• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
از روزگار دلم گرفته از این تکرار دلم گرفته

دلم می خواد گریه کنم بارون ببار دلم گرفته


برای گم کردن خویش رها شدن از کم و بیش

برای در خود گم شدن جدا از این مردم شدن


بهانه ی گریه می خوام بهانه ی فریاد زدن

بیا تو باش ای مهربان بهانه ی گریه ی من


از روزگار دلم گرفته از این تکرار دلم گرفته

دلم می خواد گریه کنم بارون ببار دلم گرفته


از من دیگه هیچی نمونده یه قصه ام صد باره خونده

امروز هوا هوای گریه س گونه هامو بارون پوشونده


ابر غمم بارون نمی شه درد سکوت درمون نمی شه

بخون برام از پشت شیشه درد سکوت درمون نمی شه


از روزگار دلم گرفته از این تکرار دلم گرفته

دلم می خواد گریه کنم بارون ببار دلم گرفته
Share
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
پرده* را کنار می* زنم،


باران خودش را می*زند به شیشه؛


من خودم را به آن راه
 

bortez

Registered User
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2012
نوشته‌ها
858
لایک‌ها
480
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست

در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست

ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست

هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست

سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست

بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست

هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست

ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
 

Arman_r9

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 اکتبر 2014
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
80
سن
34
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ ست امروز ؟
آفتابی ست هوا ٬
یا گرفته ست هنوز ؟
من درین گوشه
که از دنیا بیرون ست ٬
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم
دیوار است
آه
این سخت سیاه
آنچنان نزدیک ست
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته
که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کور سویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجا ست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نیانداخته است
اندرین گوشه ی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار ٬
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است ؟
اینچنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان پنجه ی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی برین دره غم می گذرند ؟
ارغوان
خوشه ی خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره ی باز سحر
غلغله می آغازند
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشا گه پرواز ببر
آه بشتاب
که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان
بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خون بار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه نا خوانده ی من
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده من ...

هوشنگ ابتهاج
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برایت می نویسم :


در عصرهای انتظار به حوالی بی کسی قدم بگذار خیابان غربت را پیدا کن

و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو کلبه ی غریبی ام را پیدا کن

کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب ارزهای زندگی ام

در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو

حریر عشق را کنار بزن مرا می یابی
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,778
لایک‌ها
3,494
ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیم
او به ظاهر گشت عاشق ما به معنا سوختیم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در اين خلوت سرا من هم به تنهايی لقب دارم
پريشانی و شيدايی در اينجا هم شده کارم
تو دنيای منی و من غزلهايم بنام تو
ميان عمق رويايم شدم محبوب و رام تو
صدايت می کنم هر شب ميان خواب و رويايم
نمی دانی که هستم من ولی ديريست شيدايم
ميان ظلمت شب ها غمم را با تو می گويم
تو که تنها کسی هستی که جان را در تو می جويم
نمی دانم چه خواهد شد اسيرم در دو راهی ها
غرورم يکطرف ماند و دل ديوانه ام اينجا
چه می شد بشکنم روزی غرور جنس سنگی را
بگويم عاشقت هستم بمان با من تو ای زيبا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
من اگر تنهاي تنها

باز مي گردم به خانه

سايه هم حتي اگر بازم بخواند

صد هزاران صد بهانه

من ولي اميد دارم عشق برگردد به خانه

عشق اگر باشد

تو هستي باز مي گردي به خانه

دل اگر صادق بماند

عشق خواند صد ترانه

پس تو راهر لحظه نجوا مي كنم

عشق شبانه ......
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تو كسي كه خنده اش طعم زمستان ميدهد
من ، همان كه ابتدايش بوي پايان ميدهد

خوب ميدانم كه يك شب ، يك شب بي انتها
عشق روي دستهاي بي كسم جان ميدهد

با تمام اين قضايا ، اين خزان مرده را
چشمهاي تو ، فقط رنگ بهاران ميدهد

قلب من هم با تمام عشق خود تا انتها
تكيه بر اين كلبه متروك و ويران ميدهد

روزهاي بعد ما ، همواره با اين عشق تلخ
بوي باران ، بوي باران ، بوي باران ميدهد ..
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
شب در طلسم پنجره وا مانده بود و من

بغضی میان حنجره جا مانده بود و من

در خانه ای که آینه حسی سه گانه داشت

ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من

هم آب توبه بود در آنجا و هم شراب

اخلاص در کنار ریا مانده بود و من

می رفت دل به وسوسه اما هنوز هم

یک پرده از حریر حیا مانده بود و من

ابلیس با خدا به تفاهم نمی رسید

کابوس ها و دغدغه ها مانده بود و من

وقتی که پلک پنجره یکباره بسته شد

انبوه گیسوان رها مانده بود و من

فردا که آن برهنۀ معصوم رفته بود

ابلیس با هزار چرا مانده بود و من

محمد سلمانی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
لب دريا رو به موج ها
روي نيمکت تک وتنها
توي رويا با خيالت
زندگي رو زنده هستم
لب دريا عين موج ها
باز به يادت مي خروشم
تا بفهمي خيلي وقته
اينجا منتظر نشستم
لب دريا انتظارت چه قشنگه
همه عمر انتظارت چه قشنگه
دريا بازم منو فرياد مي زنه
مي گه خشکي جاي موندن ديگه نيست
بيا دريايیشو تا ماهي باشيم
آخه ماهي توي آب زندوني نيست
لب دريا انتظارت چه قشنگه
همه عمر انتظارت چه قشنگه
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
کاش میشد سرزمین عشق را
در میان گامها تقسیم کرد
کاش میشد با نگاه شاپرک
عشق را بر آسمان تفهیم کرد
کاش میشد با دو چشم عاطفه
قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش میشد با پری از برگ یاس
تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
کاش میشد با نسیم شامگاه
برگ زرد یاس ها را رنگ کرد
کاش میشد با خزان قلبها
مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد
کاش میشد در سکوت دشت شب
ناله ی غمگین باران را شنید
بعد،دست قطره هایش را گرفت
تا بهار آرزوها پر کشید
کاش میشد مثل یک حس لطیف
لا به لای آسمان پر نور شد
کاش میشد چادر شب را کشید
از نقاب شوم ظلمت دور شد
کاش میشد از میان ژاله ها
جرعه ای از مهربانی را چشید د
در جواب خوب ها جان هدیه داد
سختی و نا مهربانی را ندید
کاش میشد با محبت خانه ساخت
یک اتاقش را به مروارید داد
کاش میشد آسمان مهر را
خانه کرد و به گل خورشید داد
کاش میشد بر تمام مردمان
پیشوند نام انسان را گذاشت
کاش میشد که دلی را شاد کرد
بر لب خوشکیده ای یک غنچه کاشت
کاش میشد در ستاره غرق شد
در نگاهش عاشقانه تاب خورد
کاش میشد مثل قوهای سپید
از لب دریای مهرش آب خورد
کاش میشد جای اشعار بلند
بیتها را ساده و زیبا کنم
کاش میشد برگ برگ بیت را
سرختر از واژهی رویا کنم
کاش میشد با کلامی سرخ و سبز
یک دل غم دیده را تسکین دهم
کاش میشد در طلوع یاسها
به صنوبر یک سبد نسرین دهم
کاش میشد با تمام حرفها
یک دریچه به صفا را وا کنم
کاش میشد در نهایت راه عشق
آن گل گمگشته را پیدا کنم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
 
  • Like
Reactions: s_x

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
که هیچ نقص ندارد تراش قامت تو

نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن و پاک
به روی غنچۀ لبهای پر طراوت تو

از این جهنم سوزان دگر چه باک مرا
که آرمیده دلم در بهشت صحبت تو

درون سینۀ من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده کند دست پر محبت تو

فدای این دل تنگم که بی اشارۀ تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوش‌تر از اینت ندانم.

وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.

تو زهری، زهر گرم سینه‌سوزی،
تو شیرینی که شور هستی از توست.

شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.

بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب‌آلود،
تنم را در جدایی می‌گدازد
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,778
لایک‌ها
3,494
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند
ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند
با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند
اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند
مژگان عباسلو
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ببخش اگه صدای من به گوش تو نمی رسه
ببخش اگه دلم برات عمریه که دلواپسه

ببخش که از نگاه تو نگاه من بی خبره
ببخش که سرنوشت تو با عشق من همسفره
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
فکر می کردم توی خوابم فکر می کردم این یه رویاست
فکر می کردم بی تو قلبم زیر آوار تمناست

فکر می کردم با تو هستم همسفر همیشه هر جا
فکر می کردم با تو میرم یه نفس تا ته دنیا

فکر می کردم تو همونی که دلش میون ابراست
فکر می کردم تو همونی که چشاش به رنگه دریاست

فکر می کردم دست تقدیر ما رو پیش هم نشونده
فکر می کردم که ستاره دلمو به تو رسونده

فکر می کردم با تو میشه تا ابد عاشق بمونم
فکر می کردم میشه از تو این ترانه رو بخونم

فکر می کردم منو می دید اون نگاه مهربونت
فکر می کردم منو می خواست دل پاک و هم زبونت

فکر می کردم، آره انگار این فقط خیال و خوابه
عمریه که توی رویام شایدم فقط سرابه


میشه تنها تو رو فکر کرد توی نبض این دقایق
میشه با تو آشنا شد با یه قطره اشک و هق هق
 

Arman_r9

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 اکتبر 2014
نوشته‌ها
79
لایک‌ها
80
سن
34
یک چراغ خاموش است، یک چراغ روشن نیست!!
کوچه ای که تاریک است جای شعر گفتن نیست
هر دو پوچ می مانیم، هر دو پوچ می میریم
من که عاشق او بود، او که عاشق من نیست
مثل اشتباهی محض، در تضاد با خویشیم
آدم آهنی هستیم، جنسمان از آهن نیست
مرد مثل دخترها، گریه می کند آرام
زن اگرچه بغض آلود، فرض می کند «زن » نیست
بی پناه و سرگردان، در تمام این ابیات
اتّفاق می افتد، شاعری که اصلاً نیست
باز شعر می گویم، گرچه خوب می دانم
شعر فلسفه بازی ست، جای گریه کردن نیست!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون می کنه

کی می دونه تو دل تاریک شب چی می گذره
پای برده های شب اسیر زنجیر غمه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

من اسیر سایه های شب شدم
شب اسیر تار سرد آسمون

پا به پای سایه ها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

چراغ ستاره من رو به خاموشی میره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره

تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه
توی خاک سرد قلبم بذر کینه می کاره

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودشو اینورو اونور می زنه

تو رگای خسته سرد تنم
ترس مردن دادره پرپر می زنه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

فرهاد
 
بالا