برگزیده های پرشین تولز

خداحافظ پرشین تولز

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mamylo

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 مارس 2005
نوشته‌ها
949
لایک‌ها
10
سن
33
محل سکونت
کرج
من خودم به شخصه وقتی وارد اینجا شدم فقط 14 سالم بود!
الان ولی دانشگاه می رم، بزرگ شدم!!!

یادش بخیر اون زمانی که میومدیم اینجا و از طریقه وارد کردن سریال کانتر تا نحوه برنامه نویسی ناسا (!) رو می پرسیدیم، مدیران محترم هم جوابمونو تو سه سوت می دادن.

مام جو گیر می شدیم واسه دینی که حس می کردیم میومدیم و به یکی دیگه که می تونستیم کمک می کردیم.

منم شدیداً قبول دارم که نسل چتی سابق (دوستان جدید به خودشون نگیرن) سرازیر شدن به سمت فرومها...

دیگه کنترل کردن یه فروم با 20000 تا کاربر کار ساده ای نیست، ولی چه کنیم که ما پی تی قدیمو می خوایم :-(
 

ceramic

Registered User
تاریخ عضویت
26 می 2007
نوشته‌ها
235
لایک‌ها
2
فكر نمي كنم به خاطر اين مساله باشه . يه جايي اگه مفيد باشه هر طور باشه كاربراش مي يان خودشون را مي رسونند . گفتمان يادت مي ياد ( شايد هم به سن اينترنت گردي شما نمي رسه ؟ )


عجب بابا ..... !

شما كه گفتمان رو يادت مياد بگو چرا هيچ وقت فيل تر نشد ؟ چه جوري بسته شد ؟ و چرا بعد از بسته شدنش هيچ فروم ديگه اي جاشو نگرفت ؟؟؟

از پشت كوه كه در نيومديم عزيز جان !
 

PimpaPoompa

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2007
نوشته‌ها
28
لایک‌ها
0
عجب بابا ..... !

شما كه گفتمان رو يادت مياد بگو چرا هيچ وقت فيل تر نشد ؟ چه جوري بسته شد ؟ و چرا بعد از بسته شدنش هيچ فروم ديگه اي جاشو نگرفت ؟؟؟

از پشت كوه كه در نيومديم عزيز جان !

روي سخن من با شما نبود . :snitch::snitch:

معلومه كه شما از پشت كوه نيومدي
 

PimpaPoompa

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2007
نوشته‌ها
28
لایک‌ها
0
ترجيح ميديد راجع به اون سئوالا چيزي ننويسيد ؟

ببخشيد كه دير پاسخ مي دهم . چون شايد هفته اي يه بار يه سر بزنم .

اين نوشته را كه ديدم ياد يك داستان و روايت افتادم ، فكر مي كنم خواندنش پاسخ مرا تداعي كند .




يكي از روزهاي آخر عمر حضرت علي ( ع ) ، حضرت با مردم گفت چيزي نمانده است كه من از ميان شما بروم . پس هر كس هر چيزي نمي داند بپرسد .
يك مرد بيسواد و نادان از ميان جمع بلند شد و گفت يا علي تعداد موهاي ريش من چقدر است ؟
علي لبخندي زد و زمزمه ها شروع شد .
دشمن دانا گفت : علي جوابي ندارد . علي از كجا بداند كه تعداد موهاي ريش اين مرد چقدر است . علي در جواب مي ماند .
دوست نادان گفت : همين حالاست كه علي تعداد موهي ريش اين بابا را معين كند و همه بر دانايي علي صحه گذاشتند .
مرد ناداني كه سوال را پرسيده بود با خود مي گفت : عجب سوالي پرسيدم از علي . همه به دانايي من اعتراف خواهند كرد و مشهور خواهم شد . اگر بگوبد تو پنج هزار تار ريش داري مي توانم بگويم براي من دليلي بياورد . اگر هم جوابي به شوخي داد مي گويم كه جواب جدي مي خواهم و قصد من شوخي نيست .
بعد از مدتي كه مجلس به سكوت علي گذشت دوباره زمزمه ها شروع شد
دشمن دانا گفت : ديدي علي جواب را نمي داند . پس معلومه همه علم دنيا را ندارد .
دوست نادان گفت : علي شماره موهاي همه ما را و حتي موهاي سر و تن و . . . را مي داند .

حضرت علي به قنبر كه غلامش بود اشاره كرد كه بلند شو و پاسخ مرد را بده . قنبر اجابت كرد و خطاب به مرد نادان گفت : اگر بدخواه نباشي و انسان منصفي باشي بايد تصديق كني كه منظورت از اين سوال ياد گرفتن و كسب دانش نبوده و تنها وسوسه شده اي كه از حضرت علي سوالي بپرسي كه عجيب باشد . شايد دوست داري كه خودت را خيلي زيرك و نكته سنج معرفي كني و با سوال عجيب نگاه جاهلان و نادانان را به خود جلب كني و به همه بفهماني كه مي توان سوالي كرد كه حتي علي جوابش را نمي داند . حالا اگر بتواني فايده سوالت را براي خودت بيان كني من هم جوابي مي دهم كه تو راضي باشي .
مرد نادان كه هنوز نفهميده بود كه قنبر چه مي گويد ، گفت : فايده اش را نمي دانم ولي چيزي پرسيده ام و جواب مي خواهم .
قنبر گفت من هم هيچ فايده اي در آن نمي بينم ولي ضرر چنين سوالي فقط نابود كردن وقت ديگران و گمراه كردن فكر بقيه است . اما اگر هنوز جواب سوالت را مي داخي آيا شمردن تا هزار و ده هزار را بلدي ؟
مرد گفت بله مي دانم .
قنبر گفت : برادر ، ديگران كه عاقل ترند كارهاي مفيدتر بسيار دارند و اگر تو هيچ گرفتاري و مشغوليت نداري و به پاسخ همه سوالات خود در زندگي رسيده اي و اينكه بداني شماره موهاي ريشت چقدر است تو را به كمال خوشبختي مي رساند ، پاسخ سوالت خيلي آسان است ريشي به اين بلندي داري يك قيچي بردار ، مقداريش را كوتاه بكن و بشين به شماردن آنها .
انتهاي داستان هم كه معلوم است . مرد نادان بيدار شده و شرمسار از اين سوال سرافكنده مي شود و همه به دانايي قنبر و حضرت پي مي برند .


حالا دوست من
از اين داستان مي تواني برداشت كني كه كداميك از شخصيت ها روايت توست . البته تصور نكن كه مي خواهم القا كنم حضرت علي يا قنبر روايتگر شخصيت من است . مي تواني مرا نخل كنار مسجد كوفه فرض كني ولي براي من مهم بود كه تو خود را در اين داستان بيابي .
 

mooZmar

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
9 نوامبر 2004
نوشته‌ها
7,627
لایک‌ها
156
PimpaPoompa و ceramic ...بحثهاتون رو تو پی ام ادامه بدین...

تاپیک رو میبندم....اگه در آینده تاپیک حرفی برای گفتن داشت...یکی پی ام بزنه تا بازش کنم..

ممنون..!!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا