برگزیده های پرشین تولز

خاطرات تلخ و شیرین از دوران مدرسه

ali_klassic

Registered User
تاریخ عضویت
26 آگوست 2012
نوشته‌ها
221
لایک‌ها
26
سن
26
محل سکونت
پشت سیستم
کلاس سوم که بودم داشتم تو حیاط چرخ میزدم . ییهو یه دست سنگین خورد پس کلم. شوکه شدم. جاتون خالی ناظم بود ، و تا دفتر با پس گردنی و لگد منو همراهی کرد
-گفتم :آقا برا چی میزنی مگه چیکار کر...
- با کمال لطافت گفت : خفه شو #$%#$%#$5

رسیدیم دفتر یه پسره بود سرشو بسته بودن ، صورتشم خونی بود گریه میکرد.
- ناظمه بهش گفت همینه؟
- پسره گفت : نه آقا این نیست
- بعد ناظمه به من گفت : برو تو حیاط ، میدونستم تو پسر خوبی هستی!

عجب ناظمی ... من از این جور آدما خیلی بدم میاد

من یه خاطره دارم که بیشتر به سوتی شبیهه تا خاطره
سال دوم دبیرستان یه معلم دینی و قرآن داشتیم که فامیلیشو یادم نمیاد!اوایل سال تو صحبتاش یه جا میخواست مثالی برامون بزنه .اولش گفت: مثلا من نوعی و...
من تا آخر سال فکر میکردم فامیلیش نوعیه!

چی میگی خودت میفهمی ؟؟
 

HAMSADE

Registered User
تاریخ عضویت
29 آگوست 2012
نوشته‌ها
133
لایک‌ها
16
هیچوقت اسم معلما و کلا اسم هیچکس رو تو مدرسه یادم نمیموند
از زمان دبستان هم همش بیرون کلاس بودم یا در حال تنبیه شدن (نه تکلیف انجام میدادم خیلی هم شر و شلوغ بودم)
یه بارم تو سوم دبستان سال بعدش از دست ما اون دبستان گفت اقا جون کلا ما سال 4 م تحصیلی نداریم ( منم باور کردم) ما هم مجبور شدیم بریم یه جا دیگه که اونجا رم اباد کردیم :D
 

Hell-Golden

Registered User
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2007
نوشته‌ها
1,269
لایک‌ها
463
یه بار تو دانشگاه واحد کامپیوتر داشتیم
هر دونفر سر یه سیستم بودیم و کار میکردیم
یه روز استاد داشت یه برنامه ای رو بهمون یاد میداد و مثلا میگفت گزینه قرمز رنگ رو بزنید.نفر همراه من یه رنگی رو که اصلا ربطی به قرمز نداشت(مثلا آبی فیروزه ای) رو میزد
استاد دوباره میگفت حالا گزینه بنفش رنگ رو انتخاب کنید.اون دوباره یه رنگ نامربوط دیگه ای رو میزد
وقتی بهش اعتراض میکردم که چرا آبی رو جای قرمز زدی.بهم گفت: این کجاش ابیه.این قرمزه!!
و در جواب اعتراض من همش میگفت تو اشتباه میکنی و من درست میگم
من همینجوری هاج و واج بهش نگاه میکردم و اونم با اعتماد به نفس کامل و قیافه حق به جانب گزینه های نامربوط رو میزد
اخر کلاس بچه ها بهم گفتند طرف بیماری کور رنگی داره و سیاه و سفید میبینه!
اما برام جالب بود که چرا با این وجود با اون اعتماد به نفس گزینه هارو میزد

چی میگی خودت میفهمی ؟؟
یکم فکر کنی متوجه میشی دی:
 

ali_klassic

Registered User
تاریخ عضویت
26 آگوست 2012
نوشته‌ها
221
لایک‌ها
26
سن
26
محل سکونت
پشت سیستم
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif

25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif
25r30wi.gif


thankyou.gif
grouphugg.gif
za4.gif
448q5qg.gif
f_sabzmoom_58d78cf.gif
chojinfc.gif

جو گرفتدت

در این قسمت خاطرات دوران مدرستون رو تعریف کنید.
 

mirbest32

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,336
لایک‌ها
893
سن
30
محل سکونت
خاک پاک ریسیست ها
سال دوم راهنمایی بودیم، یه معلم حرفه و فن داشتیم که خیلی بداخلاق بود و دست بزن خیلی خوبی هم داشت (این شخصیت اول)
یه دوست خیلی عزیز هم داشتیم که تو کار نقاشی و انیمیشن و این حرفا بود، همیشه یه گونی خودکار و مداد تو کیفش داشت، کلا هر کی خودکار نداشت از این میگرفت، می تونست راحت کل کلاسو ساپورت کنه:دی (اینم شخصیت دوم)

آقا ما تو نیمکت آخر نشسته بودیم و داشتیم حرف می زدیم که معلمه یهو گفت محمدی تو بلند شو، بعدش پرسید الان من چی گفتم، من هم آتیشش زدم مو به مو از خودشم بهتر بهش تحویل دادم، گفت خیلی خب
5 دقیقه بعد دوباره داشتیم حرف می زدیم که دیگه اومده به قصد جونمون اول با یه پس گردنی منو از محور نیمکت خارج کرد بعدش اومد اون رفیق انیماتوره ما رو بزنه طرف کیفش افتاد همه خودکاراش پخش زمین شدند
من اون ور واستاده بودم اومد سراغ من که دیگه ضربات نهایی رو وارد کنه و از کلاس پرتم کنه بیرون...آقا اومد طرف ما پاش رفت رو این خودکارا با پس کله خورد زمین...یعنی به شدتی خورد که اشک تو چشماش جمع شده بود:دی
کلاس ترکید اون لحظه، حتی بچه های جلو نشین کلاس که به حسابی سوگلی معلم هم بودند نتونستد جلو خندشون رو بگیرن....آقایی که شما باشین این ما رو می زد، ما می خندیدم، منو هر چی میزد من فقط قهقهه میزدم، یعنی هیچ کتکی اونقدر بهم حال نداده بود به خدا قسم
:D
طرف دید دیگه چاره ای نداره به حالت قهر از کلاس خارج شد...هی چه دورانی بود:eek:
 

Hamid2day

مدیر ارشد
مدیر انجمن
مدیر ارشد
تاریخ عضویت
1 مارس 2006
نوشته‌ها
21,215
لایک‌ها
20,092
محل سکونت
اوهایو - دیتون
ترس از خواب موندن
 
بالا