برگزیده های پرشین تولز

داستان زندگی من لطفا نظرتونو بدید

وضعیت
موضوع بسته شده است.

سعادت

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2009
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
1,134
محل سکونت
نصف جهان
داستانی از زندگی پر پیچ و خم من
چند وقت بود که با دختر آرزو هام آشنا شده بودم و بالاخره به خواستگاریش رفتم. قرار شد یه مدت رفت و آمد داشته باشیم تا خانواده نامزدم و مخصوصا پدرش با من بیشتر آشنا بشن و جواب قطعی و نهایی رو بدن.
یه روز خواهر نامزدم مینا زنگ زد و گفت بیا خونه ما باید یه چیزی بهت بگم! من که خیلی تعجب کرده بودم ماشینو روشن کردمو رفتم به سمت خونه پدر زن آینده ام .
توی راه کلی فکر و خیال زد به سرم و واقعا نمی دونستم چی کارم داره. فکر کردم شاید بخواد چیزی از خواهرش بگه و ... تا این که رسیدم زنگ درو زدم و بدون این که کسی جواب بده در باز شد اضطرابم چند برابر شد یعنی چه اتفاقی افتاده ؟
رفتم توی خونه و در رو پشت سرم بستم رفتم بالا که دیدم مینا با یه تاپ نازک و شلوار کوتاه و یک آرایش غلیظ جلوم سبز شد. بد جوری جا خوردم . دستمو گرفت و گفت چرا اینقدر دیر کردی ؟
من با حالت تعجب و نگرانی گفتم اتفاقی افتاده ؟ اونم که وضعیت منو از چهره ام فهمید جواب داد : نه فقط می خواستم چند کلمه باهات صحبت کنم
من گفتم : صحبت در مورد چی ؟
گفت : حالا بیا بشین یه چیزی بیارم بخوری میگم بهت
همچنان متعجب رفتم داخل و نشستم روی کاناپه که تازه متوجه شدم مینا با چه وضعیتی رو بروم ظاهر شده ! به خودم گفتم خدا یعنی چی شده نکنه مینا هوس کرده با من ...
نه غیر ممکنه !!!
توی همین فکرو خیالا بودم که مینا با یه لیوان شربت اومد کنارم نشست و لیوانو داد دستم منم فقط بهش زل زده بودم که یه لبخندی زدو بهم گفت : چرا اینطوری نگام میکنی
من گفتم : چه طوری ؟! باز یه لبخند زد و گفت که شربتتو بخور
من یه ذره شربت خوردمو بهش گفتم : نمی خوای بگی واسه چی منو کشوندی اینجا ؟!!!
گفت : ببین سعادت من از وقتی تو رو دیدم عاشقت شدم و ... همین که جمله اولو ازش شنیدم خشکم زد دیگه نفهمیدم چی گفت
به خودم گفتم بدبخت شدم این دختره زده به سرش
یه دفعه دستشو زد به بازومو گفت نظرت چیه ؟ من به خودم اومدمو گفتم: چی ؟
گفت: این که با هم باشیم
گفتم: با هم باشیم ؟!
گفت : آره فقط واسه چند ساعت !!!
من هیچی نگفتم و سرمو گرفتم پایین دیدم مینا بلند شد و رفت به سمت اتاقش دم در اتاق گفت: فکراتو بکن رو تخت منتظرتم
منم سریع بلند شدم سوییچ ماشینو از روی میز بر داشتمو رفتم بیرون که یه دفعه دم در پدرزن آینده ام با چشمانی گریون گفت : آفرین پسرم الحق که لیاقت دختر منو داری . تو از امتحان سربلند بیرون اومدی و محکم منو در آغوشش گرفتو مدام گریه می کرد مینا هم اومد البته با چادر و بهم یه لبخند به نشانه رضایت زد !
منم که همچنان متعجب و متعجب و متعجب شده بودم
و حالا که این داستانو براتون مینوسیم چند روز اوز این واقعه میگذره و قراره که جمعه شب هفته آینده با نامزدم ازدواج کنم و خدا رو شکر میکنم که تونستم امتحانمو خوب پس بدم !
امیدوارم همگی در تمام امتحانات زندگیتون موفق باشید
و اما نتیجه اخلاقی :
همیشه کاندومتان را در داشبود اتوموبیل بگذارید!!!
 
Last edited:

the boy

ستاره پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2010
نوشته‌ها
3,186
لایک‌ها
7,236
:lol::lol::lol::lol:

دمت گرم
با حال بود
 

مارمولک

Registered User
تاریخ عضویت
15 مارس 2010
نوشته‌ها
35
لایک‌ها
3
محل سکونت
حوزه هنری
حالا چرا در داشبود ؟... کی میره این همه راهو ... توی جیب باشه سر دست تره که !

عجب پدر باحالی داشته این مینا ... یاد پدر پسر شجاع افتادم :D
 

reza_badkonaki

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
3,465
لایک‌ها
325
سن
35
محل سکونت
با قيد وثيقه فعلا ازادم
همونجا یه دونه میخوابوندی تو گوش پدرزنت میگفتی من شاگردت نیستم که تست میگیری ازم ! من که بودم خیلی عصبانی میشدم از این قضیه ! در ضمن تستشونم خیلی مضخرف بوده ! اگر کسی اهل خیانت هم باشه انقدر عقل داره که با خواهر زنش نریزه رو هم !
 

Mahiar0

کاربر افتخاری سئو و معرفی سایتها
تاریخ عضویت
20 جولای 2004
نوشته‌ها
10,340
لایک‌ها
1,208
محل سکونت
رشت
حالا چرا در داشبود ؟... کی میره این همه راهو ... توی جیب باشه سر دست تره که !

عجب پدر باحالی داشته این مینا ... یاد پدر پسر شجاع افتادم :D

منظور نگرفتی
یعنی کلید ماشین برداشت که بره کاندوم برداره بیاد دوباره بالا! :D
 

C'Tun

Registered User
تاریخ عضویت
29 مارس 2010
نوشته‌ها
141
لایک‌ها
22
حالا جدي داستان خودت بود ؟
 

reza_badkonaki

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
3,465
لایک‌ها
325
سن
35
محل سکونت
با قيد وثيقه فعلا ازادم
در ضمن به نظرم یا با این خانواده وصلت نکن یا اگه کردی سعی ک خودتو دور از خانوادش نگه داری ! بهت برنخوره ولی همچین خانواده ای شعور اجتماعیشون در حد جلبگ هم نیست ! ببین کی بهت گفتم !
 

سعادت

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2009
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
1,134
محل سکونت
نصف جهان
نه بابا !!!
من تا حالا خواستگاریم نرفتم چه برسه... :D
 

سعادت

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2009
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
1,134
محل سکونت
نصف جهان
در ضمن به نظرم یا با این خانواده وصلت نکن یا اگه کردی سعی ک خودتو دور از خانوادش نگه داری ! بهت برنخوره ولی همچین خانواده ای شعور اجتماعیشون در حد جلبگ هم نیست ! ببین کی بهت گفتم !

این فقط داستان بود عنوانم اینجوری انتخاب کردم که تاپیک زود حذف نشه
 

balabala

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
22 می 2005
نوشته‌ها
8,362
لایک‌ها
5,745
سن
41
محل سکونت
یه خورده اونورتر
دم در پدرزن آینده ام با چشمانی گریون
یعنی واقعا پدر زنت به دخترش گفته لخت بیاد جلوت تا امتحان الهی بکنت؟
317gzkj.gif
نه جدا؟ یعنی باور کنم؟
292.gif
 

dark_angel

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2009
نوشته‌ها
180
لایک‌ها
0
محل سکونت
HardRock Café
البته اصل این داستان به زیان فصیح انگلیسیه
و خواهر نامزد میگه اگه فلان قدر پول بدی که طرف کیف پولشو تو داشبورد جا گذاشته بود و...
 
Last edited:

سعادت

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2009
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
1,134
محل سکونت
نصف جهان
البته از اونجایی که راوی این ورژنش ایرانیه عوض کردن اسم و خود رو جای شخصیت اصلی گذاشتن دور از ذهن نیست
اینجوری کردم خواننده بیشتر بره توی حالو هوای داستان :D
 

anf-b

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2005
نوشته‌ها
901
لایک‌ها
15
محل سکونت
4 8 15 16 23 42 [R@sht]
واقعی بود؟
وسطاش یاد سایت آو*یزون افتادم
 

Sashi24

کاربر فعال درآمد اینترنتی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2009
نوشته‌ها
2,320
لایک‌ها
227
سن
32
محل سکونت
Chabhar Free Zone
چه فیلسوفای توی این انجمن پیدا میشه هنوزم نفهمیدن که داستان سرکاریه

ولی واقعا یه همچین آزمایشای باشه موقع خواستگاری اطمینان دارم که 99 درصدمون ....
 

the boy

ستاره پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2010
نوشته‌ها
3,186
لایک‌ها
7,236
آره خداییش خیلیا باورشون شد
 

Captive

کاربر قدیمی پرشین تولز* مدیر بخش ارز دیجیتال
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
2 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
12,716
لایک‌ها
16,653
محل سکونت
Shiraz 4 Ever
در ضمن به نظرم یا با این خانواده وصلت نکن یا اگه کردی سعی ک خودتو دور از خانوادش نگه داری ! بهت برنخوره ولی همچین خانواده ای شعور اجتماعیشون در حد جلبگ هم نیست ! ببین کی بهت گفتم !

باد بادکی جون ، خیلی باحالی :D
 

stifler

Registered User
تاریخ عضویت
16 جولای 2007
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
1,410
سن
33
محل سکونت
Karaj
ولی خداییش این خواهر زن های جدید هم خیلی باحالن ها...:دی
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا