برگزیده های پرشین تولز

خط نستعلیق از کجا دانلود کنم؟ فوری است!

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India
متشکرم طاها جان:
از اینکه به من و کارم لطف داری بسیار ممنونم.
منتشظر خواهم ماند.
دوستدارت : محسن
به شما استعدادهای درخشان افتخار می کنم
 

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India
به نقل از milad_sm :
(تو پرانتز: بعد از نصب، ريستارت کردی که؟)
چون من با چليپا خيلی حال کردم و از اون نرم افزار هاييه که آدم دلش نمياد کرک شده استفاده کنه.
دستشون درد نکنه.
قربون آقا میلاد! من این چلیپا را خیلی وقت است که دارم ولی تابحال استفاده نکرده بودم! هزاربار تاحالا ریستارت شده و هنوزم بازی درمیاره!
آیا راهی هست؟
منتظر خبر هستم!
عشق است
 

milad_sm

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2004
نوشته‌ها
178
لایک‌ها
0
سن
43
محل سکونت
Tehran
محسن جان، اينجوری نميتونم بگم چرا کار نميکنه...
امّا ميتونم بگم که حتماً آخرين ورژن رو دانلود کن...و بگو از چه ويندوز داری
استفاده ميکنی.
بعد هم بگو فارسی سازی چيزی گذشتی يا نه.
آخه معمولاً اين فارسی سازا، فقط يک کار انجام ميدند. يه جا به شما ميدند که فارسی تايپ کنيد!
امّا کل کامپيوتر رو ميريزند به هم!
يه مختصر بگو چه محيطی استفاده ميکنی تا تلاشمون رو بکنيم!
 

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India
salam: chalipaye iranhealers.com behtare vali moshkele sh va s vasat ra dare anham na hameye mavared BESHNO va NIST ra nemizane! aya rahi hast!

eshg ast
 

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India
مرسی میلاد جان:
ویندوز اکس پی دارم و قبلاٌ (98)با نرم افزار پارسا فارسی می نوشتم و گمانم هنوز هم همونه. اگر با ایمیل تماس بگیری نمونه اشکالات چلیپا را برات می فرستم. آن لینک هم کار نمی کنه! قربون صفات.
حتی اگر هم این کار نشه آشنایی با اینهمه دوست خوب و هوشمند برایم نعمتی است!
شاد باشیم
 

milad_sm

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2004
نوشته‌ها
178
لایک‌ها
0
سن
43
محل سکونت
Tehran
قربون آقا!
اين يكي رو هم تست كن ببين چي ميشه!
http://download.dezfoul.net/win/farsieditors/chalipa
اين ديگه كار مي كنه!
من حقيقتش سر كار نمي تونم امتحانش كنم....اينترنت خونه هم كه جون مي كنه يه صفحه رو باز كنه..چه برسه به اينكه بخوام دانلود كنم!!! ديگه بقيش با خودت!!
با اكس پي نبايد هيچ اشكالي پيش بياد. من خيلي از اين برنامه استفاده كردم...هيچ مشكلي هم پيش نيومده بود. استفاده ازش خيلي سخته....اما مشكلي نداره. من خودم كپي مي كردم مي بردم تو فتو شاپ و اونجا اديت مي كردم.
ببينم چكار مي كني!
 

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India
به نقل از Mashaheer :
اگر برنامه چليپا رو خواستي يه سري به سايت مجيدآنلاين بزن برنامه رو براي دانلود گذاشته
سلام: آیا امکانی هست که جوانمردی هوشمند متن زیر را با خط نستعلیق تایپ کند بطوریکه هر یک واحد (دوبیتی) در اندازه ای بین یک کادر 2.5 در 10 سانت جا بگیرد و بصورت فرمت TIFF برای ما ارسال شود با قابلیت بزرگ و کوچک کردن آن در pagemaker یا photoshop؟؟؟؟؟؟

(در بالاترین رزولوشن ممکن)

(18 واحد _دوبیتی __ و دقیقاٌ با همین متن زیر، بدون کم یا زیاد یا ویرایش کردن)



بشنو این نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم

هر کسی از ظن (تشدید روی ن) خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من


سر (تشدید روی ر) من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی حریف هر که از یاری برید
پرده هااش پرده های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو:"رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست"

هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد

درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید_ والسلام
 

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India
به نقل از milad_sm :
قربون آقا!
اين يكي رو هم تست كن ببين چي ميشه!
http://download.dezfoul.net/win/farsieditors/chalipa
اين ديگه كار مي كنه!
من حقيقتش سر كار نمي تونم امتحانش كنم....اينترنت خونه هم كه جون مي كنه يه صفحه رو باز كنه..چه برسه به اينكه بخوام دانلود كنم!!! ديگه بقيش با خودت!!
با اكس پي نبايد هيچ اشكالي پيش بياد. من خيلي از اين برنامه استفاده كردم...هيچ مشكلي هم پيش نيومده بود. استفاده ازش خيلي سخته....اما مشكلي نداره. من خودم كپي مي كردم مي بردم تو فتو شاپ و اونجا اديت مي كردم.
ببينم چكار مي كني!
سلام آقا میلاد
مرسی ولی همین حالا که تست کردم بازم همون اشکال س و ش داره= بشنو را مربع میزنه و نیست را زد انگلیسی میزنه!
عجبا! حیرتا!!
چه باید کرد؟
ولی خودمونیم منظورتو نفهمیدم از اینکه "استفاده ازش خیلی سخته... اما مشکلی نداره!" شاید اشکالی در صفحه کلید من هست! چیکار میشه کرد؟
قربون صفات!
راستی آیا آن آرش کمانگیر خودتی؟!
اگر بتونی با ایمیل با من تماس بگیری می تونم اشکال چلیپا را برایت بچسبانم تا ببینی!
شاید مشکلات دیگه هم داشته باشه که خبر ندارم!
مرسی از همکاری
عشق است
 

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India
وقت به سرعت میگذره!
حالا اگه این چلیپا جواب نده
کدام فانت فارسی نزدیک تر از همه است به این خط نستعلیق؟
لطفاٌ معرفی فرمایید!
عشق است
 

milad_sm

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2004
نوشته‌ها
178
لایک‌ها
0
سن
43
محل سکونت
Tehran
محسن جان اگه وقت داشتم كمكت مي كردم...
منظورم اين بود كه كار كردن با چليپا خيلي سخته. يعني سخت مي توني انجوري پيچ و تابش بدي كه مي خواي...اما كار رو مي كنه...يعني مشكلي مثل مشكل س و ش شما ايجاد نمي كنه...
والا فكر مي كنم در مورد شما يه سري از فونت ها مشكل داره...ببين فونت هاي نستعليق رو كه با چليپا اومده بايد بريزي رو فونت در ويندوز اما اما اما....قبلش حتما فونت ها قديمي رو پاك كن. (منظورم همون نستعليقه ها!!) اين كار رو كردي نبايد ديگه مشكلي باشه!! ديگه چيزي به ذهن من نمي رسه! يه جستجو هم در مورد فارسي نوشتن در ويندوز اكس پي كن...من الان لينك ندارم بهت بدم......
keyboard design استفاده نكردم...نمي دونم...اما خوب دست به كار شو! شايد تونستي.
ضمنا...نستعليق رو با فونت نمي توني بنويسي...بايد نرم افزار خاص استفاده كني. غير از چليپا هم هستند.
 

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India
سلام بر همگی
مثل اینکه مشکل ما به نوعی حل شده. علی جان دوست هنرمند و عزیزم در تهران (از سایتش بازدیدی بکنید پشیمان نخواهید شد =http://iranosho.0catch.com ) قرار شد که بیت های مثنوی را برایم بنویسه و توسط مسافر به دستم برسه! حجمش زیاد میشه و با ایمیل ممکن نداره!
از تمام دوستان عزیزی که وقت گذاشتند و خواستند این مشکل مرا حل کنند بی نهایت سپاسگزارم. شاید این بهانه ای بود برای آشنایی با شما عزیزان و ادامه ی همکاری در سطوحی دیگر.
بازهم ممنون برای محبت های شما و امیدوارم اگر دوستی عزیز راه حل اساسی در این مورد یافت ما را هم بی نصیب نگذارد.
شاد باشیم و اگر موردی بود در خدمت هستم.
دوستدارتان: محسن
 

fotocopy

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
9 جولای 2003
نوشته‌ها
2,888
لایک‌ها
42
محل سکونت
خدا رو شكر مشكلت حل شد
 

als_1360

Registered User
تاریخ عضویت
9 جولای 2003
نوشته‌ها
452
لایک‌ها
2
سن
43
محل سکونت
Tehran
به نقل از mohsen khatami :
سلام بر همگی
مثل اینکه مشکل ما به نوعی حل شده. علی جان دوست هنرمند و عزیزم در تهران (از سایتش بازدیدی بکنید پشیمان نخواهید شد =http://iranosho.0catch.com ) قرار شد که بیت های مثنوی را برایم بنویسه و توسط مسافر به دستم برسه! حجمش زیاد میشه و با ایمیل ممکن نداره!
از تمام دوستان عزیزی که وقت گذاشتند و خواستند این مشکل مرا حل کنند بی نهایت سپاسگزارم. شاید این بهانه ای بود برای آشنایی با شما عزیزان و ادامه ی همکاری در سطوحی دیگر.
بازهم ممنون برای محبت های شما و امیدوارم اگر دوستی عزیز راه حل اساسی در این مورد یافت ما را هم بی نصیب نگذارد.
شاد باشیم و اگر موردی بود در خدمت هستم.
دوستدارتان: محسن

مباركه بايد شيريني بدي اينطوري نميشه
:rolleyes: :rolleyes: :rolleyes: :rolleyes: :blush:
 

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India
به نقل از als_1360 :
مباركه بايد شيريني بدي اينطوري نميشه
به نقل از als_1360 :
سلام بر عزیزان:
این فورم ها هم عجب نعمتی هستند!
آشنایی با اینهمه آدم باحال و هوشمند و با استعداد خودش یک نعمت بزرگ است. مرحبا به سازندگان آنها.
از کسانی که بنده را قدری می شناسند اگر بپرسید حتماٌ خواهند گفت که دست به شیرینی دادنم بد نیست! برای این مورد هم حاضرم شیرینی بدهم. آیا چیزی شیرین تر از کلام مولانا سراغ دارید؟
من که دارم = کلام مولانا اوشو!
هر کس خواست کلام بی سانسور و چاپ نشده ی مرشد را بخواند لطفاٌ یک ایمیل بزند و تقدیم خواهم کرد. به قدر کافی هم مطلب در سایتم (امضا) هست که دوستان شیرین کام شوند. راستی خود 18 بیت اول مثنوی با خط زیبای نستعلیق بصورت جی پگ چطوره؟ شیرین هست؟
خلاصه در خدمت هستم
کاش می تونستم (راستی آیا می تونم؟) مطلب دست اول از اوشو (شیرینی) را همینجا پست کنم! شاید امتحان کنم. قدری صبر کنید تا بروم یچسبان کنم!.............
بفرما! اگه بشه که بهترین شیرینی است! آخراش بهتر از اولش است!
حال کنید!
انتخاب ما : انقلاب يا عصيانگري
"آزادي از" freedom from چيزي معمولي و پيش پا افتاده است. انسان هميشه سعي كرده از چيزها آزاد باشد.اين كاري خلاقانه نيست. اين جنبه ي منفي آزادي است.
"آزادي براي" freedom for، خلاقيت است. نگرشي خاص داري كه مي خواهي
به واقعيت درآيد و آزادي را براي آن مي خواهي.
"آزادي از"، هميشه از گذشته است و"آزادي براي"، هميشه براي آينده است.
"آزادي براي" يك بعد روحاني است، زيرا وارد ناشناخته مي شوي و شايد، يك روز،
وارد ناشناختنيunknowable شوي. به تو بال مي بخشد.
"آزادي از"، در حد بالاي آن، مي تواند دستبندهايت را دور كند. اين الزاماً يك بركت نيست __ و تمامي تاريخ گواه اين است. مردم هرگز در مورد اين آزادي دوم كه من روي آن اصرار دارم فكر نكرده اند. آنان فقط به نوع اول آزادي انديشيده اند __ زيرا بينشي
به اين آزادي دوم ندارند. آزادي نخست قابل ديدن است: زنجيرهايي برپاهايت، دستبندهايي بر دستانت. مردم مي خواهند از اين چيزها آزاد شوند، ولي آنوقت چه؟
با دست هايت چه خواهي كرد؟ شايد حتي از اينكه "آزادي از" به دست آورده اي،
پشيمان هم بشوي.
در قلعه ي باستيل Bastille اتفاق افتاد __ اين را برايتان گفته ام __ در انقلاب فرانسه، باستيل مشهورترين زندان بود، فقط به كساني اختصاص داشت كه براي باقي عمرشان محكوم به حبس بودند. بنابراين هركس زنده وارد آنجا مي شد،
ديگر زنده از آنجا خارج نمي شد __ فقط بدن هاي مرده از آنجا بيرون مي رفت.
و زماني كه آن ها دستبندها و زنجيرها را به دست و پاي زندانيان مي بستند، كليدها را در چاهي كه
در درون زندان بود مي انداختند __ زيرا نيازي به آن كليدها نبود. آن قفل ها هرگز گشوده نمي شدند، پس فايده داشتن كليد چه بود؟
بيش از پنج هزار نفر در آنجا زنداني بودند. نگه داشتن پنج هزار كليد و حفاظت از آن ها چه فايده اي داشت؟ زماني كه وارد سلول هاي تاريك آنجا مي شدند، براي هميشه وارد شده بودند. انقلابيون فرانسوي فكر كردند كه نخستين كاري كه بايد انجام شود اين است كه آنان را از باستيل نجات دهند.
اين غيرانساني است كه شخصي را، براي ارتكاب هر عملي وارد سلول تاريكي كني كه فقط منتظر مرگش بشود، كه شايد پنجاه سال بعد، شصت سال بعد رخ بدهد.
شصت سال انتظار يك شكنجه ي عظيم براي روح است. اين يك تنبيه نيست،
يك انتقامجويي است، زيرا كه اين مردم از قانون اطاعت نكرده بودند. هيچ تعادلي بين عمل آنان و جرمشان وجود نداشت.
انقلابيون درها را باز كردند و زندانيان را از سلول هاي تاريكشان بيرون كشيدند.
و آنان تعجب كردند. آن مردم آماده نبودند از سلول هايشان بيرون بيايند.
مي توانيد درك كنيد. كسي كه شصت سال در تاريكي زندگي كرده __ آفتاب برايش خيلي زياد است.
او نمي خواهد زير نور قرار بگيرد. چشم هايش بسيار حساس شده اند.
و فايده اش چيست؟ او اينك هشتاد سال دارد. وقتي وارد شد بيست ساله بود. تمام عمرش در اين تاريكي به سر برده است. اين تاريكي خانه اش شده است.
و آنان مي خواستند او را آزاد كنند. آنان زنجيرهاي زندانيان را پاره كردند و دستبندها را برداشتند. ولي زندانيان بسيار مقاومت مي كردند. آنان مايل نبودند از زندان بيرون بروند. مي گفتند، "شما شرايط ما را درك نمي كنيد. كسي كه شصت سال در اين زندان بوده، در بيرون چه خواهد كرد؟ چه كسي برايش خوراك آماده مي كند؟ در اينجا خوراك فراهم است و او مي تواند در آرامش سلول تاريك خود بياسايد. او مي داند كه تقريباً مرده است. او در بيرون قادر نخواهد بود همسرش را پيدا كند __
چه بر سرش آمده است؟ والدينش مرده اند، دوستانش يا مرده اند و يا او را پاك فراموش كرده اند."
"و هيچكس به او شغلي نخواهد داد. چه كسي به شخصي كه شصت سال بي كار بوده، كار خواهد داد؟ __ و مردي از باستيل؟! جايي كه خطرناكترين جاني ها در آنجا بوده اند؟ فقط نام باستيل كافي است تا او را از يافتن هر شغلي محروم كند. چرا به ما فشار مي آوريد؟ ما كجا بخوابيم؟ ما خانه اي نداريم.
ما تقريباً ازياد برده ايم كه كجا زندگي مي كرده ايم __ شايد كس ديگري آنجا زندگي كند. در طول اين شصت سال، خانه هاي ما، خانواده ي ما، دوستانمان، تمام دنياي ما تغيير كرده است. ما از پس آن برنخواهيم آمد. ما را بيش از اين شكنجه ندهيد. به قدر كافي شكنجه كشيده ايم."
و در چيزي كه مي گفتند منطقي وجود داشت.
ولي انقلابيون مردماني لجوج هستند، گوش نمي دهند! آنان زندانيان را با زور بيرون فرستادند، ولي همان شب تقريباً همگي برگشتند و گفتند، "به ما غذا بدهيد، زيرا گرسنه هستيم."
چند تن نيمه شب بازگشتند و گفتند، "زنجيرهاي ما را پس بدهيد زيرا ما بدون آن ها نمي توانيم بخوابيم. ما پنجاه شصت سال با دستنبد خوابيده ايم، با زنجيرهايي كه به پا داشتيم، در تاريكي. آن ها تقريباً بخشي از بدن ما شده اند، نمي توانيم بدون آن ها بخوابيم. زنجيرها را به ما پس بدهيد و ما سلول هاي خودمان را مي خواهيم. انقلاب خودتان را برما تحميل نكنيد. ما مردماني بيچاره هستيم. مي توانيد در جايي ديگر انقلاب خودتان را بكنيد."
انقلابيون يكه خورده بودند. ولي اين واقعه نشان مي دهد كه "آزادي از" الزاماً يك بركت نيست.
مي توانيد در سراسر دنيا ببينيد: كشورها از امپراطوري انگليس، از امپراطوري اسپانيا، از امپراطوري پرتغال آزاد شده اند __ ولي اوضاع آن ها بسيار بدتر از دوران بردگي است. دست كم در اسارت، به آن عادت كرده بودند و جاه طلبي هايشان را رها كرده بودند و موقعيت خودشان را همچون تقديرشان پذيرفته بودند.
"آزادي از"، فقط اغتشاش مي آفريند.
تمام خانواده ي من درگير مبارزه براي آزادي هند بودند.همگي به زندان افتاده بودند. تحصيلات آنان دچار اختلال شده بود. هيچكس نمي توانست از دانشگاه فارغ التحصيل شود، زيرا قبل از اينكه امتحانات را بگذرانند، دستگير مي شدند __ كسي سه سال در زندان بود و ديگري چهار سال... و آنوقت براي شروع از آغاز خيلي دير شده بود و آنان انقلابيون واجد شرايط شده بودند. آنان در زندان با تمام رهبران انقلاب تماس داشتند و تمام زندگيشان را وقف انقلاب كرده بودند.
من كوچك بودم، ولي عادت داشتم با پدرم و با عموهايم بحث كنم: " مي توانم درك كنم كه بردگي زشت است، شما را تحقير و غيرانساني مي سازد، شرافت انسان بودن را از شما مي گيرد و بايد برعليه آن مبارزه شود. ولي حرف من اين است، وقتي كه آزاد شديد چه خواهيد كرد؟ «آزادي از» مشخص است و من با آن مخالف نيستم. آنچه مي خواهم بدانم و به روشني درك كنم اين است كه شما با اين آزادي خود چه خواهيد كرد؟"
"شما مي دانيد كه چگونه در اسارت زندگي كنيد. آيا مي دانيد كه چگونه در آزادي زندگي كنيد؟
در اسارت، مي دانيد كه بايد از نظمي خاص پيروي شود، وگرنه كشته و نابود
مي شويد. آيا مي دانيد كه در آزادي، اين مسئوليت خودتان است كه نظم را برقرار كنيد؟ كسي شما را نخواهد كشت و هيچكس ديگر مسئول آن نخواهد بود __ اين شما هستيد كه بايد مسئول آن باشيد. آيا از رهبرانتان پرسيده ايد كه اين آزادي، براي چيست؟
من هرگز پاسخي دريافت نكردم. آنان مي گفتند، "ما همين حالا بسيار مشغول خلاص شدن از اين بردگي هستيم. بعدها از آزادي مراقبت خواهيم كرد."
گفتم، "اين نگرشي علمي نيست. اگر خانه ي قديمي را مي كوبيد، اگر باهوش باشيد، دست كم نقشه اي براي خانه ي تازه آماده خواهيد كرد. بهترين چيز اين است كه قبل از اينكه خانه ي قديمي را فروبكوبيد، خانه ي جديد را آماده كرده باشيد. وگرنه بدون خانه مي مانيد و آنوقت رنج خواهيد برد __ زيرا بودن در خانه ي قديمي بهتر است تا بدون خانه ماندن."
در خانواده ي من، رهبران بزرگ انقلاب هند عادت داشتند اقامت كنند __ واين بحث هميشگي من
با آنان بود. و من حتي يكي هم از رهبران انقلاب هند را پيدا نكردم كه پاسخ بدهد:«با اين آزادي چه
مي خواهيد بكنيد؟»"
آزادي آمد. هندوها و محمديان ميليون ها نفر از يكديگر را كشتند. آنان توسط نيروهاي بريتانيا از كشتن يكديگر سر باز مي زدند: آن نيروها برداشته شدند __ و اغتشاش ها سراسر هند را فراگرفت. جان هركسي در خطر بود. تمام يك شهردر آتش مي سوخت، تمام قطار مي سوخت و به مردم اجازه نمي دادند از قطار پياده شوند.
گفتم، "اين عجيب است. در دوران اسارت از اين اتفاقات نمي افتاد و حالا ، در آزادي اتفاق مي افتد __ و دليلش فقط اين است كه شما براي آزادي آمادگي نداشتيد."
كشور به دو بخش تقسيم شده بود __ آنان هرگز فكرش را هم نمي كردند __ در تمام كشور بلوا برپا بود. و مردمي كه به قدرت رسيده بودند نوعي تخصص پيدا كرده بودند و آن تخصص در آتش زدن پل ها، به آتش كشيدن زندان ها و كشتن مردمي بود كه كشور را به اسارت گرفته بودند. ولي اين ها رهبران انقلاب بودند، طبيعتاً به قدرت رسيدند. آنان جنگيده بودند، پيروز شده بودند و قدرت
به دستشان رسيد. و قدرت در دست هايي اشتباه قرار گرفت.
قدرت را نبايد به هيچ فرد انقلابي داد __ زيرا او مي داند چگونه شبيخون بزند، ولي نمي داند چگونه خلق كند، او فقط مي داند چگونه ويران كند. بايد به او احترام گذاشت، حرمتش را داشت، مدال هاي طلا به او داد و هرچيز ديگر، ولي قدرت را به او ندهيد.
بايد كساني را پيدا كنيد كه سازنده و خلاق هستند __ ولي اين ها كساني هستند كه در انقلاب مشاركت نداشته اند.
اين نكته اي بسيار ظريف است.
مردمان خلاق چون سرگرم خلاقيت خودشان بودند، توجهي نداشتند كه چه كسي حاكم است. كسي بايد حاكم باشد، ولي براي آنان، اينكه حاكم بريتانيايي باشد يا هندي باشد اهميتي ندارد. آنان به اين توجه داشتند كه انرژي خود را در كار سازنده ي خودشان بريزند، بنابراين در رده انقلابييون قرار نداشتند.
حالا، انقلابيون به اين ها اجازه نخواهند داد كه قدرت داشته باشند. درواقع، آنان نارنجك هستند.
اين ها كساني هستند كه در انقلاب هرگز شركت نداشته اند و تو به آن ها قدرت مي دهي؟
بنابراين، تاكنون در دنيا تمام انقلاب ها شكست خورده اند، و به اين دليل ساده كه مردماني كه انقلاب مي كنند يك نوع تخصص دارند، و مردمي كه مي توانند يك كشور را بسازند، كشوري را خلق كنند، مردماني ديگر هستند. آنان در ويرانگري، كشتار مشاركت نمي كنند. ولي آنان نمي توانند به قدرت برسند. قدرت به دست كساني مي رود كه جنگيده اند.
پس، طبيعتاً، ذات هر انقلاب محكوم به شكست است.
تا زماني كه چيزي كه من مي گويم آشكارا درك نشود....... در يك انقلاب دو بخش وجود دارد:
”از“ و ”براي“. پس بايد دو نوع انقلابي وجود داشته باشد: كساني كه براي آزادي اول __ ”آزادي از“__ كار مي كنند، و كساني كه وقتي كار خواهند كرد كه كار اولي ها تمام شده باشد __
”آزادي براي.“
ولي اداره ي اين كار دشوار است. چه كسي آن را مديريت خواهد كرد؟ همه پر از شهوت براي قدرت هستند. زماني كه انقلابيون پيروز مي شوند، قدرت مال آنان است، نمي توانند آن را به كس ديگري بدهند. و كشور دچار بلوا خواهد شد. هر روز، در هر بعدي، بيشتر و بيشتر سقوط مي كند.
براي همين است كه من انقلاب به شما آموزش نمي دهم: عصيان rebellion به شما آموزش مي دهم. انقلاب به جمعيت تعلق دارد، عصيان، فردي است.
فرد خودش را عوض مي كند. او اهميتي به ساختار قدرت نمي دهد، او فقط ترتيبي
مي دهد كه وجودش را تغيير دهد، در درون خودش به انسان جديد تولد ببخشد.
و اگر تمام مردم كشور عصيانگر باشند......... شگفت انگيزترين چيز در اين مورد اين است:
در عصيانگري هردو نوع انقلابي مي توانند مشاركت كنند، زيرا در عصيانگري خيلي چيزها بايد نابود شوند و خيلي چيزها بايد خلق شوند. براي آفريدن بايد چيزهايي نابود شوند، بنابراين براي هردو نوع __ كساني كه به ويرانگري علاقه دارند و كساني كه به خلاقيت علاقه دارند __ جذابيت دارد.
عصيانگري پديده اي جمعي نيست. فرديت خودت است.
و اگر ميليون ها نفر از عصيانگري عبور كنند، آنوقت قدرت كشورها، ملت ها در دست اين مردم عاصي خواهد بود. فقط در عصيانگري است كه انقلاب مي تواند توفيق داشته باشد، وگرنه انقلاب يك شخصيت شكاف split personality برداشته شده است.
عصيان يكپارچه است، يكي است.
و اين را به ياد داشته باش: در عصيان، ويرانگري و خلاقيت دست در دست يكديگر هستند و از هم حمايت مي كنند. اين ها روندهايي جداازهم نيستند. زماني كه آن ها را ازهم جدا كردي __ همچنانكه در انقلاب از هم جدا هستند __ همين داستان را تكرار خواهي كرد. اين داستان كه در پرسش آمده كامل نيست.
يك داستان زيباي عرفاني است. مردي نزد مرشدي مي رود تا بپرسد كه انسان تاكجا مستقل و آزاد است. آيا كاملاً آزاد است يا حدي وجود دارد؟ آيا چيزي چون سرنوشت، قسمت، تقدير، خدايي كه محدوده اي را مي گذار تا وراي آن، او آزاد نباشد، وجود دارد؟
آن عارف به روش خودش پاسخ گفت __ نه منطقي، بلكه وجودين!
او درخواست كرد: "بايست."
آن مرد مي بايد فكر كرده باشد كه اين چه جواب احمقانه اي است، من فقط يك سوال كوچك دارم و او از من مي خواهد كه بايستم."
ولي گفت، "بگذار ببينم چه مي شود!" برخاست
و عارف گفت، "حالا، يك پايت را بلند كن."
تا اينجا آن مرد بايد فكر كرده باشد كه نزد مردي ديوانه آمده است، اين چه ربطي به آزادي و اختيار دارد؟ ولي حالا كه آمده بود... و مي بايد انبوهي از مريدان حضور داشته باشند و آن عارف بسيار مورد احترام بود، انجام ندادن درخواست او بي ادبي بود و ضرري هم نداشت! پس يك پاي خودش را از زمين بلند كرد و روي يك پايش ايستاد.
و آنگاه مرشد گفت، "اين كاملاً خوب است. فقط يك چيز بيشتر. حالا آن پاي ديگرت را هم از زمين بلند كن."
اين ناممكن است!
مرد گفت، "چيزي ناممكن درخواست مي كني. من پاي راستم را بلند كرده ام، حالا
نمي توانم پاي چپم را بلند كنم."
مرشد گفت، "ولي تو آزاد بودي. در ابتدا مي توانستي پاي چپت را بلند كني. اجباري نبود. در آغاز تو كاملاً مختار بودي كه پاي راست يا پاي چپت را بلند كني. من چيزي نگفتم. تو تصميم گرفتي. تو پاي راست را بلند كردي. در همين تصميم تو بود كه ديگر نمي تواني پاي چپ را از زمين برداري. نگران تقدير و قسمت و خدا نباش. فقط به چيزهاي ساده فكر كن."
هر عملي كه انجام بدهي، تو را از انجام عملي ديگر كه با آن مخالف است باز مي دارد.
بنابراين هر عملي يك محدوديت است.
در اين داستان، نكته بسيار روشن است. در زندگي چنين روشن نيست، زيرا نمي تواني يك پاي روي زمين و يك پاي روي هوا را ببيني. ولي هر عمل، هر تصميمي يك محدوديت است.
تو قبل از تصميم گرفتن كاملاً آزاد هستي، ولي زماني كه تصميم گرفتي، خود تصميم تو، خود انتخاب تو محدوديتي با خود مي آورد. هيچكس ديگري آن تصميم را تحميل نمي كند، طبيعت امور است __ نمي تواني همزمان كارهاي متضاد انجام دهي. و چه خوب كه نمي تواني! وگرنه..... تو همين حالا نيز دچار اغتشاش هستي! اگر اجازه دهي تا چيزهاي متضاد همزمان باهم رخ بدهند، حتي دچار بلواي بزرگتري خواهي شد! ديوانه خواهي شد!
اين فقط يك اقدام امنيتي از سوي جهان هستي است.
در اساس تو كاملاً آزاد هستي تا انتخاب كني، ولي زماني كه انتخاب كردي، خود انتخاب تو، محدوديت آور است.اگر بخواهي تماماً آزاد بماني، آنوقت انتخاب نكن.
در اينجاست كه آموزش هشياري بدون انتخاب choiceless awarness
پيش مي آيد. چرا مرشدان بزرگ اصرار داشتند فقط هشيار باشي و انتخاب نكني؟
زيرا لحظه اي كه انتخاب كني، آزادي تمام خودت را از دست داده اي، فقط با بخشي از آن آزادي تنها مانده اي. ولي اگر بدون انتخاب باقي بماني، آزادي تو تمام است.
بنابراين فقط يك چيز است كه تماماً آزاد است و آن هم هشياري بدون انتخاب است.
هرچيز ديگر محدود است.
عاشق زني هستي __ زيباست ولي بسيار فقير است. تو عاشق ثروت هستي __ زني هست كه بسيار ثروتمند است، ولي زشت است، مشمئزكننده است. حالا بايد انتخاب كني.
و هركدام را كه انتخاب كني، رنج خواهي برد. اگر دختر زيبا را انتخاب كني، او فقير است و هميشه توبه خواهي كرد كه بيهوده آن همه ثروت را از كف دادي __ زيرا زيبايي چيزي است كه پس از چند روزآشنايي، مسلم فرض مي شود، ديگر آن را نمي بيني.
و با آن زيبايي چه مي خواهي بكني؟ نمي تواني يك اتومبيل بخري، نمي تواني يك خانه بخري، هيچ چيز با آن نمي تواني بخري. حالا مي تواني با زيبايي ات بر سر خودت بكوبي __ چه خواهي كرد؟
پس ذهن شروع مي كند به اين انديشه كه آن انتخاب اشتباه بوده است.
ولي اگر آن زن زشترو و مشمئزكننده را نيز انتخاب مي كردي، آنقدر پول داشتي كه
مي تواني بهترين كاخ ها و مستخدمين و وسايل را داشته باشي، ولي مي بايد آن عفريته را تحمل كني __ نه تنها تحمل كني، بلكه بايد به او بگويي: "دوستت دارم!" و او چنان مشمئزكننده است كه تو حتي نمي تواني از او متنفر باشي. حتي براي نفرت داشتن نيز شخص به كسي نياز دارد كه مشمئزكننده نباشد __ زيرا نفرت نيز نوعي ارتباط است! و نمي تواني از آن اتومبيل ها و آن كاخ ها و باغ ها لذت ببري، زيرا چهره ي مشمئزكننده ي آن زن هميشه تو را دنبال مي كند. واو مي داند كه تو با او ازدواج نكرده اي، با ثروت او ازدواج كرده اي. بنابراين او با تو همچون يك خدمه رفتار مي كند،
نه همچون يك معشوق. و اين حقيقت دارد: تو عاشق او نبوده اي.
آنوقت شروع مي كني به اين فكر كه شايد بهتر بود كه يك خانه ي فقيرانه داشتي، خوراكي ساده،
دست كم آن زن زيبا بود، مي توانستي در كنارش لذت ببري.
با اين انتخابت يك احمق بوده اي!
هركدام را كه انتخاب كني، توبه خواهي كرد زيرا آن ديگري تو را دنبال خواهد كرد.
اگر انسان نيازمند آزادي مطلق است، هشياري بدون انتخاب، تنها چيز است.
و وقتي كه مي گويم كه به جاي انقلاب، عصيانگري را انتخاب كنيد، شما را به يك كل نزديك تر
مي كنم: در انقلاب شما محكوم به جدايي هستيد، چه براي چيزي و چه از چيزي. نمي توانيد هردو را با هم داشته باشيد، زيرا اين دو به دو تخصص مختلف نياز دارند.
ولي در عصيانگري هردو كيفيت باهم تركيب شده اند.
زماني كه يك مجسمه ساز تنديسي مي سازد، هردوكار را باهم انجام مي دهد، او سنگ را مي برد __ آن را آنگونه كه بود نابود مي كند __ و او با نابود كردن آن سنگ، تنديسي زيبا مي آفريند كه قبلا ًدر آنجا وجود نداشت.
ويرانگري و خلاقيت باهم هستند، ازهم جدا نيستند.
عصيانگري يك كل است. انقلاب نيمه نيمه است __ و خطر انقلاب در همين است.
انقلاب واژه اي زيباست، ولي در طول قرون با ذهن شكاف برداشته split mind متصل شده است.
و من با هرگونه شكاف مخالفم، زيرا شما را دوشخصيتي schizophrenicمي سازند.
تمام كشورهايي كه از اسارت آزاد شده اند دچار رنجي غيرقابل توصيف هستند. وقتي كه برده بودند چنين رنجي نداشته اند و آنان سيصد سال، چهارصدسال تحت اسارت بوده اند. در اين سيصد چهارصد سال آنان به چينين عذابي مبتلا نبوده اند و فقط ظرف سي سال يا چهل سال به چنان جهنمي سقوط
كرده اند كه حيرت مي كنند، "چرا براي آزادي مي جنگيده ايم؟ اگر آزادي اين است، اسارت بسيار بهتر بود."
اسارت هرگز بهتر نيست. فقط اين است كه اين مردم نمي دانند كه آنان نيمي از آزادي را برگزيده اند. و آن نيمه ي ديگر مي تواند كامل شود، ولي نه توسط همان مردمي كه انقلاب كرده اند. آن نيمه ي ديگر به يك خرد و هوشمندي كاملا ًمتفاوت نياز دارد. و اين ها مردمي نيستند كه آدم بكشند يا بمب پرتاب كنند و ايستگاه هاي پليس و اداره ي پست يا قطار آتش بزنند __ اين ها اهلش نيستند.
در خانواده ي من، فقط پدربزرگم با فرستادن عموهايم به دانشگاه مخالف بود. اين پدرم بود كه ترتيبي داد كه آنان به دانشگاه بروند. پدربزرگم مي گفت، "شما نمي دانيد. من اين
پسر ها را درك مي كنم. شما آنان را به دانشگاه مي فرستيد و آنان سر از زندان در
مي آورند __ اوضاع اينگونه است."
بيشتر انقلاب توسط دانشجويان، جوانان انجام مي شد. كساني كه چيزي از زندگي
نمي دانند __ هرگز چيزي را تجربه نكرده اند __ ولي انرژي داشتند، بنيه داشتند، جوان بودند و اين فكر احساساتي آزادبودن را داشتند. آنان همه كار كردند __ بمب سازي و پرتاب بمب و كشتن شهردارها و مقامات دولتي. همه كار كردند.
و وقتي از زندان بيرون آمدند، ناگهان دريافتند كه تمام قدرت را دارند، ولي مهارت استفاده از آن را ندارند. آنان هوشمندي هم نداشتند __ با قدرت چه كني؟ آنان وانمود كردند كه از رضايت سرمست هستند و كشور نيز از اينكه لحظه اي آزادي يافته راضي است __ حالا مردم خودمان سركار هستند! ولي آنان به زودي شروع كردند به جنگيدن باهم.
چهل سال است كه در هندوستان اين ها باهمديگر مي جنگند. هيچكس نگران كشور نيست و هيچكس حاضر نيست گردن خودش را به مخاطره بدهد، زيرا براي دست زدن به هر مشكل كشور،
بايد برخلاف سنت هاي كشور عمل كني.
من با دو نخست وزير صحبت كردم __لعل بهادر شاستري Lalbahadur Shastri و اينديرا گاندي Indira Gandhi__ و پاسخ يكسان بود :"هرچه مي گويي درست است، ولي چه كسي دچار دردسر خواهد شد؟ ما نمي توانيم اين چيز ها را به مردم بگوييم. نمي توانيم از كنترل زايش حرف بزنيم، زيرا وقتي حرفش را بزني، تمام كشور با تو مخالف خواهند شد. مي گويند كه تو اخلاقيات كشور را نابود مي كني، آنوقت تمام رهبران مذهبي كشور فكر مي كنند كه اين فرد نبايد در قدرت باشد، خطرناك است."
و اينديرا حتي تلاش هم كرد، و چون تلاش كرد، از قدرت بيرون رانده شد.
او سه سال تمام با انواع مزاحمت ها روبه رو بود.
اگر مشكلات كشور با سنت ها و شرطي شدگي هاي كهن مردمان مرتبط باشد،
چه مي تواني بكني؟ سياست باز از قدرت خودش لذت مي برد و براي قدرت خودش
مي جنگد تا كه قدرتمند باقي بماند، تا شروع به بالارفتن كند.
ياد موقعيتي خنده آور افتادم: پانديت جواهرلعل نهرو اولين نخست وزير پس از آزادي هند بود و در گردهمايي كشورهاي مشترك المنافع در لندن شركت كرده بود. در كابينه ي او دومين نفر مولانا آزاد Maulana Azad بود. او با اين فكر كه چون حالا نهرو در كشور نيست و او دومين نفر است، بايد همچون نخست وزير رفتار كند! حالا در دنيا چنين چيزي چون نخست وزير عاملacting prime minister نداريم! اگر رييس جمهور از كشور بيرون برود، معاون او به عنوان رييس جمهور عمل
مي كند. ولي رييس جمهور در كشور بود، **** كشور حضور دارد. نخست وزير، هركجا برود، همان نخست وزير است و نيازي نيست كسي از طرف او عامل باشد.
و مولانا آزاد، مردي سالخورده، بسيار مورد احترام __ براي همين مولانا خوانده
مي شود، يعني فرزانه ي كبير. او يك محمدي Mohammedan بود، ولي چنان كودكانه رفتار كرد كه بي درنگ پرچم اتومبيل نخست وزير را به اتومبيلش زد و شروع كرد در دفتر نخست وزير نشستن و عمل كردن همچون نخست وزير!
و وقتي كه نهرو در لندن شنيد كه مولانا آزاد اين كارها را مي كند، به او اطلاع داد، "تو نمي داني كه هرگز چيزي به نام نخست وزير عامل وجود ندارد. فقط رييس كشور، وقتي از كشور خارج است، معاون او به جايش عمل مي كند. ولي نخست وزير كه رييس كشور نيست. او قدرتمندترين شخص است، ولي او آدم كمي نيست، پس از اين كارهاي نابخردانه دست بكش."
جواهرلعل نهرو به او تلفن زد و گفت، "اين كارهاي بي معني را كنار بگذار. اگراين را بدانند، خواهند خنديد كه اين مردم مي خواهند يك كشور بزرگ، يك شبه قاره را اداره كنند و اينگونه بچه گانه رفتار مي كنند!"
انقلاب اين مشكل را دارد __ و فكر مي كنم هميشه خواهد داشت __ كه يك نوع افراد آن را انجام
مي دهند و قدرت به دست آنان مي افتد.... و اين فقط انساني است: شهوت براي قدرت، قدرت طلبي. آنان نمي خواهند اين قدرت را به هيچ كس ديگر بدهند. ولي اين دقيقاً چيزي است كه مورد نياز است. اينك مردمي بايد پيدا شوند كه به قدر كافي خردمند، خلاق و هوشمند باشند تا بتوانند به كشور از تمام راه هاي ممكن كمك كنند تا فن آوري جديد، كشاورزي نوين براي كشور بياورند، كساني كه بتوانند صنايعي جديد در كشور به راه بيندازند، كساني كه بتوانند درهاي كشور را به روي تمام دنيا بگشايند
تا در آن سرمايه گذاري شود، زيرا اين كشور داراي نيروي كار ارزان است.
هندوستان مي تواند هرچيزي را توليد كند. نياز به پول دارد __ و پول در سراسر دنيا وجود دارد __ و كساني كه پول دارند، نمي دانند با آن چه كنند. نياز به صنايع جديد است. اين كشور مي تواند هرچيزي را توليد كند، نياز به پول و كارشناس دارد. و نيروي كار چنان ارزان است كه با تمام دنيا رقابت مي كند.
ژاپن ابتدا چنين وارد شد. درآمد سرانه ي ژاپن اينك از آمريكا بالاتر است. ولي يك مشكل ژاپن را افليج كرده است __ زمين كافي ندارد. سرزميني كوچك... حالا ديگر نمي تواند صنايع بيشتر بسازد، زميني برايش نيست، افرادش را ندارد. هندوستان به قدر كافي زمين دارد و ميليون ها انسان. فقط نياز به فرد مناسب است تا در قدرت باشد و آنوقت است كه "آزادي از" مي تواند به "آزادي براي" تبديل شود. كشور مي تواند از رشدي عظيم در تمام جهات لذت ببرد.
ولي درحال حاضر درست عكس اين در حال وقوع است. كشور همه روزه سقوط مي كند، مضمحل مي شود. و به مضمحل شدن ادامه خواهد داد و هيچكس به اين واقعيت ساده توجه نمي كند كه قدرت در دستان مردماني عوضي قرار دارد.
فقط به آنان افتخار بدهيد، جايزه به آنان بدهيد ، تقديرنامه ها و گواهينامه هايي به ايشان بدهيد كه با حروف مطلا نوشته شده باشند تا بتوانند در خانه هايشان قاب كنند __ ولي قدرت را به آنان ندهيد!
باديدن عاقبت مصيبت بار تمام انقلاب هاي دنيا، من شروع به تفكر در مورد عصيانگري كردم __ كه روندي فردي است و يك فرد مي تواند نيروهاي ويرانگر و سازنده را در "هشياري بدون انتخاب" خودش باهم تركيب كند.
و اگر مردمان زيادي از اين عصيانگري عبور كنند __ كه برعليه هيچكس نيست، فقط برعليه شرطي شدگي هاي خودت است __ و آن انسان جديد را در درون خودشان خلق كنند، مشكلي دشوار نخواهد بود.
انقلاب بايد منسوخ شود.
واژه براي آينده، عصيانگري است."
نوش جان! اگر بازم خواستید مطلب "خون سلطنتی" هم از اوشو آماده ی چسباندن است! فقط اشاره کنید!
 

Mashaheer

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2003
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
17
سن
43
محل سکونت
UAE
خوشحالم محسن جان كه مشكلت برطرف شد. اگر مشكلي داشتي اينجا بيان كن، حتما به جواب خواهي رسيد.
 

mohsen khatami

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 مارس 2004
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
سن
72
محل سکونت
Land of Extremes, India
مرسی عزیز:
عجب جایی است اینجا! عجبا ! حیرتا!
لطفاٌ از این "شیرینی" هم که تقدیم کردم استفاده کن و اگر صلاح دیدی در یکی از سایت هایت مطرح بفرما! موضوع روز ملت و مملکت است!
به هر حال من هم می خواهم از این ابزارهای جادویی (ام تی و...) استفاده کنم و فقط راهش را بلد نیستم. تا سه چهار هفته دیگه که از کار این کتاب خلاص می شوم دوباره براتون زحمت خواهم داشت تا مرا راه بیندازید در این دنیای شگفت انگیز!
بازم ممنون که هوای منو داشتی!
دوستدارت: محسن
 

milad_sm

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2004
نوشته‌ها
178
لایک‌ها
0
سن
43
محل سکونت
Tehran
والا محسن جان....شيريني تو به من تلخ بود.
من اوشو رو نميشناسم. رفتم سايت شما...اما مطلب بسيار زياد بود و خلاصه اي پيدا نكردم.
اما هر چه مطالعه كردم چيزي مغاير با گفته هاي مولانا يا ديگر افسانه هاي كهن ايراني نديدم.
و چيزي شيرين تر از مولانا در ان پيدا نكردم.
اما به هر حال خوشحالم كه كارت درست شد...اميدوارم در مقام مقايسه كسي با مولانا نباشي!!
 
بالا