برگزیده های پرشین تولز

داستان سرايي كنيد

aftabgardoon34

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2003
نوشته‌ها
25
لایک‌ها
0
يه روز يه پسره داشته تو خيابون وليعصر راه ميرفته كه يهو يه دختر خوشگل(به قول شما يه ماه پري)از روبروش مياد و ميچسبه به پسره.ولش هم نميكرده.همون موقع ماشين نيروي انتظامي از راه ميرسه...


ببينم اين داستان را چه جوري ادامه ميديد. ;)
 

niterider

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2002
نوشته‌ها
414
لایک‌ها
3
محل سکونت
The Most Beautifull Love , Tehran
- خانم كيه شما باشن ؟
- ا ... ا ... من نمي دو ...
- ببند دهنتو ... محسن پاسگاه ...
- چشم حاج آقا
 

dashamir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 ژانویه 2003
نوشته‌ها
407
لایک‌ها
1
محل سکونت
Tehran
-- خانم كي باشن ؟!
+ جناب خواهرمه !
-- اه !؟ پس با اين حساب منم باباتم ديگه !! بيا برو پسره ي (. . . ) (. . . . ) . . . !!
 

arash_kh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2003
نوشته‌ها
553
لایک‌ها
5
. . . و از بغل دختر پسره رد ميشه.
اين دو تام يك دل نه 900 دل عاشق هم ميشن.
و پدر پسره كه پادشاه بود. چهل شبانه روز براشون جشن و پايكوبي مي گيره.
و هاني مونشونو ميرن مشهد زيارت امام هشتم (رضا).
و نه ماه و نه روزو نه ساعت بعد خدا بهشون يه دختر خوشكل ميده كه اسمش ميزارن . . .
 

aftabgardoon34

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2003
نوشته‌ها
25
لایک‌ها
0
. . . و از بغل دختر پسره رد ميشه.
اين دو تام يك دل نه 900 دل عاشق هم ميشن.
و پدر پسره كه پادشاه بود. چهل شبانه روز براشون جشن و پايكوبي مي گيره.
و هاني مونشونو ميرن مشهد زيارت امام هشتم (رضا).
و نه ماه و نه روزو نه ساعت بعد خدا بهشون يه دختر خوشكل ميده كه اسمش ميزارن . . .

:D
 

Kamran_t

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2003
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
0
محل سکونت
kohan diar
......اسمشو ميذارن گلچهره.....بعد از چند روز يه دفعه پادشاه مياد خونشون كه نوه شو ببينه....
بعدش يهو پادشاه متوجه يه موضوع وحشتناك ميشه!!!! بعد ميگه : اين دختر اصلا به داماد من شباهت نداره و به شدت شبيه پسر حكيم باشي ميمونه....بعد يهو دو زاريه پسره ميوفته و ميگه: ......
 

Mazyar_Kh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 آگوست 2003
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
0
ميگه: اي والله پس الكي نبود كه اون روز تو خيابون چسبيدي به ما. همون موقع ... استغفرالله ... آآآآآآي نفس كش ... بعد يه تيزي بزرگ از آشپزخونه برميداره ميره در خونه حكيم باشي ...
 

buf

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2003
نوشته‌ها
676
لایک‌ها
3
وقتي مي رسه در خونه حكيم باشي مي بينه ماشين كميته جلو درشون پاركه...
 

Kamran_t

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2003
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
0
محل سکونت
kohan diar
....وقتي خوب از اهل محل پرس و جو ميكنه متوجه ميشه كه حكيم باشي پدر سوخته فقط به گلچهره قانع نبوده و نگو يه نفر ديگه هم همون موقع مهمونش بوده و همسايه ها بو بردن و زنگ زدن 110.....ميره توي خونه و ميبينه كه آي دل غافل اون مهمون كسي نبوده جز مادر زن خودش (زن پادشاه) ....برا همين هم براي اينكه قضيه ضايع نشه سريع گردش ميكنه و برميگرده پيش پادشاه كه....
 

aftabgardoon34

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2003
نوشته‌ها
25
لایک‌ها
0
برميگرده پيش پادشاه كه يهو ميبينه خود پادشاه هم با زن حكيم باشي ...
 

niterider

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2002
نوشته‌ها
414
لایک‌ها
3
محل سکونت
The Most Beautifull Love , Tehran
- اي پادشاه بي حيا . تو ... تو ... چه جوري تونستي اين كار رو بكني .
- ا ... ا... من كاري نكردم كه
- دهنتو ببند بي ناموسه ....
و به سمت پادشاه حمله ور مي شه و ...
(داستان داره به جاهاي باريك كشيده مي شه )
 

arash_kh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2003
نوشته‌ها
553
لایک‌ها
5
. . . و در همون لحظه پادشاه با خنجرش دل ملكه رو پاره ميكنه. قلب و كبد و ريه ش و كليه شو ميريزه اون وسط و لباساي پادشاه كثيف ميشه . . .
بعد پادشاه ميره براي تعطيلات به سواحل جزاير قناري . . . و در اونجا چشمش به دختره زيبايي ميفته كه . . .
 

buf

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2003
نوشته‌ها
676
لایک‌ها
3
. . . و در همون لحظه پادشاه با خنجرش دل ملكه رو پاره ميكنه.
مگه ملكه تو خونه حكيم باشي نبوده؟!!

ادامه: چشمش به يه دختر زيباي اروپايي مي افته و يك دل نه صد دل عاشقش مي شه و ورش مي داره مياردش اينجا ...
 

Kamran_t

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2003
نوشته‌ها
30
لایک‌ها
0
محل سکونت
kohan diar
....در همين حال يه سر به احوال داماد پادشاه ميزنيم: داماد شاه كه اسمش نعمت بود و از جمالات و زيبايي خدادادي برخوردار بود با احوالي دگرگون به بخت سياه خودش فكر ميكرد و هر آيينه دنبال راه انتقام از گلچهره و پادشاه ميگشت....چند روز بعد قبل از اينكه پادشاه سوزي(دختر اروپائي )رو به عقد خودش در بياره هنگامي كه پادشاه تصادفا از كوچه قديميه نعمت عبور ميكرد ناگهان متوجه اسبي كه خود پادشاه براي سوزي خريده بود در كنار خونه نعمت شد...........با عصبانيت درب خونه نعمت رو شكوند و با سرعت به طرف اتاق نعمت راهي شد...در رو كه باز كرد....
 

arash_kh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2003
نوشته‌ها
553
لایک‌ها
5
. . . ديد اونجا يه كامپيوتره و تو سايت پرشين تولزه.و در همون لحظه فهميد تولد صاحب سايته (احسان) و دستور داد كه به همه يه شيريني خوب بده . وگرنه جلاد سرش از تنش جدا ميكنه. و جسدش مي ندازه داخل رودخونه نيل تا طعمه تمساحها بشه . و بدتر از همه اينكه احساني ايكس فيلتر بشه . . . احسانم وقتي اين دستور شنيد . . .
 

Parastoo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 دسامبر 2002
نوشته‌ها
35
لایک‌ها
3
اول تصميم گرفت خودش رو بكشه اما به ماه پري فكر كرد و با خودش گفت: نمي شه كه بي نصيب از دنيا برم. بعد...
 

arash_kh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2003
نوشته‌ها
553
لایک‌ها
5
به ماه پري تلفن كرد ولي تلفن همش اشغال بود. (فكر كنم داشته تو اينترنت چت مي كرده) . واسه همين به سرعت يه نامه با چاپار فرستاد به در خونه ماه پري. و توش شاكي شده بود كه چقدر با اين و اون چت ميكني و . . .
ماه پري هم كه از دوستان پرستو بود . به پرستو (پرستو قصه ما هم فمينيست بود) همه چيز رو گفت.و پرستو هم در سايت زنان و وبلاگش احسان رسوا كرد. (به خاطر موضوع نامه اي كه به ماه پري فرستاده بود) . وقتي احسان وبلاگ پرستو و سايت زنان رو خوند از عصبانيت اين دو تا سايت قطع كرد.( حتما رو هوست پرشين تولز بودن).
و پرستو هم در جواب اين كار احسان . . .
 

aftabgardoon34

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2003
نوشته‌ها
25
لایک‌ها
0
و پرستو هم در جواب كار احسان رفت از يه جاي ديگه هاست گرفت و يه سايت بر ضد احسان راه انداخت و كاري كرد كه تمام ماه پريهاي داخلي و خارجي عليه احسان بشوند.
احسان هم ديد اگه وضع همينطوري پيش بره هيشكي نمياد بگيردش و ميشه پير پسر.
اين شد كه دست به دامن نعمت كه يكي از اعضاي پرشن تولز بود و به گردن سايت هم حق داشت شد...
 

buf

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2003
نوشته‌ها
676
لایک‌ها
3
نعمت گفت : بنده خدا اگه از دست من كاري برميمود كه وضع خودم اين نبود!
 

arash_kh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2003
نوشته‌ها
553
لایک‌ها
5
در اين لحظه پادشاه قصه ما سكته مي كنه و ميميره. و قضيه گردن زدن احسان منتفي ميشه. و جنگي براي تصاحب تخت پادشاهي راه ميفته كه در اين جنگ . . .
 
بالا