برگزیده های پرشین تولز

خاطرات شمال محاله یادم بره

foumanvilla

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژانویه 2013
نوشته‌ها
33
لایک‌ها
6
خاطره ای جالب از یکی از مسافرها که بعد از اقامتشون در یکی از واحدهای سنتی شمال کشور، برای ما فرستادن:

با سلام و احترام خدمت جناب ........ و عرض تشکر فراوان از رفتار گرم و صمیمانه پدر بزرگوار و مادر گرامیتان.
۴ روزی که مهمان روستای کیش رودبار و این ویلای سنتی زیبا بودیم، بسیار به ما خوش گذشت. خصوصا که این ویلا، من و خانواده ام را به یاد مادربزرگ و پدربزرگ مرحومم می انداخت که باعث شد من و مادرم در بدو ورود به ویلا گریه کنیم. در و پنجره های چوبی و فضای سنتی ویلا، ما را به سالهای نه چندان دور و قشنگی برد که امروز، از آن چیزی بر جای نمانده است. خانه ای که به بهانه کهنه بودن، خراب شد تا بنایی نو و جدید جایگزین آن شود.
از صاحب این ویلا خواهشمندم این خانه را از شکل سنتی خود خارج نکند تا همه کسانی که مثل من، خاطرات گذشته برای آنها ارزشمند است مهمان این ویلا باشند. با تشکر
 

yp097

Registered User
تاریخ عضویت
7 مارس 2016
نوشته‌ها
152
لایک‌ها
146
سن
26
خاطرات شمال که زیاده :))

ولی چنتای اخریش رو میگم
یه سری همین چند ماه پیش رفتم رشت (تنها)
منم ادمی ام که زیاد دقت نمیکنم و به قول معروف یکم سر به هوام
ماشینو گزاشتم یه جا راه افتادم خیابونا رو دور زدن و بازار رفتن و ...
بعد ک خواستم برگردم ...:general505:ماشین کجا بود؟o_O:general107:
خلاصه سرتونو درد نیارم فقط 3 ساعت داشتم دور میزدم تا نهایتا با خوش شانسی
محل پارک ماشینو پیدا کردم :|
زیاد شنیدم که اطرافیان تو سفر تو ماشین میخوابن
گفتم خو چ کاریه منم تو ماشین بخوابم دیگه :|
ولی تا خود صب تو ماشین خوابم نبرد و یخ کردم :|
پنج صبح گفتم گور بابای خواب
راه افتادم برم انزلی
وقتی رسیدم حسابی خسته بودم
گفتم بزار تا جایی که میشه با ماشین برم جلو
منتها زیادی رفتم جلو و ماشین گیر کرد :|
تقریبا یک ساعت داشتم با خودم کنکاش میکردم ماشینو در بیارم از تو شن دریا
و هیچ کس به روی مبارکشم نمی آورد که بعد از 1ساعت و نیم بالاخره دوتا پیر مرد اومدن کمک و ماشینو دراوردیم
نگم براتون که تو راه برگشت هم افتادم تو یه چاله وحشتناک و رینگ ماشین کج شد و .... هعیییییی
 

yp097

Registered User
تاریخ عضویت
7 مارس 2016
نوشته‌ها
152
لایک‌ها
146
سن
26
خاطره قبلی از رشت بود
که خیلی خوب نشد ولی یه خاطره هم بگم از گلستان رفتنم ( گلستانم شمال کشوره دیگه :general406: )
دفعه اولی بود که میرفتم و طبق معمول سفرهای یهویی و بی برنامه رو بیشتر از سفرهای دقیق دوس دارم
خلاصه تا وسطای اصن نمیدونستم شناسنامم همراهم هس یا نه ... در این حد یعنی :general410:
طرفی که منتظر ما بود اونجا نگران که نگا کن اگر شناسنامت همراهت نیس برگرد بیارش
منم عین خیالم نبود :general307::general307: ولی خداروشکر وسطای راه نگاه کردم همراهم بود
با اتوبوس میرفتم و کنار دستیم تقریبا هم سنای خودم بود که باعث شد زیاد راه خسته کننده نشه
رسیدیم و اقا یه راننده مارو از ساری تا نزدیکای گرگان برد و 40 تومن کرد تو پاچه ما :general107:
هیچی دیگه در محل مورد نظر پیاده شدیم و هی دست تکون میدادیم واس ماشینا
بلکم یکی مارو تا محل اسکان برسونه :|
مگ پیدا میشد ؟
بالاخره یه موتوری واستا گفت کجا میخوای بری ؟ گفتم فلان جا . گفت سوار شو
مام اندازه بار شتر وسیله همراهمون :general607: سوار شدیم به زور
( به محل هم اشنایی نداشتم و بار اول بود میرفتم )
یهو پیچید تو یه کوچه خلوت و تاریک ...
تو دلم گفتم یا ابرفرض ... قید گوشی و کیف پولتو بزن :general112:
ولی یارو گفتم ای وای اشتباه اومدیم و دور زد از کوچه درومد و مارو رسوند به محلی که میخواستیم
اخر سر هم پول نگرفت و گفت صلوات بفرست :rolleyes: دمش گرم
اقا ما یه نفر ادم . کم سن . توی یه شهرستان :general410:
با هزار دروغ یه مدرسه واس اسکان بهمون دادن
و بقیش رو خلاصه کنم که سرتون درد نیاد
5 روز اونجا بودیم . صرف نظر از داستانای سختیش
بهترین سفری بود که در عمرم رفتم
تجربه های فوق العاده ای داشتم اونجا
و عجیب اینکه اصلا حس نمیکردم غریبه ام
تمام نقاط شهرستانو جوری میرفتم و میومدم که انگار اونجا بزرگ شدم
یه دوست خیلی خیلی خوبم پیدا کردم اونجا که باعث شد
چندبار دیگم به اونجا سر بزنم و هنوز باهاش رفیقم :general711:
 

ehsanservat

Registered User
تاریخ عضویت
8 جولای 2013
نوشته‌ها
3,589
لایک‌ها
2,509
محل سکونت
دیار دور درست ها
جنگل آمل , عکس 9 سال پیش با موبایل lg kg300 گرفته بودم ( دوربینش 2 مگاپیکسل بود )
البته سایز عکس کم کردم تا حجم عکس کم بشه این صفحه وب دیر لود نشه

eped2pfvkoxk9bpfpryz.jpg
 

Hassan3313

Registered User
تاریخ عضویت
28 اکتبر 2016
نوشته‌ها
163
لایک‌ها
271
یادش بخیر
 
بالا