برگزیده های پرشین تولز

خاطرات دوران خدمت سربازی

mahdian57

کاربر فعال بخش فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
2 مارس 2009
نوشته‌ها
6,315
لایک‌ها
10,749
محل سکونت
تهران
من سربازی بدی داشتم افسر وظیفه بودم کاری هم نداشتم و کاری هم بهم نداشتم. . . 19 ماه الکی که یک ماهی هم که مناطق محروم زجر کشیدیم رو به حساب عفو ***** از کل خدمت کم کردن !
ولی الان که سالها گذشته به عقب نگاه میکنم میشد تطبیق بیشتری با محیط پیدا کرد. چون تو شرایط اجبار که هستی اینو میطلبه و گرنه به F میری
من خودم مقداری از اون مدت رو که لب مرز بودم چون تو رکن سوم ارتش بودم میرفتم صبحها ورزش و چلوی هم میدوییدم . همه از تیراندازی فراری بودن ولی من برای اینکه از فکر و ذکرهاییکه تو بیکاری سراغت میاد میرفتم میدون تیر یه ژ3 تاشوی نو داشتم. اینقدری االکی پیاده رفتم شاید قدم شمار داشتم کلی میشد . . .
میشد با سربازهای بیچاره ای که اذیت میکردن رفاقت کرد سر کلاس آموزشی صحبت کرد چیز گفت یا بهشون درس داد. ولی من درگیر اوهام بودم و همش به فکر این بودم ای وای فرصت داره از دست میره ولی خب وقتی نمیتونی جلوشو بگیری چرا اینقدر مقاومت کردم؟!
بعدش هم تهران اومدم 10 ماه آخرو همش اعصاب خوردی بود! باور کنید زیر دیپلمه ها بیشتر خوش میگذشت بهشون. چون نه توقعی از خودشون دارن و نه محل از اعراب دارن . . . مسوولیتی هم متوجهشون نیست.
تا مدتها بعدش خاطرات گند به سراغم می اومد ولی مدتهاس راحت شدم ولی فکر نکنین با مثلا 5 سال گذشت از یادتون میره
ولی به عنوان یه نظر ترجیح میدم کل سربازی یه دوره کوتاه و آموزشی باشه و اصلا به هیچ وجه اون دوران بعد از آموزشی و کد نباشه با اینکه درجه میگیری و راحتی ولی امان از بیکاری! باور کنید دقیقه ها کند میگذرن
اینارو گفتم که اگه از بد روزگار مسیرتون به این دوره مسخره خورد درگیر نشید باهاش و کنار بیاد و تطبیق پذیر باشید
یا علی
 

OVH

کاربر فعال ورزش
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 اکتبر 2014
نوشته‌ها
1,875
لایک‌ها
1,520
سن
36
تمام فکر و ذکر آدم این میشه که چرا داری 2 سال از جوانیتو هدر میدی ولی خوب با همه اگر رفیق بشی سریع می گذره
البته من که لر بودم و مثل همیشه تخس دژبان هم شده بودم البته هوای بچه ها رو هم داشتم در کل دوران فوق العاده مضغرفیه و جز اتلاف وقت هیچ مزیت دیگه ای نداره
 

kia_martan

Registered User
تاریخ عضویت
25 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,770
لایک‌ها
4,057
تقریبا 45 روزه خدمت تموم شده با اینکه من خیلی راحت خدمت کردم و هر روز خونه بودم ولی حاضر نیستم یک ثانیه هم دوباره تجربش کنم

یه فرمانده داشتیم به مرتاض های هندی میگفت مرتضی هندی :دی هیچی بلد نبودن :دی
 

reza-taker

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2014
نوشته‌ها
789
لایک‌ها
180
محل سکونت
شیراز
دوستان این راسته که میگن خدمت سربازی زودی میگذره ؟
چقدر سختی داره ؟
آخه میخوام یک ماه دیگه دفترچه پست کنم :D
فقط نترسونیتم :D
ما که شانس نداریم ولی
سراوان نندازنم شان اوردم :D
 

kia_martan

Registered User
تاریخ عضویت
25 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,770
لایک‌ها
4,057
داداش سخت نگیر 21ماه اولش سخته
بعدش دیگه زود میگذره :دی
از روزی که بری شروع میکنی به شمردن روزا که کی تموم شه چن روز امار داری چن روز مرخصی
تا اخرین روزم هرکی بهت بگه زود میگذره و تموم میشه باور نمیکنی! وقتی تموم شد میبینی همش یه چشم برهم زدن بود !
 

love over

محروم از فعالیت تجاری
محروم از فعالیت تجاری
تاریخ عضویت
18 نوامبر 2014
نوشته‌ها
336
لایک‌ها
227
محل سکونت
تهران
من دورازن سربازی اصلا راضی نبودم خاظره خیلی داشتم ولی تنها دوره ای بودم که سه ماه اضاف بخشید نشد وقتی خدمت تموم کردم دو ماه بعد همه رو بخشیدن واقعا سه ماه اضافه به شدت اذیت کرد
 

love over

محروم از فعالیت تجاری
محروم از فعالیت تجاری
تاریخ عضویت
18 نوامبر 2014
نوشته‌ها
336
لایک‌ها
227
محل سکونت
تهران
یک خاظره ای هم بگم دوران سربازی زندان اوین بودیم جند شبی بود شایعه شده بود بین سرباز ها از سمت دیوار مرکزی زندان کسی می خواد داخل نفوذ کنه خلاصه هر شبی حدود 10 تا خشاب خالی می کردیم آخرش جنازه گربه هم پیدا نمی شد

بدتر از همه فرمانده ها مجبور می کردن عین 30 تا گلوله رو پوکه پیدا کنیم مگر نه مرخصی نمی تونستیم بریم دوران سربازی توی اولین هم شهرام جزایری دیدم چند روزی محمد رضا گلزار توی اوین تشریف داشت زیارت کردیم امیر تتلو و خیلی ها دیگه :D
 

PersianMohammad

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
2,061
لایک‌ها
92
سن
39
محل سکونت
Tehran
خاطره که زیاده... خدمت هر ساعت و هر روزش خاطره س، منتها یه چیز گند و مزخرفه !
من با اینکه بیش از یک سال و نیمه که خدمتم تمام شده، با اینکه اونقدر ها هم بهم سخت نگذشت و جای خوبی (بیمارستان ارتش) خدمت کردم؛ هنوز بعضی شب ها کابوس میبینم !
اضافه خوردم، نگهم داشتن، نمیذارن برم خونه، زن و بچم رو یه هفته س ندیدم... از اینطور چیزا... دهن سرویس کنیه واسه خودش...
 

Mohsen_14

مدیربازنشسته پاتوق
تاریخ عضویت
17 ژانویه 2009
نوشته‌ها
6,111
لایک‌ها
13,418
محل سکونت
سرزمین دروغگو ها
تو 6 تا پادگان کشور خدمت کردم ، خاطره زیاده ، اصل اساسی تو خدمت آسون گرفتن و تطبیق با شرایط هست ، اگه سعی کنی اُخت بشی با موقعیت و نفرات ، میتونی آسونتر خدمت کنی ، این موضوع تو کل زندگی آدم بدرد میخوره ، یه اصلی هم هست میگه "برای چیزی که نمیتونی تغییرش بدی حرص نخور " ، خیلی فکر گذشت زمان و ... نباید بود . باحال ترین خاطرات خدمتم مال تیراندازی هاست :)
تیراندازی با اسلحه شخصی ، خمپاره ، توپ 105 و ... آخرای خدمت دیده بان توپ بودم ، با سه شلیک میاوردم رو هدف خیلی حال میداد :D خوبیش این بود یکی دو نفر بودیم صبح با تجهیزات میرفتیم تا ظهر خودمون بودیم و صحرا و سکوت ...


.
 

Amir_Ghost

Registered User
تاریخ عضویت
9 مارس 2012
نوشته‌ها
802
لایک‌ها
2,325
سن
30
محل سکونت
ژاپن دوم
چرا کسی دیگه خاطره نمینویسه؟؟
آخه کی حال داره از بدترین دوران زندگیش خاطره بگه
مثل این میمونه که بگی از روز مرگ کل خانوداه ات خاطره تعریف کن:general112:
 

Mohsen_14

مدیربازنشسته پاتوق
تاریخ عضویت
17 ژانویه 2009
نوشته‌ها
6,111
لایک‌ها
13,418
محل سکونت
سرزمین دروغگو ها
یه شب تو آموزشی هوا خیلی گرم بود ، برج 4 بود اوج گرما کولر هم نداشتیم ، اولای آموزشی بودیم این پتو هایی هم که رو تختمون بود رو میگفتن دست نزنید ، رو پتو باید میخوابیدیم ، من که گرمایی نبودم گرمم شده بود وای به بقیه ، یه چند نفری هم با شلوار رو در میاوردن و با شرت میخوابیدن :general206: ما هم اونشب به کلمون زد با شرت بخوابیم ، کار هرگز نکرده !

آقا چشتون روز بد نبینه ، من خوابم سنگینه اساسا ، نصفه شب دیدیم یکی داره ما رو بیدار میکنه ، چشامو باز کردم یه دو سه تا سرهنگ و اینا با کلی لباس رسمی و ابهت بالا سر ما بودن ، صحنه جالبی بود چشامو که باز کردم از بس ستاره و قپه داششتن سرم گیج رفت :general107: ، بعدا فهمیدیم سرهنگ ستاد مشترک کل ارتش بودن (
127fs3556139.gif
4fvgdaq_th.gif
......
438.gif
) یکیشون گفت چرا با شرت خوابیدی من هم شیک و مجلسی گفتم کولر و پنکه نداریم ، بعضی ها هم از گرما رو زمین خوابیده بودن ، گفتم اینا هم از گرما ببینید کجا خوابیدن ، همینجور گفتم و بعدم ریلکس گرفتم خوابیدم !!
فردا صبح فرمانده سر کلاس آموزشی غات زده بود چنان داد و هواری میکرد ، کلی تنبیه شدیم ولی خوبیش این بود که نفهمیده بود که کیا بودن ، هی میگفت من میدونم کیا بودن ، اما نمیدونست یه دستی میزد :D ، یه نفر دو نفر هم نبودیم نزدیک نصف بچه ها مورد دار بودن یکی که با شرت گل منگلی خوابیده بود ، حالا بقیه با شرت های خود ارتش بودن ، قضیه بدجوری تو پادگان پیچیده بود ، فرمانده پادگان فرمانده ما رو خواسته بود و ازش توضیح خواسته بود :general711: ما 02 تهران بودیم و یکی از پادگان های مهم ارتش حساب میشد ، کلی اونروز تنبیه شدیم ولی هر چی رو خاک ها غلت میخوردیم میخندیدیم ، همه سن هامون زیاد بود ، با این تنبیه ها بیشتر سر کیف میشدیم
:general406: ، این یکی از اولین خاطراتم در خدمت بود ...

.
 

mahdian57

کاربر فعال بخش فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
2 مارس 2009
نوشته‌ها
6,315
لایک‌ها
10,749
محل سکونت
تهران
سربازی اموزشیش همش خندس. چون نمیدونی چه کلاهی سرت داره میره.
منم کلی تو 01 بغل 02 خاطره دارم. بهترینش اون موقع این بود که آزادی تعطیل بود بازیهای پرسپولیس تو تختی بود یه سره جیم زدیم و کلی بازی دیدیم که عمرا همچین فرصتی برام پیش نیومد
 

Mohsen_14

مدیربازنشسته پاتوق
تاریخ عضویت
17 ژانویه 2009
نوشته‌ها
6,111
لایک‌ها
13,418
محل سکونت
سرزمین دروغگو ها
یه شب تو آموزشی خاموشی رو زده بودن ، همه جا ساکت ، همه جا تاریک ... یه صدایی میومد ولی نمیدونستم چیه و از کجاست ، من شنواییم قویه ، رو تخت دراز کشیده بودم هی تیز شدم ببینم چیه ، از پایین بود ، آسایشگاهمون طبقه دوم بود ، حالا پایین هم چیزی پیدا نبود تاریک بود ، رفتم دم پنجره ببینم چیه ، کی اینموقع شب اون پایینه ...
یکم که صداها نزدیک شد دیدم به به ... یه سری بدبخت ننه مرده دارن اونموقع شب بدون سر و صدا تو تاریکی محض سینه خیز میرن !!
بعدا که فرداش پرس و جو کردیم معلوم شد تنبیهی بوده ، اون بنده خدایی هم که تنبیهشون میکرد یه استوار جنوبی و قد بلند بود که عشق **** بود ، هیکل ورزیده ای داشت و تو رژه از فرمانده کل ارتش تقدیر نامه داشت .
این بنده خدا بعدا اومد گروهان ما ، زیاد با فرمانده ها نمیساخت ، یه چند باری هم صابونش درست و حسابی به تنمون خورد ولی بچه ردیفی بود اواخر بامون رفیق شده بود ، ولی اون صحنه که بی سر و صدا اینا داشتن سینه خیز میرفتن همیشه تو ذهنمه ...


.
 

p30doc

Registered User
تاریخ عضویت
18 فوریه 2011
نوشته‌ها
3,646
لایک‌ها
2,208
محل سکونت
سرزمین مفرغ ها@@@ خرم آباد زیبا
آقا ما تو پادگان که بودیم بخش رایانه.
آخرای خدمت ما که شد حدود 40 روز خدمت داشتم دو تا وظیفه دیگه اومدن.
یوزر و پسورد سیستم و رمز گاوصندوق و ... رو من میدونستم.
من رفتم مرخصی پایان دوره وفتی برگشتم بچه ها گفتن که هرچی رمز سیستمش که بهمون گفتی میزنیم کار نمیکنه.
من گفت آقا من اینو میشناسم مغزش داغون صدرصد یه گوش کناری این رمز رو نوشت.
بچه ها باور نکردن گفتم من با این خدمت کردم ولی کی باور کنه.
یه لحظه کشو کمد رو باز کردم یکی از بچه ها گفت این عدد چیه.
گفتم شک نکن رمز
با ماژیک سی دی نوشته بود درشت.
زدم رمز بود.
یکدفعه کله شعبه رفت رو هوا.
اون دوتا دوستمون از خنده روده بر شده بودن باید بودید و میدید چه فضایی بود.
منم رمز زدم و بعدش با الکل پاکش کردم به جاش یه رمز دیگه نوشتم.
روز بعدش پایه خنده های بیشتر پیش اومد که بعدا میگم.
از آخر شروع کردم به اول خاطرات داشتیم تو خدمت.
 

barool

Registered User
تاریخ عضویت
17 مارس 2014
نوشته‌ها
1,334
لایک‌ها
2,863
سن
34
2 سال عمره جوون رو هدر میدن . چیه کشور درسته که این بخشش باشه :general502:
 

diaclost

Registered User
تاریخ عضویت
16 دسامبر 2014
نوشته‌ها
138
لایک‌ها
82
چه روز هایی با سردار کلفتی مقدم!...
 

ctcn8311885

Registered User
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
3,302
لایک‌ها
1,168
محل سکونت
★★★★★
انسانی که به بی عدالتی اعتراضی نکنه فرقی با... نداره و لیاقتش همون دیکتاتوری مزدور هست

مرگ بر دیکتاتور
 
بالا