برگزیده های پرشین تولز

داستانهاي خنده دار !

.:نازنين:.

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 اکتبر 2003
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
1
امسال سال نو خیلی مبارک بود زیرا در امسال پدرم ما را به شمـــال برده است !
اين بهترين مسافرتی است که پدرم ما را آورده است چـــون قبل از اين هيـــچوقت
ما را به مسافرت نبرده بود ! در راه شمال به ما خيـــلی خوش گذشــــــت ! ما در
راه خيلی چپ کرديم ! پدرم ميگفت من میپيچم ولی نمیدانم چرا جــاده نمیپيچه!
خواهرم یک بار دستش را از پنجره ماشین بیرون آورد تا پوست تخمـه اش را بریزد
و یک ترانزیت از کنار ماشین ما رد شد و دست خواهرم از بازو کنده شـــــــــد و ما
خیلی خندیدیم ! ما برای ناهار به اکبر جوجه رفتیم ! البته من خود اکـــــــــبر آقا را
ندیدم ولـــــــــــی پدرم که او را دیده است میگوید خیلی جوجه اسـت ! من خیلی
نوشــــــــابه خوردم و پدرم یک گوشه نگه داشت تا من با خیال راحت بشاشـم به
طبیعت ! در جاده خیلی برف آمده بود و ما برف بازی کردیم ! مـــــن با گوله برف به
پس کــــله پدرم زدم و او عصبانی شد و دست من را لای در ماشین گذاشـت و در
ماشین را محکم بست !
ما به متل قو رفتیم و سر یک میز نشستیم و پدرم قیلـون و چایی ســـفارش داد .
پدرم خیلی قشنگ قیلون میکشد . پدرم حتی در متل قـو هم از رژیمش دست بر
نمیدارد و درِ گوشی به همان پسره که قیلون آورد چیزی مـیگوید و یــــــک پارچ آب
سفارش میدهد ! پدرم عادت دارد نوشابه را با آب قاطی میکند !
کنار ما چند تا جوان نشسته اند و آواز میخوانند :
میخوام برم زن بگیرم ! پولامو بدم ان بگیرم ! گوجه بدم رب بگیرم و ...
پدرم با این شعر خیلی حال میکند ولی مادرم عصبانی میـشود و با پارچ آب پدرم
به صورت من میکوبد ! ما ۱۳ را در همانجا در کردیم البته پـدرم خیلی بیشتر از ما
در کرد ولی به هر حال به ما خیلی خوش گذشت و من خیلی کتک خوردم ...
 

.:نازنين:.

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 اکتبر 2003
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
1
قلم بر قلب سفيد كاغذ مي گذارم و فشار مي دهم تا انشاء ام آغاز شود. سال گذشته
سال بسيار خوبي و پر بركتي مي باشد. سال گذشته پسر خاله ام زير تريلي ۱۸ چـــرخ
رفـت و له گـــــــشت و ما در مجلس ترحيمش شركت كرديم و خيلي ميوه و خرما و حلوا
خورديم و خيلي خوش گذشت. ما خيلي خاك بازي كرديم. من هر چي گشـــــــــــــــــتم
پــــسرخاله ام را پيــدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بيل زد، بدون بي دليل! من در پارسال
خـــيلي درس خواندم ولي نتـــوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بيرون پرت كردند.
پدرم من را به مكانيكي فرستاد تا كـــــــــــار كـنم و اوســــــتاي من هر روز من را با زنجير
چرخ مي زد و گاهي موقع ها كه خيلي عصباني مي شد من را به زمين مي بست و دو
سه بار با ماشين يكي از مشتري ها از روي من رد مي شد. من خيلي در كارهاي خانه
به مـادرم كمك مي كنم. مادرم من را در سال گذشته خيلي دوست مي داشت و من را
خيلي ماچ مي كند ولي پدرم خيلي حسود است و من را لاي در آشـپزحانه مي گذاشت.
درســــــال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خيلي از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسيار
حــــامله است و پدرم مـــــي گويد يا پسر است يا دوقلو، ولي من چيزي نمي گويم چون
مي دانم كه بچه اي به اين انـــدازه از هيچ كجاي خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته
مـا به مسافرت رفتيم و با قطار رفتيم. مــن در كوپه بسيار پدرم را عصباني كردم و او براي
تنبيه من را روي تخت خواباند و تخت را محكـــم بست و من تا صبح همان گونه خوابيدم!
پدرم در سال گذشته خيلي سيگار مي كشد و مادرم خيلي ناراحت است و هــــــــي به
من ميگويد: كپي اوغلي، ولي من نمي دانم چرا وقتي مادرم به من فحش مي دهــــــد،
پدرم عصـباني مي شود! در سال گذشته ما به عـــيد ديدني رفتيم و من حدودا خيـــــلي
عيدي جـمع كرده ام، ولي پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن مـــــــاهواره اي خريد كه
بسيار بــد آموزي دارد و من نگاه نمي كنم و پدرم از صبح تا شب شوهاي بي نــاموسي
نگاه مي كند و بشكن مي زند.
پــــــدرم در سال گذشته رژيم گرفته است و هر شب با دوست هايش آب و ماست و خيار
مي خورند و مي خندند، گاهي وقتا هم آب با چيپس و ماست موسير!

من خيلي سال گذشته را دوست دارم و اين بود انشاي من ...
 

niterider

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2002
نوشته‌ها
414
لایک‌ها
3
محل سکونت
The Most Beautifull Love , Tehran
بله
 

ROZEGAR

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 فوریه 2003
نوشته‌ها
138
لایک‌ها
13
حكايتيه اين تاپيكا! شعر بايد بخونيم؟ داستان بگيم؟ زن بديم رب بگيريم!؟ يا اصلا زن يه ربع بگيريم؟ شايدم بخنديم الكي به حال و روز بيرخته خودمون! شايدم بايد بريم شمال متل قو! شايد بايد ............... ميگم تالا را همه بو ميدن! نگو نازنين شا شيده اينجا! نازنين جان بگو پنپرزت كنيم! خوبيت نداره !
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,512
لایک‌ها
560
سن
36
محل سکونت
Home
39.gif
 

M-r-r

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 فوریه 2004
نوشته‌ها
383
لایک‌ها
1
سن
36
محل سکونت
in my clothes
خدا بيامرزه رفتگونت رو . . . .
 

amirhoman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2005
نوشته‌ها
1,127
لایک‌ها
11
سن
54
محل سکونت
Tehran
اتفاقا باحاله . ادامه بدین
 
بالا