برگزیده های پرشین تولز

داستان دوبي رفتن من

User

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
سلام

خاطرات دوبي رفتن ما






در دوبی که راه می روی اگر در جیبت پول نباشد و خسته و تنها و درمانده هم باشی آنگاه حتما باید روحی بزرگ داشته باشی تا بتوانی تمامی مشکلات را تحمل کنی. در دوبی می توان از کنار پنجره رستورانهای شیک و شلوغ گذشت و نظاره گر غذاهای لذیذ بود و خود در این ور شیشه در گرما و دوان دوان و شکم گرسنه به دنبال مقصد و نهایت خویش بود. در دوبی می توان نگاه جوانهایی به سن و سال خود را دید که از فرط بی کاری روزها و شبها در خیابانهایش در پشت جدیدترین و گرانترین ماشنیها نشسته اند و تو در آن ور چهار راه در گرمای آفتاب و عرق ریزان منتظر سبز شدن چراغ هستی تا شاید بتوانی از این خیابان شلوغ گذر کنی. آن وقت که راه می روی اگر قدرت فکری هم برایت باقی مانده باشد شاید نگاهی به درون ماشینها بیندازی و نگاه ها را دنبال کنی که چطور به تو نگاه می کنند با آن ظاهر خسته و عرق کرده و عجول. شاید از خود می پرسند این از کدام سیاره آمده است.

در دوبی می توان نگاه های خسته کارگرانی را دید که بر روی سنگ فرش داغ نشسته اند و منتظر اتوبوسهایی هستند که جلوی تمامی پنجره هاشان میله هایی به قطر میله های زندانهاست. انقدر اینان خسته اند که رمقی حتی برای چرخش نگاه خود ندارند و تو درکشان می کنی و میخواهی خود بروی بر روی سنگفرش بشینی و مانند اینها چرت بزنی یا شاید هم مثل آنها به آدمهایی نگاه کنی که با لباس های آنچنانی از جلوی تو رد می شوند و یا تاکسی می گیرند. اما نه آنقدر ذهن و جسمت خسته است که دیگر رمقی نداری. همان بهتر که سر در گریبان داشته باشی و به خواب روی.

در دوبی می توان زوجهای بسیاری را دید که دست در دست هم می روند و از شادی فریاد می زنند و تو می دوی و می دوی. سریع رد می شوی تا مبادا اینان تو را یاد دلت بیندازند. مبادا به خود بیندیشی که تو نیز انسانی با تمام احساسات آنها و شاید به مراتب بیشتر از آنها. فرقش در این است که آنها مثل من و هزاران امثال من چوب دو سر گه نیستند. از نسل سوخته نیستند. اینان عشق را در لبهای خود و در گرمای دست می چویند و من باید عشق را در گوشه اعماق دلم خاک کنم چرا که باید بدوم و بدوم و بدوم. اگر هم یاد نامه های عاشقانه و چشمان یار و قلقلک های احساسی غروب باشی وجودت پر از بغض می شود و همین جوری که راه می روی از پشت عینک اشک با عرق مخلوط می شود و کسی نمی فهمد چه خبر است و تو بقیه سنگفرشها را از پشت یک صفحه تار دنبال می کنی تا مقصدت.

در دوبی می توان برای فرار از گرمای بیرون و کمی استراحت به یک رستوران زنجیره ای پناه آورد و تو در ته جیبت را نگاه می کنی و می بینی می شود ارزانترین ساندویچ آن را سفارش داد که حتی قیمت آن یک سوم یک همبرگر در ایران هم نیست! می روی و سفارش می دهی و فروشنده سمج آن مدام از تو می خواهد که سالاد فصل جدید را که سه برابر ساندویچ قیمت دارد بخری و یا بستنی بخوری و یا گیر بدهد که چرا سیب زمینی و نوشابه نمی خواهی و تو فقط با دست حالی کنی که ساندویچم را بده چون من حتی نای حرف ندارم. تا اینجا سرش شلوغ بوده است اما سر را که بلند می کند و خوب دقت می کند می فهمد که تقلای بیهوده کرده است.

در دوبی می توان فروشگاه های سر به فلک کشیده دید و تو اگر وقتی داشته باشی تنها بروی و از پشت شیشه فقط نگاهی بکنی. هم وطن های بسیاری را می بینی که خوشحال و شاد با خانواده یا با دوستان آمده اند و انگار به بهشت دیگر وارد شده اند و تو باز صدای نفست بلند می شود و یادت می افتد که برای خرید مایجتاجی به اینجا آمده ای و باید زود بازگردی. یادت می آید به تمام فیلمهایی که از تلویزیون وطن برای غربت ساخته اند و تو می دانی که چوب دو سر گهی. وطن پایمال است. وطن ***** کننده و خشن و بی محتواست. وطن هیچ چیزی را برای تو نخواست و حتی اجازه نداد که بمانی و بسازیش. حال اینجا باید بدوی بلکه بتوانی روی پای خویش بایستی در این مملکت چند ملیتی که همگان در دستگاه برده داریش می دوند و سرزنده از خواب طولانی آخر هفته!

در دوبی باید روح بزرگ داشت. باید خیلی چیزها رو دید و ساکت بود و اصلا فکر نکرد. گاهی با خود فکر می کنم من تنها هستم اما آنهایی که همسری دارند و فرزندی و راهی غربت شده اند، آنها چه می کشند. بی کسی دردی ست که سینه ات را تا اعماقش می سوزاند و تو خود می دانی که چیزی را که سالها در گوشت خوانده اند که بنی آدم اعضای یکدیگرند اینجا مصداق ندارد. اینجا هر کس به دنبال خویش است. کسی معنای مرام و رفاقت نمی داند و این یک اصل است. اینجا مدام در گوش تو می کنند که خویی درنده داشته باش و به فکر خویش باش. تکه کلام یک چیزست این مشکل توست و تو می بایست خودت حلش بکنی. هرچند مملکت گل و بلبل هم به این سو پیش می رود اما هنوز آدمهای بسیاری را می شناسم که خویی مهربان و جوانمرد دارند و دست روزگاه همه وجود شان را پول و خودگرایی نکرده است. فداکاری و مهربانی، کمک و همیاری را از صمیم قلب انجام می دهند و همیشه پشتیبان هستند بی هیچ چشمداشتی. برای وجود همین هاست که می جنگم و طاقت می آورم.
 

esfandiyar2002

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 آپریل 2004
نوشته‌ها
8,484
لایک‌ها
7
محل سکونت
TABRIZ
ببخشيد,اين مطالب كه متعلق به وبلاگ پژمان است.شما پژمان هستيد يا اينكه نقل قول مي نماييد,در اين صورت لينك مطلب را لطف نموده و در انتهاي آن درج كنيد.متشكرم.
 

graphiator

Registered User
تاریخ عضویت
16 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
465
لایک‌ها
6
سن
38
محل سکونت
طهروون
به نقل از esfandiyar2002 :
ببخشيد,اين مطالب كه متعلق به وبلاگ پژمان است.شما پژمان هستيد يا اينكه نقل قول مي نماييد,در اين صورت لينك مطلب را لطف نموده و در انتهاي آن درج كنيد.متشكرم.

سلام آقا اسفنديار :blush: ما كه نمي دونيم اين پژمان نيست :p

ولي خوب لابد .... :rolleyes:

نه !!! :eek:

چي بگم والا :hmm:
 

Gt_Max

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2003
نوشته‌ها
1,663
لایک‌ها
80
محل سکونت
In Your Pantz
تمامي توضيحات 100% تاييد ميشه + 1% :happy:
 

User

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
من پزمان هستم درست گفتی
 

User

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
نظر شما مورد تایید است از زمانی که دوبی با جیب ایرانی ها رونق گرفت
 

uxd863

Registered User
تاریخ عضویت
13 جولای 2004
نوشته‌ها
565
لایک‌ها
10
شكر ميون تاپيك :D
عكس مكس نداري آقا پژمان؟ ما هم آشنا بشيم البته از ديد دوربين واقعي نه اين تلويزيون هاي 24 ساعته
 

uxd863

Registered User
تاریخ عضویت
13 جولای 2004
نوشته‌ها
565
لایک‌ها
10
:blink: شوخي نكن! محمود تويي؟ خب زودتر ميگفتي بابايي!:wacko:
 

amirhoman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2005
نوشته‌ها
1,127
لایک‌ها
11
سن
54
محل سکونت
Tehran
محمود جون خيلي ....
ببينم حالا بگو كجا ها رفتي؟ حال و حول و ...؟ :f34r:
 

User

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
بیا با هم بریم سفر دوبی دوبی منو با خودت ببر دوبی دوبی
 

esfandiyar2002

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 آپریل 2004
نوشته‌ها
8,484
لایک‌ها
7
محل سکونت
TABRIZ
پژمان جان بسيار خوش آمدي.....
بابا من كه با وبلاگت زندگي مي كنم.شما كجا اينجا كجا؟! :)
دوستان اين پژمان خان ما از خالص ترين و ناب ترين افرادي است كه من تاكنون وبلاگش را خوانده ام.اگر بخوانيد,مجذوبش خواهيد شد.حداقل براي من يكي كه وبلاگ خوان حرفه اي هستم,مي توانم اين نظر را قاطعانه بدهم.
پژمان جان,من همونيم كه يك بار واسه دانشگاه هاي دوبي حدود 4 سال پيش از شما مطالبي پرسيده بودم و شما هم عنايت كرديد و مرا با واقعيات آشنا نموديد و راهنمايي فرموديد.خوب پژمان جان,شارجه كه تمام شد و اين تهران دلتنگ و خسته هم بر خلاف انتظار چشم شما را كه نگرفت.از پذيرش اروپا چه خبر؟از كار مديريتي در تهران چه خبر؟
حرف بسيار و تايپ عاجز از ثبت آن....دوباره مي گويم بسيار خوش آمديد.
اميدوارم اشتباه نكرده باشم.... :happy:
آقا هنوز اون مطلب تبريك سال نو شما تو ذهنم هست. ها!!!مخصوصا اون مطلب دختران امروزي و مقايسه آنها با مادران...و بسيار بسيار مطالب ديگر,بسيار آموزنده و احساسي و گاه نوستالژيك.بسيار خوش آمديد.
چه عجب اين طرفا.. :cool:
 

Bahreyni

Registered User
تاریخ عضویت
12 آپریل 2004
نوشته‌ها
1,733
لایک‌ها
6
سن
43
محل سکونت
کرمان دیار کریمان
مخ اسفندیار باز جرقه زد!
 

Unknown

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 جولای 2005
نوشته‌ها
21
لایک‌ها
0
به نقل از esfandiyar2002 :
پژمان جان بسيار خوش آمدي.....
بابا من كه با وبلاگت زندگي مي كنم.شما كجا اينجا كجا؟! :)
دوستان اين پژمان خان ما از خالص ترين و ناب ترين افرادي است كه من تاكنون وبلاگش را خوانده ام.اگر بخوانيد,مجذوبش خواهيد شد.حداقل براي من يكي كه وبلاگ خوان حرفه اي هستم,مي توانم اين نظر را قاطعانه بدهم.
پژمان جان,من همونيم كه يك بار واسه دانشگاه هاي دوبي حدود 4 سال پيش از شما مطالبي پرسيده بودم و شما هم عنايت كرديد و مرا با واقعيات آشنا نموديد و راهنمايي فرموديد.خوب پژمان جان,شارجه كه تمام شد و اين تهران دلتنگ و خسته هم بر خلاف انتظار چشم شما را كه نگرفت.از پذيرش اروپا چه خبر؟از كار مديريتي در تهران چه خبر؟
حرف بسيار و تايپ عاجز از ثبت آن....دوباره مي گويم بسيار خوش آمديد.
اميدوارم اشتباه نكرده باشم.... :happy:
آقا هنوز اون مطلب تبريك سال نو شما تو ذهنم هست. ها!!!مخصوصا اون مطلب دختران امروزي و مقايسه آنها با مادران...و بسيار بسيار مطالب ديگر,بسيار آموزنده و احساسي و گاه نوستالژيك.بسيار خوش آمديد.
چه عجب اين طرفا.. :cool:
من که بعيد ميدونم ايشون پژمان باشن . براي اطمينان ميتوني يه کامنت تو بلاگش بزاري و لينک اينجا رو بدي . ;)
 

Gt_Max

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2003
نوشته‌ها
1,663
لایک‌ها
80
محل سکونت
In Your Pantz

Gt_Max

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2003
نوشته‌ها
1,663
لایک‌ها
80
محل سکونت
In Your Pantz
به نقل از Unknown :
من که بعيد ميدونم ايشون پژمان باشن . براي اطمينان ميتوني يه کامنت تو بلاگش بزاري و لينک اينجا رو بدي . ;)

من هم همين رو مي خواستم مطرح كنم
 
بالا