دوم اسفند 93 که زاهدان بودم داشتم میرفتم سراوان واسه تسویه حساب و کارای پایان خدمتم .تو راه سراوان چنان طوفانی به پا شد بمدت یکساعت که مرگ رو چلو چشای خودم دیدم گفتم .ای داد بیداد هجده ماه لب مرز بااشرار وانواع و اقسام تهدیدات هیچ بلایی سرم نیومد همین آخر کاری الکی الکی دارم به ف**ک میرم . خلاصه که به خیر گذشت:general406: