برگزیده های پرشین تولز

داستان های 55 کلمه ای !

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

مرد به او خيره نگاه می کرد.

نسيم ملايمی می وزيد.

مرد گفت : سلام عزيزم.

سکوت هر دو آن ها را احاطه کرده بود.

عزيزم شرمنده ام منظوری نداشتم به خدا راستی عيدت مبارک.

مرد گل رزی روی سنگ قبر همسرش گذاشت و دور شد.

پرسيد : حاضری مرا ببخشی که مست پشت فرمان نشستم و به طرف خانه راندم.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

بی آنکه کسی متوجه شود همراه گردشگران به مقصدی سفر می کرد.

اما نه باری داشت و نه کفش مناسبی.

راننده سرعت را کم کرد : چشم انداز با صفايی جلويمان است.

مسافران دوربين به دست پياده شدند.

زن به لب پرتگاه رفت.

به حد کافی پيش رفته بود.

بجنگ يا بپر؟ بجنگ يا بپر؟

.... بپر!....
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

مرد جوان هر چه دلش می خواست داشت.

هنوز يک آرزو مانده بود.

پرسيد: الان نمی توانم تصميم بگيرم می توانم بعد استفاده کنم؟

بلی ارباب! شماييد من فقط يک جنم.

آخ جان!

توی خيابان که می رفت دنبال ترانه ای می گشت که احساس خوش خودش را بيان کند.

...ای کاش يک سوسيس کوکتل بودم...
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

ایستگاه اتوبوس

ـ یک بلیت برای جهنم بدهید.

ـ شرمنده‌ام همه مسیرهای جنوب از قبل پر شده.

ـ امشب هیچ وسیله‌ای حرکت نمیکند؟

ـ یک اتوبوس داریم که در جهت مخالف میرود.

ـ جای خالی دارد؟

ـ تا دلت بخواهد.

ـ مسیرش طولانی است؟

ـ خیلی نه. اما شاید دلت بخواهد یک کتاب خوب هم همراه خودت ببری. شنیده‌ام این سفر ملال آور است.

( اندرو ای هانت)
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

به جراحی نياز دارد تومور او از نوع نادر است.

کسی به او گفته؟

نه منتظر خانواده اش هستيم.

خانواده ای در کار نيست.

همه خانواده دارند.

نه او ندارد چقدر اميد هست؟

زياد نيست پنجاه ـ پنجاه.

باز برای او خوب است.

جدی می گويی؟

جدی می گویم.

چطور؟

خودکشی کرده بود که به اينجا آوردنش.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

ستاره پيش از پرده ی اول افتاد و مرد.

کارگردان گفت : نمايش را ادامه بدهيد.

به جای کارآموز ستاره نقش جنازه را بازی کرد.

کارآموز به سرعت لباس عوض کرد.

اجرای او عالی بود.

ستاره نقش آخر خودش را خيلی بی نقص بازی کرد.

کارآموز آهسته سرنگ را تو جيب خود گذاشت و رو به غريو تماشاگران نمايش تعظيم کرد.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

داماد با طعن و کنايه به نو عروس گفت: آنجا را نوشته دره ی غيب گو

يک سوال بکن منتظر باش جوابت برگرده.

نوعروس کنار دره خم شد و داد زد: مرا دوست دارد؟

صدا برگشت: دارد؟ دارد؟

دماغش سوخت و يک بار ديگر سعی کرد.

بدبختی پشت سرم هست؟

پيش از اينکه موقوف عليه تازه از پشت سر هلش بدهد پيش بينی اش را کرد.

پشت سرت! پشت سرت!
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

مراسم تحويل

دختر را از وقتی کوچک بود می شناخت.

زيباترين دختر دنيا بود و او را از ته دل دوست داشت.

روزگاری مرد بت او بود.

اما حالا در مقابل حريفی او را وا می گذاشت.

چشم ها برقی زد و گونه اش را بوسيد و دست او را به نرمی در دست او گذاشت.

لبخندی زد و او را تحويل داماد داد.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

مرد بد يمن

استعداد مرد به اثبات رسيد.

رستورانی که در آن ظرف می شست يک سال بعد از آنکه کارش را کنار گذاشت برچيده

شد.

مدرسه ای را که در آن درس می داد شش ماه بعد از استعفای او تعطيل کردند.

به فاصله ی کوتاه از خروج او روزنامه را بستند.

مرد لبخندی زد و دستش را بلند کرد تا سوگندی بخورد که سرباز ارتش شود و شجاعانه

بجنگد.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

داستان عيد کريسمس

پستچی سبد نامه های بی نشان را می کاويد.

صدها پاکت يک نشانی داشت.

قطب شمال برسد بدست بابا نوئل.

پستچی به رئيس خود گفت: وقتی بچه ها را نااميد می بينم حالم بد می شود.

گفت: باور به بابانوئل آنها را اميدوار می کند.

پستچی وقتی به خانه رسيد دست توی کيف برد و يکی از نامه ها را درآورد.

پستچی نوشت: دختر و پسر عزيزم...
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

خدمتکار مخصوص

به کلفت تازه سفارش های لازم را می کرد: شامش را سر ساعت شش بايد بخورد.

گوشت گوساله حرفش را نزن.

توی اتاق خودش دسر می خورد.

ساعت هشت حمام می کند و زود می خوابد.

کلفت که عقب عقب می رفت و روی سگ به خواب رفته ای پا گذاشت: ارباب را کی

می بينم؟

خانم خانه خنديد: همين الان ديدی.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

لقمه ی دير هنگام

دزد خوشحال بود که ساعات کارش کم است.

يک روز صبح از زير حفاظی خزيد و وارد خانه ای شد.

جنس های سبک وزن و قيمتی را توی ماشين خودش پر کرد.

آخرين باری که رفت تو به لقمه غذای جلو تلويزيون که به وی چشمک می زد

دست برد و آن را خورد.

غافل از اينکه لقمه آلوده به مرگ موش بود.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

پيغام گير

سلام.

شما با شماره ی ۱۰۰۰۰۰۰۰-۰۲۱ تماس گرفته ايد ... منزل ما.

من و همسرم اينجا زندگی نمی کنيم تا اختلاف هايمان را حل کنيم.

اگر طلبکار هستيد با دادگاه تماس بگيريد.

اگر روانکاو همسرم هستيد و از سفر برگشته ايد لطفا با خانه ی مادرش تماس بگيريد.

برای اينکه با بچه هايمان حرف بزنيد علامت ستاره را فشار دهيد.

در غير اين صورت مزاحم نشويد.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

قدرشناسی

نور چراغ های خيابان در سرمای گزنده ی تاريکی گرمای دلپذيری داشت.

انحنای نيمکت پارک با ستون فقرات خسته ی بی خانمان آشنا بود.

پتوی پشمی کهنه ای که از دم در خانه ای برداشته بود گرمی خاصی به او می بخشيد.

و جفت کفش هايی که امروز در سطل آشغال پيدا کرده بود به پايش می خورد.

و وی همچنان به اين فکر می کرد که خدا جان زندگی چقدر زيباست.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

نقشه های ناکام

آن روز صبح دسته ای قبض تازه رسيد.

نامه ای از شرکت بيمه شان هم لغو تعهدات شان را اعلان می داشت.

زن آهی کشيد و خسته از جا بلند شد تا به همسرش بگويد.

در آشپزخانه بوی گاز پيچيده بود.

روی ميز تحرير همسرش يادداشتی پيدا کرد.

پول بيمه عمرم برای تو و بچه ها کفايت می کند.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

قايم باشک

هميشه دوست داشت بهترين باشد.

حتی تو بازی قايم باشک.

اين بار می خواست بهترين مکان را برای قايم شدن انتخاب کند.

ولی دوست هم اينقدر خنگ؟

بايد از اول همين جا را نگاه می کردند!

اينجا توی اين فريزر خالی.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

در باغ

در باغ که ايستاده بود او را ديد که به طرفش می دويد.

تينا! گل من! عشق من!

ای وای عزيزم.

تينا! گل من!

عزيزم من هم دوستت دارم.

مرد به او رسيد و زانو زد و به سرعت او را کنار زد.

گل من!

پا گذاشته ای روی گل من.

گل رز برنده ام.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

گشت

طبق برنامه ی هر شب در خيابانی فرعی نشست.

زير نور چراغ ماشين خبرهای روزنامه را می خواند.

صدای راديو بی سيم بلند شد که اسم او را صدا می زد.

نور چراغ مطالعه خاموش شد.

و جای خود را به رنگ نور آبی و قرمز آژير داد.

فردا شب ديگر کسی نبود که خبر روزنامه را بخواند

زيرا که او خودش خبر روزنامه امروز شده بود.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

آشفته

می گويند ابليس چهره ندارد.

در واقع در چهره اش هيچ عاطفه ای به چشم نمی خورد.

وقتی باعث درد و رنج می شود هم عاطفه ای بروز نمی دهد.

مگر وحشت را در چشم من نمی ديد يا رنج را در چهره ام نمی خواند؟

او با آرامش حتی حالتی حرفه ای به کار کثيف خود ادامه می داد.

بعد بی توجه گفت: لطفا دهانتان را بشوييد.

دندانپزشک را می گويم که از هر ابليسی ابليس تر است.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

همه چيز در دريا

صدای گام های سريع زن را بالای سرش شنيد و بيدار شد .

زن از ترس کشتی های عبوری روی عرشه خوابيده بود .

احتياط او مرد را می آزرد و دعوايشان شده بود .

صدای شلپی را شنيد و فرياد کمک خواهی او را نشنيده گرفت .

صدای راديو را بلند کرد و بعد فکر کرد چه چيزی باعث نگرانی زن شده است .

نفت کش عظيم به سرعت و نرمی پيش می آمد تا کشتی بادبانی کوچک را خرد کند .
 
بالا