پنجشنبه صبح و عصر:
من در محل كارم هستم و قرار بر اين است كه رضا و نياز عزيز,دوستان را به نمايشگاه الكامپ تبريز راهنمايي نمايند و سپس با يك صرف بستني در يك محله اعيان نشين تبريز به سوي ناهار روان شوند.راس ساعت 1 ظهر رضا در تماسي با من براي هماهنگي امور نهار در تماسي زمان ورود هيئت همراهان را به غذاخوري(زير زمين مخوف!!) :lol:
به ساعت 2 موكول نمود.من نيز ضمن هماهنگي با مكان مزبور ,منتظر نزول اجلال مهمانان شدم!!بالاخره دوستان رسيدند و ضمن جابجايي و هدايت آنان به غذاخوري و صرف يك ناهار جانانه(كه حاجي از ترس مسموميت,چيزي نوش جان ننمود!!! و مرتب سرما خوردگي را بهانه مي نمود)مدتي نيز بعد از صرف ناهار و بستني به عنوان دسر تا زمان حركت قطار ,
در حاليكه تصفيه حساب از هتل انجام شده بود و البته در تصفيه نهايي با دوستان,دفي و حاجي در حال ظرفيت سنجي ميزبانان اسكاتلندي خويش بودند!! :lol: ,زمان حركت نهايي به سوي راه آهن فراهم شد و دوستان را تا بدانجا بدرقه نموديم و سپس خود نيز عزم خانه هايمان نموديم.
امروز نيز در طي نشست سران ميزبان بازيها,در حال تقسيم غنائم كه از چنگ مهمانان در آورده بوديم ,مشغول خواهيم گشت!!!
و اما....
تشكر بسيار ويژه كه از كساني كه آمدند و اينجا را مزين ساختند..يادشان در خاطره ها گرامي..
امتنان فراوان از نياز و بخصوص رضاي نازنين كه اگر نبود,كار ميزبانان بسيار مختل مي گرديد و در اصل بار اصلي تمامي اين چند روز بر گرده آنان بود.
سپاس از رويال كاپيتان و دوست مهندسم كه در اين راه همراه ما بودند و همچنين دليري و pay.
و همچنين صدا بردار و تصوير بردار سر صحنه و بدلكاران و ديگر دست اندر كاران ... :lol:
مهرداد جان,اين را جدي مي گويم:جاي شما واقعا خالي بود..