برگزیده های پرشین تولز

دو مجسمه

black_jack_of_black_city

Registered User
تاریخ عضویت
19 سپتامبر 2003
نوشته‌ها
1,506
لایک‌ها
73
سن
44
محل سکونت
با قلبی شکسته در انتظار مرگ گوشه ای نشستم . به آرز
توی يه پارک در سيدنی استراليا دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهای سال دقيقا

رو به روی همديگر با فاصله کمی ايستاده بودند و توی چشمای هم نگاه ميکردند و لبخند ميزدند. يه روز صبح خيلی زود يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت:" از آن جهت که شما مجسمه های خوب و مفيدی بوديد و به مردم شادی بخشيده ايد، من بزرگترين آرزوی شما را که همانا زندگی کردن و زنده بودن مانند انسانهاست برای شما بر آورده ميکنم. شما 30 دقيقه فرصت داريد تا هر کاری که مايل هستيد انجام بدهيد." و با تموم شدن جمله اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعی کرد يک زن و يک مرد.



دو مجسمه به هم لبخندی زدند و به سمت درختانی و بوته هايی که در نزديکی اونا بود دويدند در حالی که تعدادی کبوتر پشت اون درختها بودند پشت بوته ها رفتند. فرشته هر گاه صدای خنده های اون مجسمه ها رو ميشنيد لبخندی از روی رضايت میزد. بوته ها آروم حرکت ميکردند و خم و راست ميشدند و صدای شکسته شدن شاخه های کوچيک به گوش ميرسيد. بعد از 15 دقيقه مجسمه ها از پشت بوته ها بيرون اومدند در حاليکه نگاههاشون نشون ميداد کاملا راضی شدن و به مراد دلشون رسيدن.



فرشته که گيج شده بود به ساعتش يه نگاهی کرد و از مجسمه ها پرسيد:" شما هنوز 15 دقيقه از وقتتون باقی مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟"



مجسمه مرد با نگاه شيطنت آميزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:" ميخوای يه بار ديگه اين کار رو انجام بديم؟"



مجسمه زن با لبخندی جواب داد:" باشه. ولی اين بار تو کبوتر رو نگه دار و من ميرينم روی سرش."
 

mori

Registered User
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2004
نوشته‌ها
1,706
لایک‌ها
14
محل سکونت
Tehran
به نقل از black_jack_of_black_city :
توی يه پارک در سيدنی استراليا دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهای سال دقيقا

رو به روی همديگر با فاصله کمی ايستاده بودند و توی چشمای هم نگاه ميکردند و لبخند ميزدند. يه روز صبح خيلی زود يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت:" از آن جهت که شما مجسمه های خوب و مفيدی بوديد و به مردم شادی بخشيده ايد، من بزرگترين آرزوی شما را که همانا زندگی کردن و زنده بودن مانند انسانهاست برای شما بر آورده ميکنم. شما 30 دقيقه فرصت داريد تا هر کاری که مايل هستيد انجام بدهيد." و با تموم شدن جمله اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعی کرد يک زن و يک مرد.



دو مجسمه به هم لبخندی زدند و به سمت درختانی و بوته هايی که در نزديکی اونا بود دويدند در حالی که تعدادی کبوتر پشت اون درختها بودند پشت بوته ها رفتند. فرشته هر گاه صدای خنده های اون مجسمه ها رو ميشنيد لبخندی از روی رضايت میزد. بوته ها آروم حرکت ميکردند و خم و راست ميشدند و صدای شکسته شدن شاخه های کوچيک به گوش ميرسيد. بعد از 15 دقيقه مجسمه ها از پشت بوته ها بيرون اومدند در حاليکه نگاههاشون نشون ميداد کاملا راضی شدن و به مراد دلشون رسيدن.



فرشته که گيج شده بود به ساعتش يه نگاهی کرد و از مجسمه ها پرسيد:" شما هنوز 15 دقيقه از وقتتون باقی مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟"



مجسمه مرد با نگاه شيطنت آميزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:" ميخوای يه بار ديگه اين کار رو انجام بديم؟"



مجسمه زن با لبخندی جواب داد:" باشه. ولی اين بار تو کبوتر رو نگه دار و من ميرينم روی سرش."

ايول خيلي توپ بود :lol:
 

Mashaheer

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2003
نوشته‌ها
1,992
لایک‌ها
17
سن
43
محل سکونت
UAE
جالب بود بلكي جان
 

davidmors

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
11 جولای 2004
نوشته‌ها
2,935
لایک‌ها
31
سن
39
محل سکونت
Tehran
چه باحال بود :D :D :D :D
 

mehrdad1355

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 فوریه 2004
نوشته‌ها
3,971
لایک‌ها
30
سن
47
به نقل از Samuell :
خود گویی و خود خندی! عجب هنرمندی :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:
 

Bahreyni

Registered User
تاریخ عضویت
12 آپریل 2004
نوشته‌ها
1,733
لایک‌ها
6
سن
43
محل سکونت
کرمان دیار کریمان
:D :blink: :D :lol: :blink: :blink: :lol: :lol: :lol: :lol:
 

Pac_ginobat

Registered User
تاریخ عضویت
9 آگوست 2004
نوشته‌ها
608
لایک‌ها
10
محل سکونت
Susa
:lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:


:blink: :blink:
 

mehrdad1355

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 فوریه 2004
نوشته‌ها
3,971
لایک‌ها
30
سن
47
به نقل از Samuell :
جانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :blink: :blink: :blink:
عزیز دل برادر مارو سیاه می کنی!!ماکه میشناسیمت و دوستت داریم تو هر آیدی که باشی :D :D :D :D :D :D
 

Samuell

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 نوامبر 2004
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
0
اون مرد رو قبرشم به قول کم دو روز پیش سگ شاشید :blink: :blink: ;)
 

mehrdad1355

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 فوریه 2004
نوشته‌ها
3,971
لایک‌ها
30
سن
47
به نقل از Samuell :
اون مرد رو قبرشم به قول کم دو روز پیش سگ شاشید :blink: :blink: ;)
اون کم داره!!!!!!!! تو چرا نگاه به اون می کنی!!!!!!!!!!! :D
 

Samuell

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 نوامبر 2004
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
0
پس اسممو درست بگو نه اونو :lol: اون مرد دیگه :wacko: :wacko:
 

mehrdad1355

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 فوریه 2004
نوشته‌ها
3,971
لایک‌ها
30
سن
47
به نقل از Samuell :
پس اسممو درست بگو نه اونو :lol: اون مرد دیگه :wacko: :wacko:
ختمش کی هست کی حلواشو دادن؟؟؟ :blink: :blink: :blink: :blink: :blink:
 
بالا