برگزیده های پرشین تولز

خانهء دلتنگیها

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
اینچنین با مهربونی خوندنت چیست
به این نامهربونی روندنت چیست
می پرسم از دل دیونه خود
کی ای بیچاره عاشق موندنت چیست

رفتم خدا حافظ ای خونه ات آباد
ای آنکه دیگر عشق خود را برده ای از یاد
رفتم خداحافظ ای عشق بی بنیاد
ای آنکه دیگر هستیم را داده ای بر باد
دنیای پاک من پر از معصومی عشقه
غم خونه قلبم پر از محبوبی عشقه
در مکتب ما عاشقی یعنی فداگشتن
او بودن و از ما و من دیگر رها گشتن
تو باش اون دنیایی که پر از هوسرانیست
من می روم با این دلی که پر از پریشانی است
از تو نمی گوید این ساز بشکسته
دیگر نمی نالد با سیم بگسسته
آری خدایی هست درد آشنایی هست
فریاد عاشق را راهی به جایی هست
دیونه ای بودم در بازی تقدیر
رفتم که بگریزم زین عشق دامنگیر
آری عذابه عشق نقش بر آبه عشق
بهتر که ناخونده بستم کتاب عشق
دیونه ای بودم که عمری باورت کردم
چون شبنمی ازلالهء دل بسترت کردم
کاش اون دوچشم مهربونت را نمی دیدم
....
 

sheys05

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 جولای 2006
نوشته‌ها
48
لایک‌ها
0
اینچنین با مهربونی خوندنت چیست
به این نامهربونی روندنت چیست
می پرسم از دل دیونه خود
کی ای بیچاره عاشق موندنت چیست

رفتم خدا حافظ ای خونه ات آباد
ای آنکه دیگر عشق خود را برده ای از یاد
رفتم خداحافظ ای عشق بی بنیاد
ای آنکه دیگر هستیم را داده ای بر باد
دنیای پاک من پر از معصومی عشقه
غم خونه قلبم پر از محبوبی عشقه
در مکتب ما عاشقی یعنی فداگشتن
او بودن و از ما و من دیگر رها گشتن
تو باش اون دنیایی که پر از هوسرانیست
من می روم با این دلی که پر از پریشانی است
از تو نمی گوید این ساز بشکسته
دیگر نمی نالد با سیم بگسسته
آری خدایی هست درد آشنایی هست
فریاد عاشق را راهی به جایی هست
دیونه ای بودم در بازی تقدیر
رفتم که بگریزم زین عشق دامنگیر
آری عذابه عشق نقش بر آبه عشق
بهتر که ناخونده بستم کتاب عشق
دیونه ای بودم که عمری باورت کردم
چون شبنمی ازلالهء دل بسترت کردم
کاش اون دوچشم مهربونت را نمی دیدم
....

خدا دو تا چشم به آدم داده .دو تا گوش .دو تا دست .دو تا پا .اما يک دونه قلب .....مي دونی چرا؟ واسه اينکه بگردی اون يکيشو پيدا كنی.*
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
درس محبت
آه ای دل غمگین که بدین روز فکندت?
فریاد که از یاد برفت آن همه پندت
ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز
بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت؟
ای آهوی تنها و گریزان پریشان
خون می چکد از حلقهء پیچان کمندت
ای جام به هم ریخته صد بار نگفتم
با سنگدلان یار مشو می شکندت
آه ای دل آزرده در این هستی کوتاه
آتش به سرم میرود از آه بلندت
جان در صدف شعر گهر کردی و گفتی
صاحبنظرانند پشیزی بخرندت
ارزان ترت از هیچ گرفتند و گذشتند
امروز ندانم که فروشند به چندت؟
جان دادی و درسی به جهان یاد گرفتی
ارزان تر از این درس محبت ندهندت
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
41
محل سکونت
In the Wind
داستان درباره یک کوهنورد است که میخواست از بلندترین کوه ها بالا برود.او پس از سالها آماده سازی،ماجراجویی خود را آغاز کرد.ولی از آن جا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست.تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. شب بلندی های کوه را تماما در برگرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید.همه چیز سیاه بود.اصلا دید نداشت و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همان طور که از کوه بالا می رفت.چند قدم مانده به قله کوه.پایش لیز خورد.و در حالی که به سرعت سقوط میکرد.از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه ای سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت. همچنان سقوط میکرد و در ان لحظات ترس عظیم.همه رویداد های خوب و بد زندگی به یادش آمد. اکنون فکر میکرد مرگ چقدر به او نزدیک است.ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد.بدنش میان اسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود.و در این لحظه سکون برایش چاره نماند جز آن که فریاد بکشد: خدایا کمکم کن! ناگهان صدای پر طنینی که از اسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه میخواهی؟ -ای خدا نجاتم بده! -واقعا باور داری که من میتوانم تو را نجات بدهم؟ -البته که باور دارم. -اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است را پاره کن. یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب اویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود... و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت. و شما ؟چقدر به طناب تان وابسته اید؟ آیا حاضرید آن را رها کنید؟ در مورد خداوند هرگز یک چیز را فراموش نکنید.هرگر نباید بگویید که او شما را فراموش کرده.یا تنها گذاشته است. هرگز فکر نکنید که او مراقب شما نیست. به یاد داشته باشید که او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
وقتي نيستي حال ندارم. غم عالم به دلم مي‌نشيند. كاش بودي. يا كاش من از آن‌ها بودم كه نبودن تو برايشان مهم نيست. تو كه نيستي من نمي‌فهمم چه مي‌كنم. حتي نمي‌دانم چه كار مي‌خواهم بكنم. مرگ من نزديك است
يا نمياي يا مياي و ميگي برو اخه كجا برم



(نگاه بي رمقش را به پنجره ميدوخت
دلش هنوز براي پرنده ها مي سو خت
اگرچه شمع نگاهش ضعيف و كم سو بود
ولي هنوز به راهم چراغ مي افروخت
اگر سخاوت دستش نبود با باران
جوانه سبز شدن را از او نمي آموخت
به ياد سبزي باغي كه در خزان خشكيد
براي روز مبادا بهار مي اندوخت)
 

Xing ying

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
461
لایک‌ها
9
محل سکونت
Valinor
گله های من را از عشق باور نکن
می گویند خود کرده ام
اما نه!
رازی است میان من و تو
چشمهایم را که میبندم
تصویر تو پشت پلک هایم حک شده
و وقتی می گشایم
توی قاب
گله هایم از عشق را باور نکن
دلم لوس بار امده
بهانه می گیرد
بهانه تو
اما.............
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
41
محل سکونت
In the Wind
امروز دلم خیلی گرفتس
میخواستم برم رو کوه و داد بزنم
ولی حیف
برف اومده نمیتونم برم رو کوه
حالا میرم تو برفا میشینم و
از سرمای دل تو با برف حرف میزنم.
 

Ying Yang

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 دسامبر 2006
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
محل سکونت
فرحزاد
وقتي نيستي حال ندارم. غم عالم به دلم مي‌نشيند. كاش بودي. يا كاش من از آن‌ها بودم كه نبودن تو برايشان مهم نيست. تو كه نيستي من نمي‌فهمم چه مي‌كنم. حتي نمي‌دانم چه كار مي‌خواهم بكنم. مرگ من نزديك است
يا نمياي يا مياي و ميگي برو اخه كجا برم


[/SIZE][/COLOR]

دوست عزیز پری
چرا این قسمت از نوشتتون رو سفید کردین؟

شاید نا مریی کردین تا نامحرما نبینن
یا شایدم نامریی کردین تا.....

قـدر احســاس خودت را تو بدان، همچو مــاهي ليـــز است،

همچو آيينــه زلال ... چو نسيم سحــري مي مــاند،

قـدر احســاس خودت را تو بدان (عــزيــز مــن)

چون كه نـــازند و لطيف ! همچو دريـــا آبي...
 

Xing ying

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
461
لایک‌ها
9
محل سکونت
Valinor
خدا نزدیکه و ما دوریم
اون جلو میاد و ما عقب میریم.......
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دلم را به تهی ترین واژه های تاریخ نسپر دم و راهی بهتر و برتر برگزیدم و تو را در هیچ جای دنیای فانی نیافتم .
کجایی؟
 

Xing ying

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
461
لایک‌ها
9
محل سکونت
Valinor
این بازی بی سرانجام را پایانی هست؟....
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
41
محل سکونت
In the Wind
پایان بازی زندگی را خودم رقم خواهم زد
بی نشون از همه دوروییها
دور و دورتر از دغل آدمیت
 

sheys05

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 جولای 2006
نوشته‌ها
48
لایک‌ها
0
ارشیتک جون خودت این عکسه بردار من دارم از ترس میمیرم

گريه هم با من دگر نا مهربانی می کند
قلبم اما گريه هايش را نهانی می کند
اشک تنها مونس شبهای تارم بو د وبس
اشک هم با غم دگر اما تبائی می کند
بلبلی در زير باران نگاهم لانه داشت
اينک اما جغد شومی نغمه خوانی می کند
باغ قلبم از هجوم دردها پاييز شد
غصه هم در آن به شادی باغبانی می کند
 

sheys05

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 جولای 2006
نوشته‌ها
48
لایک‌ها
0
در جلسه امتحان عشق
من ماندم یک برگ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی
یک بغل تنهای و دلتنگی...........
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچک هوس سرسره بازی میکند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست
در برگه ام کنار آن قطره
یک قلب کوچک میکشم
:heart:
وقت تمام است برگها بالا.......:(
 

sheys05

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 جولای 2006
نوشته‌ها
48
لایک‌ها
0
بی تو نه لحظه ها دوام می میابند نه عطر زندگی مرا مست می کند .
بی تو بوی خاک به بوی گلهای پرپر میماند . و عطر سیب و .. عطر سیب عجب مرا یاد تو می اندازد.
این جا تنهایم . تنهای تنها و حضور مبهمی از اشیا جریان دارد و من حس می کنم زندگی را جایی گم کرده ام . جایی جا گذاشته ام و حالا مانده ام که بی او و بی تو چه کنم؟
بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم .
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
41
محل سکونت
In the Wind
کاش میتونستم چیزی بگم ولی
دلم گرفتس
اینجا هم که خونه دلتنگیهاست
دلم تنگه.تنگه...
258.gif
258.gif
258.gif

 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بگذاريم
كجا ؟
هر جا كه اينجا نيست .....
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
41
محل سکونت
In the Wind
شب آمد
با هزاران اندوه
با هزاران ياْس
شب که مي آيد
انگار تمام اندوه جهان بر دلم سنگيني مي کند
شب اندوه است
شب غم است
شب وحشت است
شب تنهايي است
شب همچون چادري سياه است هنگام عزا
خسته ام
خسته از تاريکي
خسته از شب
خسته از تنهايي
.

 
بالا