برگزیده های پرشین تولز

خانهء دلتنگیها

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
41
محل سکونت
In the Wind
با سلام
من تازه عضو سايت شدم
و اولين پستم رو اينجا زدم
دوست دارم منو به عنوان يه دوست تو جمع صميميتون قبول کنين.

سلام دوست عزیز
خیلی خوش اومدین
جمع ما صمیمی هست و با ورود شما صمیمی تر هم خواهد شد
خیلی خوشحال میشیم که شما هم تو خونه دلتنگیها همخونه ما باشین.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نوشتن تمام زیباترین نوشته ها هم نمی تونه غم را از دلم ببره.من حقارت نمی خوام باید رفت تا عزت انسان حفظ بشه.
یاحق
 

®êBë©A

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
128
لایک‌ها
0
محل سکونت
تو چیز ....
منم امروز از صبح اصلا روز خوبی نداشتم ....
کلا روزای ابری روزای دلیگر و غصه آوریه اما امروز از همه یه روزا بد تر بود
cry2.gif
cry2.gif
دیگه خسته شدم
bawl[1].gif
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
این روزها بیش از پیش با خودم درگیرم ،
این روزها بیشتر از همیشه تنهایم....
گاه گاهی با تبسم فرصتی کوتاه ، لحظه ها را ورق می زنم،
کوچه باغ های خاطراتم را نفس می کشم ،
و غبار از مزار ثانیه های خوش دیرین می گیرم...
دلتنگم اما اشک نمی ریزم ، سالهاست که دیگر گریه ام نمی آید ،
سالهاست که اینجایم...
کاش پیش از مرگ پرنده ، پروازش در خاطرم می ماند...
از اینجا بیزارم ، کاش می شد کوچ کنم اما...
پرنده ای که پرواز نمی داند رویای کوچ چرا دارد؟؟؟...
خنده ام می گیرد ، آخر مردم چه می گویند!!!
...
...چه زود خنده ام می خشکد ، دلتنگ می شوم اما...
باز هم گریه ام نمی آید...
 

®êBë©A

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
128
لایک‌ها
0
محل سکونت
تو چیز ....
هق هق بى صدا...
هاى و هوى گريه را نشنيد و رفت
عاقبت از شهر من کوچيدو رفت

اوکه ميگفت مرد شعر و ادعاست
روى شعرم گرد مرگ پاشيد و رفت
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
همزاد
دل آزده ام از این ستم آباد گرفت
نتوان داد مرا زین همه بیداد گرفت
محو پرواز شرارم که به یک چشم زدن
از عدم آمد و راه عدم آباد گرفت
شوق بسیار و سحر دور و شکیبایی کم
شمع ما را که تواند به ره باد گرفت
خوشتر از باغ بهشت است بیابان عدم
رهروی را که دل از عالم ایجاد گرفت
گرچه دل سنگ صبور است زغم دارم بیم
که به قصد دل من پنجه ز پولاد گرفت
گردن از دور کشیدیم ولی سود نداشت
چرخ زد تیشه و جا بر سر فرهاد گرفت
از خموشی نفسم تنگ شد ه ای همنفسان
چند بر سینه توانم ره فریاد گرفت؟
غنچه خون خوردن پنهان ز دل من آموخت
گل پریشان شدن از خاطر من یاد گرفت
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
سلام
امروز می خوام واسط از گذشتمون بگم.می خوام از چیزایی که هیچوقت نتونستم برات بگم.نمی دونم یادت میاد وقتی که تو چشم همدیگه خیره میشدیم و قسم می خوردیم تا آخر راه باهم باشیم.من یه آرزو داشتم که نتونستم بهت بگم.می دونی چی بود؟
آرزو میکردم خدایا یه وقت نکنه تو زودتر از من بری.خدایا یه کاری کن که من زودتر از تو برم.نمی دونی چقدر اون لحظه ها واسم عذاب آوره وقتی که مثل رد یه شهاب تو ضمیرم نقش میبنده .نمی دونی وقتی که غروب از راه میرسه میرم یه گوشه تو کوه روی یکی صخره و نگاهم را می دوزم به غروب خونین خورشید وبا باد همناله می شم .گریه این بغضی را که سد جلوی راهشه کنار میزنه و هق هق از تمام وجودم جاری میشه.درد باد و درد من با هم یکی میشه.اونوقت صدات میکنم داد میزنم.میگم چرا منا گذاشتی و رفتی مگه قول ندادی که تا آخرش با من باشی.مگه نگفتی؟
آخ که چقدر غروب زیباست وای یادمه موهاتا می سپردی به دست باد و می خندیدی .چشماتا می بستی و بهم میگفتی من الان رو ابرام دارم با باد میرم .بعد من در آغوشت میگرفتم میگفتم عزیزم منم با خودت ببر .با یه لبخند جواب میدادی بی تو هیچ جا نمی رم حتی اون دنیا!!!!!!
ولی رفتی .رفتی و دنیاما با خودت بردی.یادته از اون آرزوها مون چی که نمی گفتیم .یادمه می خندیدی و یه دفعه ساکت می شدی.یه دفعه می ترسیدم .نگام می کردی و اشک میومد تو چشات.سریع بغلم میکردی و شروع میکردی به گریه کردن .هر چی بهت می گفتم چی شده .هیچی نمی گفتی.!!هیچوقت چیزی بهم نگفتی..کاش میدونستم!!!فقط می گفتی میترسم.....
چرا بهم نگفتی که باید بری..چرا...نمی خواستی بیام نه..ولی مگه من شاهین آسمونیت نبودم تو ام کبوترم پس چی شد؟چرا منا اینور گذاشتی و خودت رفتی اونور .نمی دونی حالا چه زجری می کشم .صبح با صدای تو از جا پا می شم ولی تا میخوام با خندت همراه شم .مثل مهی از بین میری.شب سرما میزارم رو دنیای خیالت و باهات میام ولی تا میام باور کنم یه دفعه غم تنهایی بیدارم میکنه .تو خیابونها تو کوچه ها تو خاطراتم هر جا میرم رد تو هم هست ولی هر چی میدوم بهت نمی رسم .آخ چرا رفتی؟
یادته قول دادم شبا مثل یک پرستار تا صبح پیشت باشم و نخوابم تا تو راحت بخوابی .حالا اون پرستار تو-خودش احتیاج به پرستار داره .دیگه فاصله بین من و تو به اندازه یک عمر کسل و بی معنیه.بازم صدات میکنم تو خواب و بیداری .دارم میون تموم چهره ها دنبالت میگردم .صدای خندتو می شنوم می دوم به سمتت تا بهت میرسم تو اونجا نیستی .
مثه یه تیکه ابر تو آسمون ابری رفتی و .....
بین من و تو فاصله غو غا میکنه.شب به این امید می خوابم شاید به خوابم بیایی ولی اونجا هم نیستی.بی معرفت توقول دادی یه رحمی به حال دلم کن .اقلا بیا تو خواب منا پیدا کن .بد جوری گم شدم.دیگه گریه هم واسط کمه .چقدر بدوم نازنین من---دیگه رمقی نمونده چقدر درد بکشم همه چی بوی تو میده همه چی یاد تو را به خاطرم میاره .دیدی گفتم بی تو بیچاره می شم .گفتی شعر میخوام واسط شاعر شدم .گفتی دل میخوام دل صد پاره شدم.گفتی مجنون باش تا لیلیت بشم .فرهاد شدم تو شیرینم کجایی؟ ولی هیچوقت نگفتی بی تو چی باشم؟
............
 

®êBë©A

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
128
لایک‌ها
0
محل سکونت
تو چیز ....
گویا به تنهایی لایق ترم . حق من همان تنهایی کهنه ایست که تو گرفتی و گویا حال پس می دهی
شاید بهتر باشد پس بگیرم . نمی دانم... همان
تنهایی کهنه که هیچ کس نفهمید توهم نفهمیدی هرگز
ناگاه آمدی به ستاره ی من و من به ستاره ام هیچ کس را راه نمی دادم . در آسمان من همه خوبند حتی بدها در آسمان من جای تمام آدمهای هستی به یک اندازه هست. اما بر ستاره ام نه . و تو بی حریم پا گذاشتی به ستاره ی من و من انگار مسخ شدم مست شدم . و گاهی می شد حتی که از ستاره ام بیرون شوم تا جای تو تنگ نباشد
ومن همان من تنها همان من خودخواه.... با تو
بی حریم شدم . بی دیوار . بی سایه . و تمام ستاره ی
کوچکم را با تو قسمت کردم و دیگر ... تمام
آدمکهای آسمانم را ندیدم . اما
گویا دارم از ستاره ام می افتم . انگار باید دوباره
من باشم و یک ستاره تنهایی.... من باشم و ... تنهااااااااااااا
 

®êBë©A

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
128
لایک‌ها
0
محل سکونت
تو چیز ....
دوباره ابرهای گریه نشست ، در فضای چشمان‌ام
بوی اشک گرفت ناگهان ، هوای چشمان‌ام


بانو! سیاه بپوش وداع نزدیک است
غریبانه می‌گریم با های های چشمان‌ام

گلوی آسمان َتر شد هنوز هم خیس است
به سوگ نشسته ام در عزای چشمان‌ام

آمدی چه سود ؟ سهراب رفت ز دست
برای کیست گلاب و گل؟ برای چشمان‌ام!

روزی که عاشق‌ات گشتم چه روز خوبی بود
خدا می‌داند چه می‌شود فردای چشمان‌ام

گفتی خداحافظ ، دست تکان دادی ، من مُردم
بغض‌ام شکست ، آب شد لابه‌لای چشمان‌ام

گفتی ناچاری به رفتن ، روزگار این است
روزگار بی وفا بود ، نداشت وفای چشمان‌ام

حالا در چهلمین روز رفتن‌ات هنوز آسمان ابری‌ست
آسمان ببار ! جواب بده «چرا»ی چشمان‌ام...
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
به نام سر فصل همه نامه ها چه آنهایی که نوشته شدند و چه آنهائی که سفید ماندند تا کاغذ سیاه نشوند.
یک سلام پررنگ و چند نقطه چین... به علامت جوابهایی که هرگز ندادی و یک دقیقه سکوت!به احترام تمام لحظه هایی که در انتظار پاسخ تو مردند. فرض که دلت نخواست! به فرض که حوصله نداشتی! به فرض که لایقش نبودم! فرض که دوستم نداری!نه خودم نه نامه هایم را !!!!!! این خودش قانع کننده ترین دلیل دنیاست.
بی دلیلی هم خودش کلی دلیل است. لااقل میگفتی:((این هم که جوابی ننویسند جوابی است)) دریغ از همین حرف چه می شود کرد توئی و عزیز کرده این دل رسوای سرگردان خودم. چه کارش کنم جواب هم ندهی بهانه ات را می گیرد بگذریم... حوالی همین روزهای پژمرده نیامدنت انگار کسی از آسمان به من گفت شاید این عزیزکرده دلت شعر به دل مخملی اش نمی نشیند!
حق بعد از تو با اوست این بار دیگر شعر نمی نویسم نامه هایی را برایت می نویسم که در تنهایی پاییزی ام برای خودم نوشتم و برای تو پاره کردم. حقیقتش فکر می کردم اگر می خواست از این زبان خوشت بیاید حرفهای عادی خودم را بیشتر دوست داشتی که نداری حالا چاره ای نیست. این را هم امتحانش میکنم.
راستی به دل نگیر بین نامه هایی که پاره کردم اسم تو همیشه با چند کلام قبل و بعدش سالم و دست نخورده مانده و
حالا هم از روی همان اسم خودت نامه های تکه تکه شده را کناره هم چیدم و برایت نوشتم این بار هم اگر به دلت ننشست فکر دیگری می کنم شاید هم دفعه بعد به سبک آدم های آن طرف تاریخ حرفهایم را برایت نقاشی کردم. خدا را چه دیدی شاید پسندیدی خوب دیگر وقت چشمهای روشن نازت را زیاد گرفتم بگو به روشنی خودشان کندی لهجه این مجنون آواره را ببخشند. ممنون که همیشه نا خواسته کمکم می کنی چه خودت,چه اسم قشنگت. چه سفرت. چه نيامدنت و اين بار هم بي جوابيت كه كانون از هم پاشيده نامه هاي پاره پاره ام و هم پيوند زد.تاريخ نميزنم هروقت كه توممكن است حوصله مهربانيت بيشتر باشد.
حرف آخراينكه زيبا.مثل هيچكس. قرص كامل ماه. بي تقصير پروانهات ميمانم و براي تو مي نويسم تو عزيزي.چه بهاري باشي.چه تابستاني. چه پاييزي
دلت نسوزد. نگو چه لحن غم انگيزي راست مي گويم كه عزيزي. حتي اگر اينها را هم مثل بقيه فراموش كني و دور بريزي
كسي كه هم بي تو مي ميرد و هم براي تو. دو سه بار با لحن شعرا به همه اشاره كردم
ياد قرص كامل ماه و غم ستاره كردم يه شب اما سر فرصت توي تنهائيم نشستم ديدم اين جوري نمي شه غصه ها مو چاره كردم يه سري نامه نوشتم كه پيش خودم بمونه
هم واسه خودت نوشتم هم واسه تو پاره كردم
 

®êBë©A

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
128
لایک‌ها
0
محل سکونت
تو چیز ....
اندوه


دلم دریاچهء اندوه و درده

نگاهم کوچه ای خاموش وسرده

ببین این لحظه های با تـــو بودن

به شهر کوچک قلبم چه کرده

از بچگی به من گفتند دوست بدار حالا که دیوانه وار او را دوست دارم به من میگویند فراموش کن

از من ای هستیه من دور مشو که مرا بی تـــو تمنائی نیست

بخدا غیر تـــو ای راحته جان در دلم بهر کسی جائی نیست

جز تمنایه دو چشمه سیهت به دلم حسرته بینائی نیست

قطرهء اشکم و جز سینه تـــو منزلم در دل دریائی نیست

ار من پرسیدی من را بیشتر دوست داری یا زندگی را ؟

من گفتم زندگی و تـــو قهر کردی و رفتی ولی حیف نمیدانستی همه زندگیه من تـــو هستی
 

®êBë©A

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
128
لایک‌ها
0
محل سکونت
تو چیز ....
پس مرا شناختيد؟!!
ببخشيد كه من با صورتي كاملاً متلاشي
شما را ...
بجا نمي آورم حواسم را ، لبهام را
و چشم هاي تو را عزيزم
چند خيابان عقب تر
دو روز پيش
به تمام روزنامه ها نوشتم
كه هواي اين سرد خانه بد است
و من زير اين ملحفه ي نازك
از تب صفر درجه مي ميرم
- اين از بخار نفسهات پيدا بود!
- بيا و بگو نه!
به سلامتي سطرهاي سپيدي
كه از تير باران شعرهام زنده برگشتند
- بيا و بگو نه!
به پرسپكتيوي كه آخر اين جهان موازي را
تنگ كرده
تا حتي براي كمي نشستن با تو...
آخ! وقتي كه جهان دلتنگي كند
دلتنگي هاي جهان از من از تو...
پاييز كه بيايد
جاي برگ از درخت ها پرنده مي ريزد
و پرنده مي ريزد
-و جز تو هيچكس اين جنازه را نمي شناسد
هواي اين سرد خانه بد است
براي تمام روزنامه ها نوشتم
كه چراغ چشمهاي تو گرم ام نمي كند.
 

®êBë©A

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
128
لایک‌ها
0
محل سکونت
تو چیز ....
شادى وجود دارد يا خير؟

شادى نام است يا کلام يا حسى خوب !
شادى روحى از خدا ميتواند باشد که هميشه به دنبالش هستيم تا خود خدا را بهتر درک کنيم !
شادى فرماندهى است که هميشه وقتى بدستورش گوش مى دهى ناگهان خود را اسيرش مى بينى وديگر نميتوانى به تفکر عاقلانه بيانديشى ومجبورى ؛ ديوانه ؛ باشى!
شادى کوچولوى دنياى آدمهاى بى کس است و هميشه کوچولو مى ماند چه درظاهر وچه در زمان ، زیرا زود از دست می رود!
شادی روزی به روح ات رسوخ نمی کند وروزی دیگر چنان جسم وروح ات را دراختیار می گیرد که متعجب ،نگران و شاید هم ناراحت شویم!
شادی ، شاد زیستن را در شادی دیگران می بیند وخود زنده می ماند و درک متقابل افکار عالم برایش چون می خواهد همه چیز با شادی ناب باشد ودر آن لذتی از حس خودش باشد ، برایش براحتی مقدور نیست!
شادی وصل تن من ، تو وهمه وهمه است پس به وجودش ایمان بیاوریم وسعی کنیم با غرورش همانطور که هست بسازیم ، تا ما هم لحظه ای از غم واندوه دورشویم.
خدایا، شادی را در روحمان قرار بده تا اگر هم خواست برود ونباشد ما همیشه حس اش کنیم . (آمین)
 

Xing ying

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
461
لایک‌ها
9
محل سکونت
Valinor
امروز رد میشدم
خیلی ساده
کار ساده ای که هر ادم ساده دیگه ای هم میکنه
رد میشدم و دیگران هم رد میشدن
که یهو همه چیز ایستاد
من ایستادم
اما هنوز همه رد میشدن
با عجله باشتاب
می دویدن
فکر کردم:
چرا کجا؟ چرا؟
دنبال چی هستن توی این زندگی؟
یه عالمه فکر وسط یکی از پیاده روهای تجریش....
 

Xing ying

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
461
لایک‌ها
9
محل سکونت
Valinor
شادى وجود دارد يا خير؟

شادى نام است يا کلام يا حسى خوب !
شادى روحى از خدا ميتواند باشد که هميشه به دنبالش هستيم تا خود خدا را بهتر درک کنيم !
شادى فرماندهى است که هميشه وقتى بدستورش گوش مى دهى ناگهان خود را اسيرش مى بينى وديگر نميتوانى به تفکر عاقلانه بيانديشى ومجبورى ؛ ديوانه ؛ باشى!
شادى کوچولوى دنياى آدمهاى بى کس است و هميشه کوچولو مى ماند چه درظاهر وچه در زمان ، زیرا زود از دست می رود!
شادی روزی به روح ات رسوخ نمی کند وروزی دیگر چنان جسم وروح ات را دراختیار می گیرد که متعجب ،نگران و شاید هم ناراحت شویم!
شادی ، شاد زیستن را در شادی دیگران می بیند وخود زنده می ماند و درک متقابل افکار عالم برایش چون می خواهد همه چیز با شادی ناب باشد ودر آن لذتی از حس خودش باشد ، برایش براحتی مقدور نیست!
شادی وصل تن من ، تو وهمه وهمه است پس به وجودش ایمان بیاوریم وسعی کنیم با غرورش همانطور که هست بسازیم ، تا ما هم لحظه ای از غم واندوه دورشویم.
خدایا، شادی را در روحمان قرار بده تا اگر هم خواست برود ونباشد ما همیشه حس اش کنیم . (آمین)

فکر کنم به کل فراموش کردم شادی چیه؟
روزی به راحتی لمسش می کردم و الان....

آمین.
 

®êBë©A

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
128
لایک‌ها
0
محل سکونت
تو چیز ....
نفس در نفس
رها و بی قفس
با تلاطم مرطوب دو نگاه ،
امشب ، شعرها خواهم سرود...!
می آیی و دست هایت را روی شعله نیمه جان نگاهم،
گرم می کنی...

تنم می لرزد...
نفس هایم شعله ور می شود...
بوسه هایت ،
تب مخفی دست هایم را
به نهایت فارنهایت،
به عرش عشقبازی ،
صعود می دهد...!
نفس در نفس
دور از قطره ای هوس،
دریا می شوی...
دریا می شوم...
به اوج می رسی ...
به اوج می رسم...
...

آه!
داستان به آخر می رسد...!
باز هم تاسف و دریغ!
کتاب بسته می شود...
چشم ها خیس و خسته می شود...
 

سیامک

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 سپتامبر 2006
نوشته‌ها
303
لایک‌ها
0
حرف دل من (با عرض شرمندگی!):

باز آمدنی نیست چو رفتی رفتی!
 

®êBë©A

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
128
لایک‌ها
0
محل سکونت
تو چیز ....
دنیا ، مثل دیگر روزهای زمستان

امشب هم

کسل کننده است.

دست هایم بوی « نا»می دهد و

چشم هایم را به مَسلخ تاریکی می بَرَد.

چرا امشب ، باران نمی بارد؟

چرا دست های بی روح و یخ زده من

اینقدر بی تاب فرداست؟

فردا قرار است کدام ثانیه ،

از من حمایت کند؟

فردا کدام دقیقه دیدار من با آسمان ،

مهیا می شود؟

خسته ام...

این بار هم

بغض هایم صاحبی ندارد !

نفس های آلوده به تنهایی ام

مرا یاری نمی دهد ،

که واژه ها را آذین ببندم.

واژه ها ،

از من و از خائنان شهر

می گریزند.

تن خسته این شعر را

تا آخرین نفس های کبوتران سپید پوش

تشییع می کنم ،

و فردا ،

روی مزار شعر هایم ،

لاله ها را می بوسم...

فردا ،

شاید آفتاب ،

فاتحه ای برایم ، نثار کند...
 
بالا