برگزیده های پرشین تولز

سبيلها را بايد چيد ... جور ديگر بايد ديد !

mehrdad1355

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 فوریه 2004
نوشته‌ها
3,971
لایک‌ها
30
سن
47
و %^&%#^&#$%----------$%^#$%^#$%^$#
سانسور شد!!!!!!!!!!
 

mehrdad1355

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 فوریه 2004
نوشته‌ها
3,971
لایک‌ها
30
سن
47
آب را گل نکنید$$$$ اینجاها **** ول نکنید
 

Pac_ginobat

Registered User
تاریخ عضویت
9 آگوست 2004
نوشته‌ها
608
لایک‌ها
10
محل سکونت
Susa
به نقل از Kako :
والا همه که تشنه ان به تار تار سیبیل ما ! مام مخلص رفقاییم !
میخواستم امشب ( قبل از سینما ) یه تاپیک بزنم ( برای جلوگیری از قتل جلوی سینما فردا ! :lol: ) بنام : من سیبیل ندارم ! (شرمنده ! ها ! ) ولی داش محسن پیشدستی کرد و قاپ از دست ما افتاد ! (حالا اسب بود یا خر نمیدونم ! ؟ قدیمیها کوجان ؟ اون که میگفت همتون زیر 25 این کوجاس ؟ )
بله ! "عزیزان من " ! :lol: چنین بود که بر یاسر گذشت !
روزی یاسر که از اینترنت فقط چک میل بلت بود بر اینترنت اکسپلورری ( بعضی ها میگن سسکپلورر ! ) سوار بود و همی در دیار تارهای اینترنتی سفر میفرمود ! سفر وی از یک سوال ساده شروع شده بود . مثل اول خیلی داستانهای دیگه از چرا ! ( اون که یه گوشش خیلی گندس نه ها ! ....اونیکی ! ) بله .....یاسر چرا گویان در دیار اینترنت سفر همی کرد و سایت در سایت مینوردید که چشمش به یک دیار افتاد که از دور بوی آشنایی میداد ! اسمش پی تی و رسمش در پی تی ! جمع رفقا در آن جمع و همی متلک بار همدیگر کردندی که گویا دشمنند با هم . و در تاپیکی دیگر چنان قلوه برای هم کباب کردندی ( آقا آبدار لطفا ! ) که گویا دوست های جان جانی باشند . در آن زمان یوزری بود سراج نام که با دیگری بنام هومن بحث های طولانی بکردند ......لهواً و لعباً!
یاسر بحثهایشان خواند و سعی در حل مناقشه نمود اما گویا آندو ول کن نبودند و هی همدیگر را میکشتند ! در اینجا بود که با quote کردن آشنا شدم ! کت کردن یه چی تو مایه های کت خود را تن کسی دیدنه ! یا کت کس دیگری را در پست خود آوردن !
در بخش بازی رئیس فرعی بود ( که بدلیل حجم فیزیکال قبل از مدیر اصلی نامش بیامد تیمناً ! ) ممد نام و خوش مرام ! او 78 ساعت از شبانه روز را بازی میکرد و 1 ساعت باقیمانده را نیز موقع غذاخوردن در پی تی میچرخید و دیگرانی را تشویق میکرد ! ( یادش بخیر آن زمان روز ها 79 ساعته بودند ! )
بعد ، دیگر مابقی مثل زیپی که بکشی خودش باز میشه آمدند و با یاسر بحث کردند و مخ کوبیدند و مغز تیلیت کردند و لاو ترکوندند (!) تا رسید به آواتار ! آواتار تنها وجه گرافیکی هر یوزری است . یاسر یک مجموعه عظیم گیف داشت ( گیف همان کیف است منتها با دسته ای بزرگتر از کیف ! ) که در میان آن همی گشت تا یکی را پسندید که فکر میکرد با روحیات و خلقیاتش سازگار است . آنچنانی بود که هر کسی با دیدن آن یاد خر داستان جرج اورول ( قلعه حیوانات ) می افتاد که گویا (!) همه چیز را میفهمد ولی چیز چندانی نمی گوید چون هیچوقت فرقی نمیکند !
یاسر از دنیای بیرون خسته است ! دنیایی که در آن همه بدنبال پولند ! پولی که در مواقع غفلت خود یاسر را نیز از هدف زندگیش دور ساخته بود . پول کثیفی که وسیله هر چیزیست اما هیچ چیز وسیله آن نیست جز باکرگی خود انسان ! باکرگی که باید در میان جمعی از افراد که نام آنرا اجتماع انسانی نهاده اند به باد دهی تا تو را همچون خود آدمیزاد خوانند !
از دنیایی که باید در مصرف صرفه جویی کرد و از آب کره گرفت ! با دوست و رفیق طوری رفتار کرد که مبادا روزی مجبور شوی در رفتارت تجدید نظر کنی و با دشمن آنچنان که اگر روزی همه جا بسته شد او دلش بر تو رحم آید !
یاسر خسته است ! در آستانه 24 سالگی ! که از امشب لحظه لحظه اش را زیر پا له میکنم و ( همچون سیگاری ) فکرش را از سر بیرون ! این یاسری است که جامعه انسانی از یاسر انتظار دارد . یاسر از خود توقعی دیگر داشت ودیگر ندارد .
میدانید چرا ؟ از بس که جان ندارد ! :lol:
( توصیه میکنم شما خواننده عزیز در این بخش کمی مثلا 1 دقیقه مطالب نوشته شده را قورت دهید تا در انتهای موضوع گیر نکند در گلوی مبارکتان ! )
یاسر در زمانی ( که هنوز باکره بود ) توانایی جستن داشت و نپرید ! ترسید ! و ترسو بود . حالا که نیست ( یا فکر میکند نیست ! ) دیگر بالهایش سوخته و بقولی بکارتش خورده ! آدم شده و در میان آدمیان ( حالا کمی غریب تر و عجیب تر که چیزی نیست ! چند سالی دیرتر که چیزی نیست ! ) راه میرود . کار میکند . پول در میاورد . و راه میرود . نه اشتباه نکنید من از تکرار خسته نیستم . ...
من از تکرار تکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرارتکرار خسته ام !
امروز 24 ساله شدم و میدانم روزی نه چندان دیر (شاید ) 54 ساله نیز بشوم ! و همینطور بر درگاه ادامه این راه بایستم و نه علاقه ای به پیش رفتن داشته باشم و نه علاقه ای به نگاه به عقب ! و نه حتی علاقه ای به ایستادن . ......
زندگی بازیچه غریبیست .
و من از آن غریب تر چیزی ندیدم .
داستان یاسر ادامه ندارد ! چون طولانی تر و بیهوده تر از تاکنونش است . حتی اگر خودم زبان نوشتنش را داشتم شما گوش شنیدن و چشم خواندنش را نمی داشتید !
دست آخر اینکه علی رغم اینکه به تمام آنچه که نوشتم معتقدم ....همچنان دوست شما و تا اطلاع ثانوی در کنار شما هستم !
فقط برای یاد آوری خود مینویسم که خود باورم نشود که نخواهم رفت ! بلکه بردانده میشوم !

مخلص جمیع سیبیلو ها و غیر سیبیلوهای مقیم پی تی
یاسر در پی تی


انده پست بیییید!



آقا مبارک!

میبخشین دیر شدید
 
بالا