برگزیده های پرشین تولز

خاطرات دوران خدمت سربازی

enimonte

Registered User
تاریخ عضویت
16 سپتامبر 2010
نوشته‌ها
1,330
لایک‌ها
1,309
محل سکونت
فعلا تهران
پس یعنی الان برای خودت سوءپیشینه درست کردن؟
زندانی شدن در پاسدارخانه سوء پیشینه ای به وجود نمیاره.یک چیزی مثل تنبیه انضباطی فوتبالیست هاست.دو روز میری داخل و میایی بیرون

روز اولی که وارد پادگان تیپ 2 دزفول شدم داشتم از کنار پاسدارخونه میگذشتم که کادریه اومد گفت این سربازه را از زندان بندازید بیرون داره سر و صدا میکنه نمیذاره بخوابم.یکی بود از بس سیگار به داخل پادگان قاچاق کرد بار اخر که گرفتنش قرار بود دادگاهیش کنند که با 20 ماه خدمت فرار کرد و رفت که رفت.
 

peyman5534

Registered User
تاریخ عضویت
16 آگوست 2014
نوشته‌ها
1,308
لایک‌ها
2,386
سن
33
منم خدمتم ۱ماهه تموم شده و در حال حاضر بیکار!
نیرو هوایی خدمت میکردم واقعا خدمت راحتی داشتم بخاطر شیفت عیدی که رفتم.
۲ ماه از خدمتم گذشته بود قسمت اماد بودم ساعت ۷ میرفتم ۲ هم میومدم،عید شدو گفتن باید شیفت بدید ما هم ۴ تا سرباز بودیم که نفری ۱ روز شیفت دادیم.
منـ افتادم روز اول عید که شیفتش ۸ صبح میرفتیم تا ۱۲
روز اول رفتم چند تا کادری هم بودن یکم نشسته بودم که گفتن سالن سینما برنامس فقط کادریا باید برن خلاصه اینا رفتن منم تو اتاقمون برگه مرخصی زیاد بود نامردی نکردم ۳۰۰،۴۰۰ تا مهر کردم گ،کیفم برده بودمـچون از اونـور میخاستیم بریم سفر همرو انداختم تو کیفو ۱۹ ماه ساعت ۸ میرفتم ۱۲ میومدم،البته کارارو همرو انجام میدادم شدیدا ازم راضی بودن که گیر نمیدادن کجایی و این حرفا،
وبلاگم دارم خاطراتو نوشتم
 

Broken Heart

Registered User
تاریخ عضویت
10 فوریه 2013
نوشته‌ها
620
لایک‌ها
122
سلام خدمت دوستان
از خواندن خاطرات دوستان لذت بردیم.
یک مورد هم فعلا تعریف میکنم اگر فرصتی شد باز هم مینویسم.
روزی که دفترچه خدمت رو پست کردم منتظر بودم تا نتیجه روز اعزام بیاد و ببینم ****، نیرو انتظامی یا ارتش میرم.
**** رو قاعدتا دوس داشتم برم چون شنیده بودم راحت تر هست.
ارشدمو خونده بودم و میخواستم خدمت برم و بعدش با خیال راحت بورس بگیرم برم که بعد خودمت بورسم اوکی شد ولی شرایط نشد برم که بماند.
افتادم **** و آموزشی هم خیلی شانسی توی شهر خودم بودم (یزد) و حتی یگان هم شهر خودم.
از خاطرات آموزشی میگذرم فعلا باشه برای بعد و الان ترکیب یکی دو تا خاطره یگان رو تعریف میکنم.
بعد از اتمام آموزشی گفتن خودتون رو **** شهرتون معرفی کنید و ماهم شنبه صبح با لباس رفتیم و گفتن باید یک هفته کلاس عقیدتی برید و بعد تقسیم بشید.
یک هفته کلاس رفتیم و روز آخر که پنجشنبه بود اومدن برای تقسیم که بین شهرستان ها مارو تقسیم کنن.
شهرستان ها رو همه تکلیف شون مشخص شد و موندن اونایی که باید توی خود شهر یزد خدمت میکردن که اینا هم تعدای شون تکلیف شون مشخص شد.
مارو گفتن برین **** منطقه خودتونو معرفی کنید.
رفتیم اونجا ظهر شده بود همه رفته بودن گفتن که باید شیفت بدید تا شنبه تکلیف تون مشخص بشه.
دو گروه مون کردن و گفتن تعدادی رو الان پنجشنبه پست بدن تا فردا جمعه و بقیه فردا جمعه بیان تا شنبه صبح. ما گروه اول بودیم و با یه دوستی که توی آموزشی باهاش آشنا شده بودم باهم بودیم.
سه نوبت پست دادم یکی ظهر بود یکی هم شب یکی هم نصف شب هر کدوم دو ساعت.
اونایی که قرار بود جمعه بیان پیچوندونو نیومدن و مارو نگه داشتن و بالاخره انقد زنگشون زدن تا اومدن چون شماره شونو گرفته بودن.
رفتیم شنبه صبح و بعد صبحگاه نظامی مث آدمایی بودیم که هیچکس قبولشون نمیکنه و همه هم مثل بچه بهمون نگاه میکردن.
رفتیم نیرو انسانی و تکلیف چند نفری مشخص شد و دوباره ما موندیم.
سرتونو درد نیارم شنبه، یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه گذشت و همه تکلیف شون مشخص شد الا من :general208::general710:
پنجشنبه شد و رفتیم نیرو انسانی پیش سرهنگ گفتیم ما ی هفته س موندیم نامه مارو بده تکلیف یگان مون مشخص بشه. :general509:
گفت اسمت کیه گفتیم فلانی ی لحظه جا خورد انگار و بعد گفت بیرون باش صدات میزنم.
رفتیم بیرونو نشستیم یهو دیدیم یه سرباز درجه دار اومد با احترام ما رو صدا کرد گفت بیا داخل :cool:
رفتیم نشستیم جلو میز سرهنگ. یه نگاهی کرد گفت پس مثلا حسینی شما هستی گفتم بله :general405:
یه خورده مارو ورانداز کرد و داشت دنبال نامه م میگشت که بعد ده دقیقه فهمید زیر لیوان چایی شونه :general710::general710:
نامه رو مهر و موم کرد و گفت بازش نمیکنی فقط تحویل میدی گفتم باشه چشم و گفت برو دفتر فرماندهی
ما اینجوری شدیم o_O و گفتیم کجاست گفت ساختمون روبرویی و رفتیم.
ساختمان فرماندهی 5 طبقه بود و رفته طبقه آخر دم در یه سرباز بود بهش گفتیم اینجوریه یه نگاهی کرد و گفت صب کن زنگ زد جانشین فرماندهی **** استان و رفتیم تو اتاقش بلند شد تحویلمون گرفت و یه توضیحاتی داد و بعد گفت برو پیش خود سردار.
نمیدونستم الان باید چه حالی باشم رفتیم توی اتاق سردار و دیدم سردار پاشد وایساد و گفت سلام آقا سید :eek:
سلام کردم و احترام و تعارف کرد نشستم ما گفتیم چه آدم خوبیه قبلا هم در موردش شنیده بودم و چقد به من که سید بودم احترام گذاشت.
سرتونو در نیارم شدم سرباز ویژه سردار که منو به ماموریت های مختلف میفرستاد.
توی پرانتز بگم من ارشدمو صنعتی شریف خوندم و دانشجوی نمونه شده بودم احتمالا بخاطر همین بود که به من این سمت رو دادن.
گفت پاشو برو خونه لباس شخصی بشو و بیا و ایز این به بعد لباس شخصی رفت و آمد میکنی ماهم رفتیم خونه که نزدیک بود و برگشتیم با کت شلوار همه نگامون میکردن. :D:p:cool:
دستور داد برم و ابتدا بسیج دانشگاه ها و پیگیر امورشمون باشم و بهشون گزارش بدم. (ذکر یک سری نکات نمیشه کرد)
تمامی دانشگاه های استان یزد رو زیر نظرمون بود و سر میزدیم و باهاشون در تماس بودیم و این کار اصلی من بود.
پیگیری مسائل فرهنگی، سیاسی، جهادی، سازندگی و ورزشی و اینها البته نه همش زیر دوش من باشه بلکه یک مسئولیت خاص و سختی بود.
همه این توضیحات رو دادم حالا رسیدم سر خاطره :p:D
روز دوم به سردار گفتم که من مرخصی استحقاقی نمیرم اصلا بجاش کل مرخصی استحقاقی رو آخرکار میخوام برم که قبول کرد و فقط اگه مرخصی میخواستم برم تشویقی میرفتم. چون میخواستم اون مقدار مرخصی استحقاقی رو برم دنبال کارای ادامه تحصیلم و کارتمو که گرفتم سریع ادامه تحصیلو شروع کنم.
به دلایل زیادی مرخصی تشویقی خیلی داشتم و هنوزم که هنوزه یه عالمه زیاد اومده که بعد چند سال تو کیفم خاطره س.
اواخر خدمتم بود و سردار منو فرستاده بود معاونت سازندگی و اردوهای جهادی که پیگیر کارها بشم چون شخصی که مسئولش بود و کادر بود هم مشغله زیاد داشت هم یه کم یادش میرفت پیگیری نمیکرد که اون سال انقد من پیگیر کارها بودم که توی زمینه اردوهای جهادی مقام اول رو آوردن.
تو همین اثنا سردار همزمان منو به قسمت فرهنگی هم فرستاد که اونجا هم پیگیری کنم. همیشه کارام زیاد بود و اینجوری نبود صبح برم و ظهر برم خونه. یا مسافرت بودم برا ماموریت یا تا 7-8 شب پیگیر کارها بودم.
حالا به مدت ی هفته کار ضروری و واجب داشتم دو تا مسدولیت مختلف هم داشتم مرخصی تشویقی هم داشتم ولی میدونستم بگم میگن نه کار داریم.
چون مثلا وقتی سردار میفرستاد منو پیگیر اردو جهادی مرخصی و اینها هم اون مسئول باید بهم میداد و بعد سردار تایید میکرد.
گفتم چه کنم چاره کنم که فکرای بد بد به ذهنم اومد :rolleyes:
کارامو همیشه درست انجام میدادم بخاطر همین زیاد هم تشویق میشدم هم خیلی قبولم داشتن ولی من هم انتظار داشتم وقتی انقد براشون کار میکنم به منم اهمیت بدن بابت مرخصی.
آی تی خونده بودم و گرایش امنیت شبکه توی دانشگاه.
رفتم یه نامه نوشتم از سردار به مسئول کل سازندگی و اردوهای جهادی که آقای فلانی یعنی من به علت پیگیری فلان موضوع به مدت یک هفته باید برن فلان جا و بعد یک هفته بر میگردن سازندگی.
نامه رو پرینت گرفتم، امضای سردارو بلد بدم با خودنویس امضا زدم :D و بعد فقط مهر میخواست که چون مهرها دست خودم بود و اختیارات زیادی داشتم یه مهرم زدم پای نامه :D
یه نامه کاملا رسمی:p
بعدم بردم سازندگی و یه کم اخم کرد و گفت کار داریم ک
میتونی بری اونجا کارت بکنی یه سر اینجا هم بیای
منم گفتم باشه اونجا کارم تموم شد یه سر هم پیش شما میام.
و یک هفته مرخصی:general404: البته خداییش میرفتم پیشش کمکش میکردم ولی دیگه به کار خودمم میرسیدم.
اینم خاطره اول.
اگر پسندیدید و خوب بود بازخورد بدید مابقیشم تعریف کنم.
کم و کسری و بی مزه بودن و اینا هم ببخشید.
 

Ashkan.2549

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 فوریه 2013
نوشته‌ها
95
لایک‌ها
108
محل سکونت
Tehran
رفیق ما 72 ساعت خدمت کرده الان 2 ساله خاطراتش تموم نشده.
خاطرات سربازی خیلی عجیبه، مدت زمان تعریف خاطرات خدمت رو بزاری کنار هم از 24 ماه میگذره
 

ali/24

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2015
نوشته‌ها
585
لایک‌ها
1,242
محل سکونت
بین تعدادی
IMG-20160201-WA0003.jpg

اینجا مثل آقای دوربینی رفتم با هم خدمتی ها عکس گرفتم
یکی از کارایی که می کردم این بود هر کی عکس یادگاری می گرفت منم میرفتم باهاش عکی می گرفتم .:general601:
 

Business plan

کاربر فعال کسب درآمد از اینترنت
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2015
نوشته‌ها
10,714
لایک‌ها
13,909
محل سکونت
❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️
فرد به اصطلاح فرمانده تعریف میکرد یه سرباز تو نگهبانی خوابش برده بود بی اختیار تیر زده بود به سرش و مرده بود, بچه ها گفتن آدمی خوبی بود فرمانده گفت نه آدم خوبی نبود یک ساعت خون از در و دیوار پاک میکردیم!! یعنی ارزش یه سگ هم ندارید, مثل کشتن پشه ولی حالا خودشون یه خراش بردارن چیزی جز دیه و قصاص نداره برای یکی مثل شما مرگتون در حد کشتن پشه هست! حالا برید اونجا حال کنید سربازی خاطره میشه مرد میشید! با همچین افکاری بمیرید بهتره
 
Last edited:

patteerr

Registered User
تاریخ عضویت
27 مارس 2009
نوشته‌ها
4,013
لایک‌ها
3,140
من به شخصه تا حالا هیچ خاطره ای از خدمت برای هیچ احدی تعریف نکردم که فکر کنه اونجا بخور بخواب و عشق و حاله و جو خدمت رفتن بگیرتش . چون برای ما خاطرات که تعریف کردن گفتیم هر روز که کاش بریم و خوش میگذره رفتیم چوب رفت تو آستینمون . خدمت بعد اینکه تموم میشه تبدیل به خاطره خوش میشه .
 

Business plan

کاربر فعال کسب درآمد از اینترنت
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2015
نوشته‌ها
10,714
لایک‌ها
13,909
محل سکونت
❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️
فکر نکنید اگه رفتید کوماندو برمیگردید، اونجا انواع مهارت های باز کردن چاه مستراح، جارو زدن و طی کشیدن، جفتک پرانی و ار ار کردن، مسابقات بین المملی fart ، کشتن سوسک با دمپایی، مهارت های رزمی در حد شکستن کاشی با کلنگ، کندن قبر خودت(سنگر)، کشیدن سیگار با چوب انگور(البته من دودی نیستم)، تصفیه کافور در غذا، انواع پوزیشن های لواط ! و... اونجا یادتون میدن
 

Business plan

کاربر فعال کسب درآمد از اینترنت
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2015
نوشته‌ها
10,714
لایک‌ها
13,909
محل سکونت
❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️
فکر نکنید اگه رفتید کوماندو برمیگردید، اونجا انواع مهارت های باز کردن چاه مستراح، جارو زدن و طی کشیدن، جفتک پرانی و ار ار کردن، مسابقات بین المملی fart ، کشتن سوسک با دمپایی، مهارت های رزمی در حد شکستن کاشی با کلنگ، کندن قبر خودت(سنگر)، کشیدن سیگار با چوب انگور(البته من دودی نیستم)، تصفیه کافور در غذا، انواع پوزیشن های لواط ! و... اونجا یادتون میدن
IMG_20171227_142626.jpg
 

Tragzes

Registered User
تاریخ عضویت
20 فوریه 2013
نوشته‌ها
619
لایک‌ها
253
محل سکونت
سیرجان
آموزشی بودم
سره پست نگهبانی نشسته بودم ... بچه ها رفته بودن میدون تیر
دیدم چند نفر از بچه ها دارن از دور میان
خیلی فاصله داشتیم یکی شون برداشت گفت چرا نسشتی ؟
گفتم به تو چ فضولی .. میتونم ... :general304:
چند قدم نزدیک تر شد داد زد سره پستت نشستی ؟؟! :mad:
گفتم آره شمام بیا بشین :p
آقا نزدیک تر شدن دیدم اونی داد میزد و من چرت و پرت جوابش رو میدادم یکی از سر گروهباناست خخ
وای پسر تازه 6 ماهش گذشته اما آموزشی چقدر خنده دار بود :general304:
چقدر سره پست ها میخوابیدم با اینکه افسر سر ممکن بود بیاد :angrybirds9:
 

Tragzes

Registered User
تاریخ عضویت
20 فوریه 2013
نوشته‌ها
619
لایک‌ها
253
محل سکونت
سیرجان
ناگفته نماند به محض ورود به یگان بعد از آموزشی که لامثب 1800 کیلومتر با شهرمون فاصله داره شدیدا افسرده شدم و 2 بار فرستادنم بیمارستان 505
قرار بود انتقالی بدن به کرمان حداقل راه نزدیک و آخر هفته ها برم خونه
اینقدر لفتش دادن و انتقالی نیومد که سرهنگ گیر داد یا باید خدمت کنی یا برو و فرار کن
مجبور شدم یه پیشنهاد پروژه نظامی دادم خدا رو شکر مورد تایید امیر قرار گرفت
الانم جای کارت قرمزی شدم مایه افتخار گردان !!
دانشگاه که هیچی توش نبود خوشحالم یکسری مهارت شخصی به دادم رسیده
عمرمون همه جوره تلفه با خدمت تلف + عذاب
 

Business plan

کاربر فعال کسب درآمد از اینترنت
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2015
نوشته‌ها
10,714
لایک‌ها
13,909
محل سکونت
❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️
ناگفته نماند به محض ورود به یگان بعد از آموزشی که لامثب 1800 کیلومتر با شهرمون فاصله داره شدیدا افسرده شدم و 2 بار فرستادنم بیمارستان 505
یه نفر را میشناسم آموزشی همین کار رو کرد معاف دائم شد کارت قرمز هم ندادنش
تیر و کمان براشون ساختی؟!:general408:
تفنگ آب پاش هم پروژه خوبیه
عمرمون همه جوره تلفه با خدمت تلف + عذاب
خب بعدش چی شد؟
سرهنگ گیر داد
اون شخص فقط داخل پادگان سرهنگ :general502: که هیچ قبله عالم هم هست ولی بیرون از پادگان مثل فراری ها زندگی میکنه میفهمی که چی میگم
شدم مایه افتخار
مایه افتخار به اونی میگن که لحظه ای نفهمید سربازی چیه همون اول معاف دائم شد با دور زدن قوانین:general403:
 

Tragzes

Registered User
تاریخ عضویت
20 فوریه 2013
نوشته‌ها
619
لایک‌ها
253
محل سکونت
سیرجان
منم مسخره کردم تا دیروز میگفتن چرا نگهبانی نمیدی یهو شدم نور چشمی .. اونقدرا قدرت پیچوندن ندارم
سرهنگ خیلی طلاست !! قبولش دارم اهل اخلاقه ... میدونم ...
تیر و کمون مثل اونایی که وسط راه سقوط میکنن نه یه سیستم کوچولوست و البته واقعی +کاربردی
فعلا 2 هفته حضور 2 هفته مرخصی تا کسری بدن خلاص بشم
اصلی ترین تهدیدی که پیش رو بود کارت قرمز و کار دولتی بود حتی گواهینامه وگرنه بدم نمیومد راحت بشم.چجوری میشه قانون معافیت اعصاب کارت قرمزه
 

Business plan

کاربر فعال کسب درآمد از اینترنت
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2015
نوشته‌ها
10,714
لایک‌ها
13,909
محل سکونت
❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️
اصلی ترین تهدیدی که پیش رو بود کارت قرمز و کار دولتی بود حتی گواهینامه وگرنه بدم نمیومد راحت بشم.چجوری میشه قانون معافیت اعصاب کارت قرمزه
کار دولتی دیگه دو سال پادگان نیست بیست سال پادگانه
شرط سربازی برای بالا رفتن آمار دیه و قصاص از گواهینامه حذف شد
کارت قرمزی وجود نداره فقط برای ترسوندن مردمه مگرنه طرف اصلا نمیره اقدام کنه برای معافی
دروغه چون رفیق خودم معافی افسردگی اساسی گرفت بدون کارت قرمز
تیر و کمون مثل اونایی که وسط راه سقوط میکنن نه یه سیستم کوچولوست و البته واقعی +کاربردی
اون چه که درست کردی چی هست؟ نکنه میخوای کمکشون کنی چماق و باتوم کم بود با چیزی که تو دادیشون بزنن تو سر مردم و امثال من
یادت باشه اون تیر و کمانی که باهاش شاهین و عقاب رو میزنن اون تیر با پر خود شاهین ساخته شده
امیدوارم فهمیدی باشی که این سیستم به خودت هم رحم نمیکنه
:general505:
 

S E C T O R

Registered User
تاریخ عضویت
16 اکتبر 2013
نوشته‌ها
332
لایک‌ها
306
بخشی از خدمت من 197 (رسیدگی به انتقادات , شکایات و ... علیه مامورین ناجا) بود.شب چهارشنبه سوری بود مردم تماس میگرفتن و از عملکرد ضعیف پلیس علیه کسایی که ترقه میزدن شکایت میکردن افسره که پاسخگو تلفن بود با ما خیلی رفیق شده بود عاقا جونم براتون بگه تلفن زنگ خورد این افسره گوشی رو ورداشت و گفت: الو 197 در خدمتون هستیم طرف هم گفت: عااااقاااا این چه وضیییییه خیابونا شده میدون جنگ از بس طرقه میزنن پس پلیس کجاست؟!!! همینو گفت و ما یه ترقه انداختیم زیر میز این افسره (طرقه ها رو هم تو گشت از مردم گرفته بودیم :D).ترقه ترکید و قیافه افسره دیدنی بود :general112:
گفت خدااااا بگگگگم چیکارتون کنه یارو تماس گرفته از ترکیدن ترقه شکایت کنه اونوقت شما .....
با هزار دردسر فایل صوتی ضبط شدش رو از تو سیستم حذف کردیم :D
البته به اینجا ختم نشد شدیم دو گروه تو اداره و شروع کردیم پرتاب ترقه به همدیگه :general404:
الان فرماندمون بفهمه دوباره اعزام میشم خدمت :D
 

miladsharifitedi

Registered User
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2018
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
1,655
سن
34
یگان تشریفات بودم بدترین جای دنیا
تنها خاطره بدی که دارم انگشت کردن خودم و بچه ها توسط یه سرگردی بود هیچی هم نمیشد بهش بگی
یعنی الان گیرش بیارم خشک خشک .....
 
بالا