ميان بقچه زمين
هميشه يك صداي خوب
يك طلوع تازه هست
كه دست هاي سخت هر درخت
و چشم هاي هر پرنده مهاجري در انتظار اوست
و ديدنش
اگرچه بارها و بارها
ولي درست مثل خنده اي دوباره ، تازه است
و راه او ،
در امتداد راه سبز جويبار
درون قلب دانه اي به زير خاك
كنار من ، كنار تو
و نام او :
بهار ...