پرونده در جايگاه ايستاد و به دفاع پرداخت.
وي ضمن ابراز تاسف از حادثه پاكدشت گفت: من بارها گفته ام اگر مسئولين به دنبال پيشگيري از جرم بودند شايد چنين جرايمي رخ نمي داد. ما نمونه هايي چون خفاش شب، قتلهاي محفلي كرمان و مشهد را داشته ايم اما هيچ كدام از آنها بررسي نشده است. من الان هم مي گويم اگر مورد پاكدشت هم بررسي نشود، چنين جرايمي باز تكرار خواهد شد. من درخواست مي كنم تا قبل از اجراي سريع حكم مورد پاكدشت را بررسي كنيد.
در ادامه جلسه قاضي از علي باقي متهم رديف دوم خواست در جايگاه قرار گيرد.
قاضي: شما متهم به چند فقره قتل عمدي هستيد آيا اتهام قتل را قبول داريد؟
علي: اعترافات قبلي خود را قبول ندارم. من هيچ قتلي انجام نداده ام تمامي اعترافاتم در آگاهي بوده است. پنج روز قبل از دستگيري محمد، من را دستگير كرده بودند توي اين ۵ روز چيزي نگفتم تا اينكه محمد دستگير شد. زماني كه او به قتلها اعتراف كرد ، مجبور به اعتراف شدم.
قاضي: پيش بازپرس دوباره اعتراف كردي.
علي: مي ترسيدم مرا به اداره آگاهي برگردانند.
قاضي: تو پيش هيات ۵ نفره هم اعتراف كرده اي.راجع به آن چه مي گويي.
علي: ترسيدم مرا به اداره آگاهي برگردانند.
در اين لحظه قاضي از سراج سرپرست دادگاه كيفري استان خواست تا در جايگاه حاضر شود.
او در آنجا گفت: ديروز پس از اولين جلسه چون مي دانستم ممكن است منكر هرگونه قتلي شود او را به اتاق خودم بردم برايش قرآن و حديث خواندم و گفتم، اگر توبه كني بخشيده مي شوي، او هم در آنجا و هم در كنار وكيل و قاضي پرونده اعتراف به قتل كرد. الان اگر منكر اعترافات مي شود فقط مي خواهد از مجازات رهايي يابد ولي شما قبول نكنيد.
سپس وكيل متهم رديف دوم نعمت اللهي در جايگاه قرار گرفت و به دفاع مشغول شد. وي در دفاع از متهم خود گفت: موكل من در مظان اتهام است. اگر او جرمي را مرتكب شده باشد بايد مجازات شود اما اگر كسي مرتكب جنايتي نشده و بي جهت محاكمه شود مسئوليت ما بيش از اين حرفها است. در اين پرونده افراد زيادي بازداشت شده اند مثلا عبدالحميد افغاني ۱۴ ماه در بازداشت بوده و بدون هيچ مدركي و اثبات گناهش در زندان به سر مي برده. چرا وقتي مدركي وجود ندارد متهم را زنداني مي كنيد. الان هم مدركي براي اثبات قتلها توسط علي وجود ندارد و فقط به صرف اينكه دوست محمد بوده و او به قتلها اعتراف كرده است، علي را بازداشت كرده ايد.
علي در حضور بنده منكر قتل شده اگر بخواهيد، پاي همه برگه هاي اعترافاتش مبني بر اينكه قاتل نيست انگشت خواهد زد.
اگر دادگاه به اين حقيقت برسد كه قتل توسط علي انجام شده است و مراجع بالاتر نيز آن را تاييد كنند ما آن راي را خواهيم پذيرفت.
وي در ادامه گفت: روز اولين قتل، علي در زندان اوين بازداشت بوده است در حالي كه شما مدعي هستيد او در اولين قتل دست داشته است. شما مي توانيد اين موضوع را بررسي كنيد.
در ادامه رشادتي نماينده مدعي العموم پشت تريبون قرار گرفت و گفت: ساعت ۵/۷ صبح امروز بود كه از او پرسيدم آيا تو قتل را انجام داده اي باز علي به قتل اعتراف كرد. از آنجايي كه تجلي حاكميت در دولت است دولت هم مسئول است. بايد به اولياي دم ديه پرداخت شود.
ياورزاده قاضي دادگاه پايان محاكمه قاتلان پاكدشت را اعلام كرد و گفت: به زودي حكمي در محدوده قانون مجازات اسلامي صادر خواهد شد.
 

mehrdad1355

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 فوریه 2004
نوشته‌ها
3,971
لایک‌ها
30
سن
47
به نقل از shifte shab :
ازدواج سوم در ۱۱۰ سالگى


گروه حوادث روزنامه ايران ـ گزارش و عكس مصطفى كيخا خبرنگار «ايران» درزابل : مرد ۱۱۰سال دارد. لبخند از روى لبش محو نمى شد. از نگاه و چهره اش پيداست كه خاطرات زيادى را از سالها قبل و دوره هاى گوناگون به ياد دارد.
غلامعلى قروتخوار در مورد سن و سالش مى گويد: اينطور كه خودم مى دانم در حدود ۱۱۰سال بايد داشته باشم ولى در شناسنامه ام تاريخ تولدم را سال ۱۳۰۵ ذكر كرده اند در بخش پشت آب ـ روستاى خوره شادى به دنيا آمدم. وى با لبخند مى گويد: يادم هست كه دلم نمى خواست سربازى بروم براى همين ناچار شدم سه بار شناسنامه ام را عوض كنم و اين سال ۱۳۰۵ كه درشناسنامه ام به عنوان تاريخ تولد من ثبت شده است درست نيست.
او مى گويد: تا ۸ سال پيش كشاورزى مى كردم و با اينكه كار زياد كرده ام و زحمت زياد كشيده ام ولى در سايه لطف خدا عمرى طولانى دارم.
او با برگشتن به خاطرات جوانى اش مى گويد: ۲۵ساله بودم كه براى نخستين بار ازدواج كردم. در طول ۶۰ سال زندگى مشترك با همسرم صاحب ۹ فرزند كه ۴ دختر و ۵ پسر بود شدم و در حال حاضر هم ۷۰ نوه دارم.
نگاهش را به زمين مى دوزد و بعد مى گويد: بعداز مرگ همسر اولم تنها شدم. بچه ها هركدام سر زندگى خودشان رفته بودند و من كه تاب تنهايى را نداشتم كم كم به فكر ازدواج ديگر افتادم و بالاخره با زنى ازدواج كردم ولى اين زن بناى ناسازگارى را با من گذاشت و من كه مدت ۶۰ سال زندگى مشترك با همسر اولم هيچ ناراحتى نديده بودم، نتوانستم اين زندگى را تحمل كنم و ناچار شديم كه پس از مدت كوتاهى از هم جدا شويم.
وى گفت: دوباره تنها شده بودم. تنهايى روحم را آزرده مى كرد. بنابراين تصميم گرفتم كه به مسافرت بروم. در گرگان چندتن از اقوام مان زندگى مى كردند در آنجا بود كه زنى را ديدم كه از بستگان بود. در همان لحظه اول محبت اش به دلم افتاد و به او دل بستم بعداز برگشتن به روستا با فرزندانم موضوع را مطرح كردم. بالاخره موفق شدم بعد از مدتى رضايت بچه هايم را به انجام اين ازدواج جلب كنم.
وى اضافه كرد: به خواستگارى رفتيم. خواستگارى زنى ۴۸ساله كه در حدود ۶۰سال از من كوچكتر بود و بالاخره موفق به ازدواج با او شدم و روز نيمه شعبان او را با مهريه اى برابر با يك شاخه گل، يك جلد قرآن مجيد، پنج سكه بهار آزادى و يك قطعه زمين به مساحت ۲۰۰متر مربع او را به عقد خودم درآوردم.
اين مرد ۱۱۰ساله روستايى مى گويد: مدت كوتاهى از ازدواج من و همسرم مى گذرد و من از زندگى مشتركى كه دارم خوشحال و راضى هستم.
او با خوشحالى مى گويد: اگر خدا بخواهد دوست دارم صاحب فرزند شوم. چون اعتقاد دارم كه هنوز جوان هستم و مى توانم با كار و تلاش زندگى خودم و فرزندانم را تأمين كنم.
او در مورد آرزوهايش مى گويد: آرزوى سلامتى و طول عمر براى همسر و فرزندانم دارم و آرزو مى كنم تا تمام جوانان اين مرز و بوم خوشبخت شوند.
صغرى سير همسر اين مرد ۱۱۰ساله است او در مورد زندگى اش مى گويد: ۴۸سال دارم. از شوهر اولم ۴فرزند دارم. دختر و پسر دارم و صاحب چهار نوه هم هستم. همسر اولم بعد از ۱۵سال زندگى مشترك به علت بيمارى سرطان فوت كرد. من بعد از مرگ او تصميم گرفتم كه ديگر ازدواج نكنم. بى خبر از اينكه روزگار سرنوشت ديگرى را براى من رقم زده است.
او مى گويد: وقتى آقاى قروتخوار از من خواستگارى كرد، فرزندانم به شدت مخالفت كردند و راضى به اين ازدواج نمى شدند ولى وقتى ديدند من مى خواهم مستقل باشم و سايه مردى را بالاى سرم احساس كنم از حرفهاى من متقاعد شدند و رضايت دادند تا من و او با هم ازدواج كنيم.
اين زن كه ۶۰سال از شوهرش كوچكتر است مى گويد: به خاطر اين مقدار تفاوت سنى اصلاً مشكل نداشته و ندارم. زيرا اعتقاد دارم كه خدا بايد همه را حفظ كند و جان همه ما در دست او است. حالا هم كه وارد اين زندگى شده ام تنها آرزويم سلامتى همسرم و فرزندانم است.
|||
در ميان توفان شن از روستا آرام آرام به سوى زابل راه مى افتيم. چهره اين مرد روستايى را كه به خاطر مى آورم به اين فكر مى كنم كه اى كاش جوانان ما هم از اين مرد ۱۱۰ساله درس مى گرفتندو به همان شادى و طراوتى كه اين مرد زندگى را مى بيند، زندگى را مى ديدند تا زندگى براى آنان شيرين تر مى شد.
اين مرد ۱۱۰ساله اميدوار است كه با كارگرى خرج همسر ۴۸ساله اش را تأمين كند و صاحب فرزندى شود كه چراغ خانه اش باشد. چرا ما با وجود امكانات گوناگونى كه در اطراف مان است، زندگى را اين قدر سخت مى گيريم.
گمونم طرف از فامیلهای شانکی بوده
 

shifte shab

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1,618
لایک‌ها
6
محل سکونت
زير گنبد كبود
قاتلان كودك ۶ ساله اعدام شدند



قاتلان كودك ۶ ساله اى كه بهمن ماه سال گذشته پس از تجاوز وى را به قتل رسانده بودند، روز گذشته در ميدان شريف آباد شيراز به دار آويخته شدند. بهمن ماه سال گذشته در پى اطلاع پليس مبنى بر كشف جسد بى جان پسربچه ۶ ساله اى به نام «محمدعلى» در يك دامدارى در منطقه تركان ، ماموران آگاهى به اتفاق اكيپى از كارشناسان پزشكى قانونى شيراز به محل عزيمت كردند. ماموران در اين محل با جسد بى جان پسربچه اى ۶ ساله كه با گلوى بريده شده جان سپرده بود مواجه شدند.
با دستور قاضى جسد اين كودك براى مشخص شدن علت مرگ به پزشكى قانونى منتقل شد و در بررسى هاى پزشكى قانونى مشخص شد كه عاملين جنايت پس از مضروب كردن محمدعلى با شيشه و ضربات مشت و تجاوز به وى، او را به قتل رسانده اند. چندى بعد كارآگاهان اداره آگاهى دو نفر به اسامى«مجتبى - الف» و «حبيب - م» را به اتهام قتل اين كودك دستگير كردند. با انتقال متهمان به اداره آگاهى شيراز آنها كه در ابتدا منكر ارتكاب اين جنايت بودند، بالاخره لب به اعتراف گشوده و قتل محمدعلى را به عهده گرفتند. آنها اعتراف كردند كه شب تولد محمدعلى هنگامى كه او براى خريد به بيرون منزل رفته بود او را به بهانه نشان دادن بره اى سفيد به دامدارى نزديك منزلشان برده و چون محمدعلى در مقابل خواسته آنها مقاومت كرده، براى عملى كردن نيت خود بدن او را با شيشه زخمى كرده و صورتش را با ضربات مشت كبود مى كنند و پس تجاوز از ترس اينكه محمدعلى آنها را شناخته باشد، با شيشه گلوى اورا بريده و فرار مى كنند.
پس از اعترافات، متهمان به مقامات قضايى سپرده شدند و قاضى نيز پس از برگزارى چندين جلسه دادرسى، متهمان را به اعدام محكوم كرد. دقايقى قبل از اجراى مراسم اعدام هر دو قاتل به شدت گريه مى كردند و از خانواده مقتول طلب عفو و بخشش داشتند. دقايقى بعد، پس از خوانده شدن حكم دادگاه قاتلان به دار مجازات آويخته شدند. در زمان اجراى حكم اعدام قاتلان، مردم با سردادن شعار از اجراى حكم اظهار خشنودى كردند و پس از اعدام نيز پدر محمدعلى به خاطر اعدام قاتلان پسرش سجده شكر به جا آورد و خدا را شكر كرد.
 
بالا