برگزیده های پرشین تولز

خاطره هاي مدرسه!!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

meysam77

Registered User
تاریخ عضویت
9 نوامبر 2008
نوشته‌ها
357
لایک‌ها
7
چه فرقی داره که جیپگ باشه یا گیف؟

gif هم کیفیتش بیشتره و هم میشه توش تصاویر متحرک گذاشت !

برای فشار نیاوردن به سرور هم میشه استفاده از gif رو از طریق ارسال لینک از جایی دیگر فعال کرد ...
 

Ronan

Registered User
تاریخ عضویت
7 ژانویه 2006
نوشته‌ها
6,457
لایک‌ها
876
محل سکونت
Tehran
Ronan جان این تاپیک دیگه کجا بود، چجوری پیداش کردی ؟!!:blink::wacko:

به سختي :D

منم الآن که دیدمش فکرکردم آواتار با پسوند جیف هم مجورز صادر شده ، رفتم آواتارم رو بزارم .... دیدم زکی ، باز ارور می ده

اومدم تاریخ عضویتش رو دیدم فهمیدم جریان چیه ! ( قدیم میشده الآن نمیشه )

هه هه چه باحال ... كلي طول كشيد تا تاپيكو تميز كنم بزارم اينجا كلي روشو خاك گرفته بود
 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
تاپیک منحرف که هیچی چپ کرد !!:D

خاطره ها ی من
1-روز معلم تو یه جعبه کفش برای معلم فیزیک قورباغه گزاشتیم و هدیه دادیم !
عواقب : اولش خندید .. ولی بعدش با مدیر هماهنگ کرد !!

2- اینو حتما بخونید :

دوست صمیمیم می خواست بره مسافرت فقط به من گفت که 4روز مدرسه نمیام منم فکری به سرم زد ...
رفتم خونه براش آگهی فوت درست کردم شب به دیوار مدرسه زدم ...
خلاصه روز اول همه گریه و زاری .. معلم ها هم گریه می کردن ...
فرداش جاش تو نیمکت دسته گل گذاشتن ...
مدیر و معلم ها هم زنگ می زدن خونشون کسی نبود و پیغام تسلیت می زاشتن !!
بعد 4 روز اومد مدرسه .... دیگه خودتون حدس بزنید ....
اولین نفری که گفتن بیا دفتر من بودم زنگ زدن خونه مامانم اومد ...
1هفته اخراج بودم ...
مامانم بعد ها تعریف کرد وقتی رفتم دفتر همه می خندیدن که پسرتون چه جوری این فکر به ذهنش رسیده !
!
2lkfck5.gif
 

Billy_Jason

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 ژانویه 2009
نوشته‌ها
51
لایک‌ها
0
چرا ... منم يه بار اين قدر مخصوصا درو باز و بسته كردم معلم گفت يهو از جا درش بيار ديگه اما من نميندازمت بيرون

كه بري فوتبال بازي كني :D

تاپیک زیر خاکی میاری بالا
زرنگ شدی :snitch:
 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
یه خاطره دیگه :

امتحان داشتیم و ورقه های امتحانی تو اتاق چاپ بود امتحان زنگ آخر بود و اگه نمی گرفت می رفت هفته ی بعد !!
رفتیم تو قفل اتاقی که ورقه ها توش بود چسب قطره ای ریختیم !!
امتحان رفت هفته ی بعد !
عواقب : باز منو دفتر صدا کردن ولی نتونستن ثابت کنن که من بودم !!

----------------

برف می اومد ما هم برف رو گوله کردیم و بردیم تو کلاس محکم زدیم رو سقف بالای میز معلم ...
معلم اومد مثل همیشه بد اخلاق ..
نشست..
بعد چند دقیقه ...
تالاپ..........
مرده بودیم از خنده !!:D
عواقب : نداشت !!

--------------

تو نماز خونه همه رفتن واسه نماز ..
نزدیک چهار شنبه سوری بود ...
وسط نماز 2 سیگارت انداختم تو نماز خونه ...
نماز تعطیل شد !!
عواقب : دیگه کلاسمون رو نماز خونه نفرستادن !!

------------
یکی از بچه ها با معلم دعواش شد و معلم حالش بد شد ...
منم خودشیرینی کردم و رفتم که آب بیارم براش تا حالش جا بیاد ....
آب رو دادم خورد !!
همین ؟؟؟
نه.....
آخه تو آب تف کرده بودم !!!
hasmiley.gif


---------------------------------
خدا یا منو ببخش !!!
huhsmileyf3.gif
 

charshakh.com

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 آپریل 2007
نوشته‌ها
441
لایک‌ها
3
محل سکونت
کشور گل محمدی
جدا فرزان =)) ؟


مردم از خنده
آگهي فوت و برف رو امتحان مي كنم =))
اگه وقت بشه :)))
 

Ronan

Registered User
تاریخ عضویت
7 ژانویه 2006
نوشته‌ها
6,457
لایک‌ها
876
محل سکونت
Tehran
تاپیک زیر خاکی میاری بالا
زرنگ شدی :snitch:

تنگي خدايي چجوري هي زياد ميشي هر روز ؟ بگو ما اين جهش ژنتيكي رو روي پول تست كنيم ببينيم اينجوري زياد

ميشه يا نه :lol:
 

Billy_Jason

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 ژانویه 2009
نوشته‌ها
51
لایک‌ها
0


------------
یکی از بچه ها با معلم دعواش شد و معلم حالش بد شد ...
منم خودشیرینی کردم و رفتم که آب بیارم براش تا حالش جا بیاد ....
آب رو دادم خورد !!
همین ؟؟؟
نه.....
آخه تو آب تف کرده بودم !!!
hasmiley.gif


---------------------------------
خدا یا منو ببخش !!!
huhsmileyf3.gif


یک دلیل دیگر برای اینکه از هیچ کس نوشیدنی سرباز نگیرید
 

Billy_Jason

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 ژانویه 2009
نوشته‌ها
51
لایک‌ها
0
تنگي خدايي چجوري هي زياد ميشي هر روز ؟ بگو ما اين جهش ژنتيكي رو روي پول تست كنيم ببينيم اينجوري زياد

ميشه يا نه :lol:

شبا زود بخواب و دندونهاتو مسواک بزن

این رازش بود :snitch:
 

meysam77

Registered User
تاریخ عضویت
9 نوامبر 2008
نوشته‌ها
357
لایک‌ها
7
تنگي خدايي چجوري هي زياد ميشي هر روز ؟ بگو ما اين جهش ژنتيكي رو روي پول تست كنيم ببينيم اينجوري زياد

ميشه يا نه :lol:


این جریان " تنگی " چیه ؟ شفاف سازی لطفا !

منم یه چندتا خاطره دارم .... یکیش راجع به کشتن یکی از همکلاسیهام در خوابه ! ... خواستید بگید براتون تعریف کنم .
 

Billy_Jason

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 ژانویه 2009
نوشته‌ها
51
لایک‌ها
0
هر موقع خواستیم بهت می گیم :snitch:
 

meysam77

Registered User
تاریخ عضویت
9 نوامبر 2008
نوشته‌ها
357
لایک‌ها
7
من فکر می کردم هر موقع نمی خوای بهم می گی .... البته شک کرده بودما !

باشه ، منتظرما ...
 

mehdidj

Registered User
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,190
لایک‌ها
14
محل سکونت
Iran
image.php


از دو حالت خارج نیست

شما نابغه اید !

شماذهن خلاق دروغگویی دارید!
 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
به خدا تمام اینها رو انجام دادم !!!
من تو مدرسه خیلی شر بودم !!!
از همه کارام هم آگهی فوت رو بیشتر دوست دارم داستانی داشت !!!

تازه یه کارای دیگه هم هست که اگه خواستید بگم !!؟؟
 

meysam77

Registered User
تاریخ عضویت
9 نوامبر 2008
نوشته‌ها
357
لایک‌ها
7
تنگي خدايي چجوري هي زياد ميشي هر روز ؟ بگو ما اين جهش ژنتيكي رو روي پول تست كنيم ببينيم اينجوري زياد

ميشه يا نه :lol:

آهان ...

پس تنگی اینه ؟ گفتم چرا سوال کردم تیکه انداخت ،

Billy_Jason

ببینم آقا ... شما تنگی ؟

میشه یه عکس هم از نمای پشت بندازید ؟:lol:
 

meysam77

Registered User
تاریخ عضویت
9 نوامبر 2008
نوشته‌ها
357
لایک‌ها
7
آقا ما تو یه کلاسی بودیم ( دوران ابتدایی ) که توش پسر نماینده ی شهرمونم بود ...

از قضا این قیافش شبیه جنازه بود ....و میز پشت سریمم می شست و این خودش بیشتر باعث میشد حس کنم " گذشته " است و " یادش به خیر " است !

خلاصه ...

ما یه شب خواب دیدیم که این رو کشتیم و تا چند روز بعدشم مدرسه ها تعطیل بود ،من تو این چند روز همینطور عذاب وجدان داشتم و فکر می کردم کشتمش .

این حس ادامه پیدا کرد تا آخر سال که دیگه روز آخر مدرسه بود و جریان خدافظی ها و این حرفا ...

وقتی از مینی بوس پیاده شدیم ، من همینطور براش داد میفرستادم ( فاصله پیدا کرده بودیم ) که حلال کن ، حلال کن ( منظورم به خاطر این بود که کشتمش ! )
 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
خلاصه ...

ما یه شب خواب دیدیم که این رو کشتیم و تا چند روز بعدشم مدرسه ها تعطیل بود ،من تو این چند روز همینطور عذاب وجدان داشتم و فکر می کردم کشتمش .

این حس ادامه پیدا کرد تا آخر سال که دیگه روز آخر مدرسه بود و جریان خدافظی ها و این حرفا ...

وقتی از مینی بوس پیاده شدیم ، من همینطور براش داد میفرستادم ( فاصله پیدا کرده بودیم ) که حلال کن ، حلال کن ( منظورم به خاطر این بود که کشتمش ! )

الان هم عذاب وجدان داری ؟!
redxsmiley.gif
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا