۳۰ سنت، دو کرایه، عشق
وقت سوار شدن به اتوبوس
شدیدن به تو فکر می کردم
۳۰ سنت کرایه را دادم
گفتم: دو نفر!
یادم نبود تنها هستم!
____________________
در کافه
در کافه مردی را دیدم
که با حسرت، تکه ای نان را
مثل شناسنامه
یا عکس عاشقی مرده
تا می زد.
___________________
خانه ای جدید در آمریکا
درهایی هست که می خواهند
از لولاهایشان
فرار کنند
و با بهترین ابرها بپرند.
پنجره هایی هست که می خواهند
از قاب هایشان
رها شوند
و در علفزارهای بک کانتری
با آهوان بدوند.
دیوارهایی هست که می خواهند
در گرگ و میش
با کوه ها بگردند.
خانه هایی هست که می خواهند
اثاثیه شان را
در گل ها و درخت ها
خلاصه کنند.
سقف هایی هست که می خواهند
دلخوش با ستاره ها
در دایره های تاریکی
سفر کنند.
__________________
۷ آوریل ۱۹۶۹
امروز
این قدر حالم بد است
که می خواهم شعری بنویسم
مهم نیست این
یا یکی دیگر.
___________________
چوب
مثل درخت
در تاریکی پیر می شویم
و ارواح مان را می بینیم
که لباس های چوبی شان را
عوض می کنند.
فقط چوب
حرف آخر را می زند.
خانه ای جدید در آمریکا
برگردان: محسن بوالحسنی- سینا کمال آبادی
از
اینجا برداشتم!