• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زنگ ادبیات

thomson762

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2003
نوشته‌ها
2,082
لایک‌ها
11
یادش بخیر تو مدرسه زنگ ادبیات چه حال میداد.
همینجور داستان گوش میکردیم و لذت میبردیم.
معلم های ادبیات هم آدم های باحالی بودن من که تو پیش دانشگاهی با معلم ادبیات ام خیلی حال کردم. (فردا نگین یارو قزوینی هست!)

بعضی وقتا آدم لذت میبره یک کسی براش صحبت کنه و تو اون زمینه هم اطلاعات بالای داشته باشه.
و هر چی می شنوه سیر نمیشه.

ولی الان دیگه کو وقت که آدم کتابی چیزی بخونه!
شما هم اینجوری بودین؟
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
خيلي خوشحالم كه شما هم تاپيك باز كرديد.
آره...منم خيلي زنگ ادبيات رو دوست داشتم.معلم سال دوم دبيرستان ما يه درفترچه كوچيك براي خودش درست كرده بود كه شعراش رو توي اون مي نوشت.اسمش رو هم گزاشته بود ديوانك.يعني ديوان كوچك.(مثل ديوان حافظ).
واقعا كه درس ادبيات درس شيريني بود.
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
42
محل سکونت
Philadelphia
من دیوونه کتاب ادبیات سال سوم و چهارم هستم ! چقدر قشنگ بود !
اون حکایتهای شیخ محمد بن منور بود ؟ که همیشه آخرش اصحابش در احوالات شیخ ناله ها سر میدادن :lol:
کتاب جدید رو خوندم اصلا" حال و هوای اون قدیمیه رو نداره ! هر جا رو هم گشتم نسلش رو ملخ خورده
چه داستانهایی داشت :(
 

thomson762

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2003
نوشته‌ها
2,082
لایک‌ها
11
خيلي خوشحالم كه شما هم تاپيك باز كرديد.آره...منم خيلي زنگ ادبيات رو دوست داشتم.معلم سال دوم دبيرستان ما يه درفترچه كوچيك براي خودش درست كرده بود كه شعراش رو توي اون مي نوشت.اسمش رو هم گزاشته بود ديوانك.يعني ديوان كوچك.(مثل ديوان حافظ).واقعا كه درس ادبيات درس شيريني بود

پس انگار تنها نبودم :)
کباب غاز رو خیلی باهاش حال کردم.یادتون هست؟
البته سال دوم و سوم معلم های که داشتم باحال نبودن و می خواستن درس بدن برن ولی اخرین سال یک معلم دبش داشتیم.

بیشتر سر ترجمه شعر و بقیه حال میکردیم.
یکی از معلم های ادبیات م هم بجای بسم الله این شعر رو می خوند:

در غمِ ما روزها بي گاه شد روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باك نيست تو بمان اي آن كه چون تو پاك نيست
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
42
محل سکونت
Philadelphia
به نقل از tsotodeh :
پس انگار تنها نبودم :)


در غمِ ما روزها بي گاه شد روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باك نيست تو بمان اي آن كه چون تو پاك نيست

این شعره ماله کی بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چفدر آشناست :wacko: :wacko:
 

thomson762

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2003
نوشته‌ها
2,082
لایک‌ها
11
مولانا جلال الدين بلخي
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
42
محل سکونت
Philadelphia
به نقل از tsotodeh :
مولانا جلال الدين بلخي
:blush: :blush: :blush: :blush:
یه شعر دیگه تو کتابمون بود ؟؟
گربه مسکین اگر پرداشتی ..... نصل گنجشک از زمین برداشتی
داستانش چی بود ؟؟
اون داستان عینک از کتاب شلوارهای وصله دار یادتونه .... ؟ ئای خدا بود
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
یه شعر دیگه تو کتابمون بود ؟؟
گربه مسکین اگر پرداشتی ..... نصل گنجشک از زمین برداشتی
داستانش چی بود ؟؟
من اصلا اينو يادم نمي ياد.
اون داستان عینک از کتاب شلوارهای وصله دار یادتونه .... ؟ ئای خدا بود
آره جالب بود.
 
بالا