برگزیده های پرشین تولز

سوتي هاي باحال

Ashimoto

Registered User
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2005
نوشته‌ها
1,962
لایک‌ها
1
تاپيك خيلي باحاليه:D
منم 3-4 هفته پيش اين اتفاق برام افتاد...
پسرخالم حدود 5 سالشه يه روز صبح كه مامانش كار داشت سپردنش دست من كه ببرمش مهدكودكش
منم با 1 ساعتي تاخير بردمش زنگ كه زدم دخترخانومي كه مربيشون بود در رو باز كرد سلام كرد و دستش و دراز كرد منم مثل يه جنتلمن واقعي دستمو دراز كردم و باهاش دست دادم يهو دختره كه كف كرده بود گفت پس چرا دست دادي كيف امير رو ميخواستم...!! :eek:
 

shervin

ASP.net
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2005
نوشته‌ها
6,353
لایک‌ها
261
سن
38
محل سکونت
تهران
به نقل از Ashimoto :
تاپيك خيلي باحاليه:D
منم 3-4 هفته پيش اين اتفاق برام افتاد...
پسرخالم حدود 5 سالشه يه روز صبح كه مامانش كار داشت سپردنش دست من كه ببرمش مهدكودكش
منم با 1 ساعتي تاخير بردمش زنگ كه زدم دخترخانومي كه مربيشون بود در رو باز كرد سلام كرد و دستش و دراز كرد منم مثل يه جنتلمن واقعي دستمو دراز كردم و باهاش دست دادم يهو دختره كه كف كرده بود گفت پس چرا دست دادي كيف امير رو ميخواستم...!! :eek:
توفيق اجباري بوده. خدا نصيب کنه
 

shervin

ASP.net
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2005
نوشته‌ها
6,353
لایک‌ها
261
سن
38
محل سکونت
تهران
به نقل از shervinrv :
توفيق اجباري بوده. خدا نصيب کنه
دليل نميشه اينجا تاپيک سوتيه مسواک نزنيم
90.gif
 

first saeed

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2005
نوشته‌ها
815
لایک‌ها
2
سن
41
محل سکونت
PubliC_HtmL
شركت قرار بود يه قرار داده نون و آب دار با يكي از موسسات دولتي ببنده بچه ها همه در هيجان اين قرار داد بودن
يكي از بچه ها كه بد جوري جو گرفته بودش برگشت با كلي احساسات گفت:
بچه ها اگه اين كاره درست شه آب هممون تو روغنه!!

البته منظورش از آب همون نون بودا!
 

Mojgan110

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
243
لایک‌ها
12
محل سکونت
www.DotNetSource.com
اين كه ميخوام تعريف كنم ، سوتي نيست ... ضد حال هست كه به يكي از پسرهاي دانشگاه زدم.
بخونيد و عبرت بگيريد :!!

يكي دوماه قبل ، جشن تولد يكي از پسرهاي كلاسمون بود . من و دو سه نفر ديگه از دوستهام راهم دعوت كرده بود.

وقتي رفتيم اونجا ، به نظرمون خونه اش زيادي گرم بودش ... چند دقيقه بعد ، پسره گفت كه اگر گرمتون هست ، ميتونيد مانتو هاتون را توي اون اتاق دربيارين .. چوب لباسي هست اونجا ...

اين را كه گفت ، ديگه فهميدم كه اون پسره ي مفلوك ! ، چه مرگش هست !! ( اي بدبخت !! )

من هم در عوض بلند شدم و رفتم بخاري را خاموش كردم !!!!!! ( آي خيط شد ! آي خيط شد ! آي خيط شد ! )


پينوشت ! : البته ديگه اونقدرها هم امل نيستيم كه توي جشنها ، عين خاله سوسكه با مانتو-مقنعه بشينيم !! ولي خب بستگي به ميزبان هم داره !! ( آن كه يافت مي نشود ،‌آنم آرزوست !!!! )
 

first saeed

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2005
نوشته‌ها
815
لایک‌ها
2
سن
41
محل سکونت
PubliC_HtmL
به نقل از Mojgan110 :
اين كه ميخوام تعريف كنم ، سوتي نيست ... ضد حال هست كه به يكي از پسرهاي دانشگاه زدم.
بخونيد و عبرت بگيريد :!!

يكي دوماه قبل ، جشن تولد يكي از پسرهاي كلاسمون بود . من و دو سه نفر ديگه از دوستهام راهم دعوت كرده بود.

وقتي رفتيم اونجا ، به نظرمون خونه اش زيادي گرم بودش ... چند دقيقه بعد ، پسره گفت كه اگر گرمتون هست ، ميتونيد مانتو هاتون را توي اون اتاق دربيارين .. چوب لباسي هست اونجا ...

اين را كه گفت ، ديگه فهميدم كه اون پسره ي مفلوك ! ، چه مرگش هست !! ( اي بدبخت !! )

من هم در عوض بلند شدم و رفتم بخاري را خاموش كردم !!!!!! ( آي خيط شد ! آي خيط شد ! آي خيط شد ! )


پينوشت ! : البته ديگه اونقدرها هم امل نيستيم كه توي جشنها ، عين خاله سوسكه با مانتو-مقنعه بشينيم !! ولي خب بستگي به ميزبان هم داره !! ( آن كه يافت مي نشود ،‌آنم آرزوست !!!! )

بي عرضگي يه پسرو به حساب بقيه نذار خواهشن!!
 

shazdeh kocholo

Registered User
تاریخ عضویت
28 مارس 2005
نوشته‌ها
710
لایک‌ها
50
محل سکونت
Tehran
به نقل از Mojgan110 :
اين كه ميخوام تعريف كنم ، سوتي نيست ... ضد حال هست كه به يكي از پسرهاي دانشگاه زدم.
بخونيد و عبرت بگيريد :!!

يكي دوماه قبل ، جشن تولد يكي از پسرهاي كلاسمون بود . من و دو سه نفر ديگه از دوستهام راهم دعوت كرده بود.

وقتي رفتيم اونجا ، به نظرمون خونه اش زيادي گرم بودش ... چند دقيقه بعد ، پسره گفت كه اگر گرمتون هست ، ميتونيد مانتو هاتون را توي اون اتاق دربيارين .. چوب لباسي هست اونجا ...

اين را كه گفت ، ديگه فهميدم كه اون پسره ي مفلوك ! ، چه مرگش هست !! ( اي بدبخت !! )

من هم در عوض بلند شدم و رفتم بخاري را خاموش كردم !!!!!! ( آي خيط شد ! آي خيط شد ! آي خيط شد ! )


پينوشت ! : البته ديگه اونقدرها هم امل نيستيم كه توي جشنها ، عين خاله سوسكه با مانتو-مقنعه بشينيم !! ولي خب بستگي به ميزبان هم داره !! ( آن كه يافت مي نشود ،‌آنم آرزوست !!!! )
آبجی خانم
18.gif
همچین یه نمور +18 میزنی!!
35.gif
خواهشمندیم سوتی های +18 تعریف نکنید آخه بابا اینجا خانواده رد میشه!!
301.gif
خانواده هم بچه داره!!
287.gif
میاد میبینه اینها رو حالا بیا درستش کن.
120.gif


البته جدای از شوخی خوب حال پسره رو گرفتی
167.gif
. حال میکنم این پسر سوسولا سوسک میشن.
263.gif
 

first saeed

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2005
نوشته‌ها
815
لایک‌ها
2
سن
41
محل سکونت
PubliC_HtmL
چهارشنبه سوري نزديکه ياد يه خاطره افتادم

ما سال سوم دبيرستان که بوديم سيگارت تازه اومده بود و مد شده بود . اواخر سال بود و بچه ها حسابي در حال ترکوندن مدرسه بودن . هر لحظه از هر گوشه مدرسه يهو يه صداي انفجار بلند مي شد . مخصوصا تو توالت ها که ديگه ميدون جنگ بود .
حالا نقش من اين وسط چي بود؟
اون موقع سيگارت تازه اومده بود و هنوز خيلي کم ياب بود من يه آشنا داشتم که بسته 60 تايي رو 600 تومن به من مي داد و من مي اوردم تو مدرسه هزار تومان مي فروختم
البته اين نکته لازم به ذکر است که من جزو بچه مثبت هاي مدرسه بودم و اين فروش سيگارت رو هم با هزار تا واسطه و کاملا مخفيانه انجام مي دادم به طوري که سه چهار نفر بيشتر نمي دونستن من اينکارو مي کنم
در واقع ميشه گفت من سر دسته مافياي پخش سيگارت تو مدرسه بودم
خلاصه يه روز صبح که داشتم ميو مدم مدرسه و کيفم هم پر از بسته هاي سيگارتي بود که روز قبل سفارش داده شده بود يهو ديدم يکي از پشت سر صدام کرد زير چشمي نيگاه کردم ديدم اوه اوه
اخوند مسئول انجمن اسلامي مدرسس
همچين ترسيدم که چيزي نمونده بود شلوارمو خيس کنم
گفتم حتما لو رفتم
خودمو زدم به کري و راهمو ادامه دادم
آخونده داد مي زد : آقاي ..........
من تو دلم فحش مي دادم : پدر.......ها لوم دادين؟
آخونده:آقاييييييييييييييييييي.............
من تو دلم:مادرتونو.......................م منو لو مي دين آره ؟
آخونده :آقاييييييييييييييييييييييييييي..............
من اينبار با صداي بلند: دهنتو .....................آدم فروش
55.gif



شانس اوردم آخونده اينو نشنيد ولي بچه هاي دور بر همه يهو برگشتن هاجو واج منو نيگاه کردن
فک کرده بودن به حاج آقا دارم فحش مي دم

خوب سوتيش ابنجا بود اما بقيشم تعريف کنم که بي مزه تموم نشه

خلاصه ديدم فايده نداره وايسادم تا حاجي رسيد به من و من مثل متهمي که جلوي قاضي دست و پاش مي لرزه با لکنت زبون سلام کردم
حاجي گفت : يه صحبت دوستانه با شما دارم با ترسو لرز گفتم بفرماييد . تو دلم خدا خدا مي کردم که موضوع سيگارتا نباشه اما حاجي برگشت گفت : اخيرا شاهد هستيد که تو مدرسه چقدر بچه ها از اين ترقه ها و مواد محترقه استفاده مي کنن
آقا اينو که گفت احساس کردم قلبم داره از حلقم مي زنه بيرون . عينهو آفتاب پرست يهو رنگم سفيد شد .
حالا شما اينم يادتون باشه که کيفمم پر از سيگارت بود
گفت: شما قبول دارين که ما مسئولين و اولياي مدرسه به تنهايي نمي تونيم از اين کار بچه ها جلوگيري کنيم
به کمک بعضي از بچه هاي خوب مدرسه از قبيل شما احتياج داريم
48.gif

شما اگه لطف کنيد اگر موردي چيزي ديدين که کسي از اين مواد محترقه داره لطف کنيد بيايد به ما اطلاع بديد
103.gif


حاج آقا مثلا مي خواست منو بکنه مبسر مخفيه خودش
269.gif


منم گفت چشم حتما حاج اقا اگه موردي ديدم ميام به شما اطلاع مي دم
283.gif
 

Mojgan110

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
243
لایک‌ها
12
محل سکونت
www.DotNetSource.com
يك سري چيزهايي داشتيم توي درس حسابان كه بايد تعيين علامت ميكرديم ها واسه پيدا كردن نقطه عطف و چند جمله اي ها و اين خزعبلات .. يادتونه ؟ كه بايد اول معادله را حل ميكرديم و بعدش مرحله به مرحله جلو ميرفتيم تا به جدول تعيين علامت برسه .

خب .. معلمه من را صدا كرد كه برم از همين تمرينها حل كنم ... من هم دفتر حل دخترخاله ام كه يك سال از خودم بزرگتر بودش را داشتم ..

شروع كردم به كپي كردن جواب از روي دفتر دختر خاله به روي تخته ... بعد معلمه شروع كرد به حرف زدن با بچه ها و حواسش به من نبود .... يك دفعه برگشت و تخته را نگاه كرد و يك داد سر من كشيد !!

آخه داشتم جواب مساله را از آخر به اول مينوشتم ... علتش هم اين بود كه خاك تو سر دختر خالم !! دفتر حل مساله اش را مثل دفتر انگليسي ها را از چپ به راست شروع كرده بود به نوشتن ... در واقع شروع حل مساله توي صفحه ي قبلي بودش نه بعدي !
 

Mojgan110

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
243
لایک‌ها
12
محل سکونت
www.DotNetSource.com
كلاس اول راهنمايي كه بودم ... دايي ام يك پسر كوچولو داشت كه يك سالش بود ... بعدن خيلي ناز و توپول موپول بودش ديگه ... امسش هم شايان بود ...

بعدن من روي يك صفحه از كتابهام ، يك گوشه اي نوشته بودم " شايان ! بوس ! " ... خلاصه ... يك معلم ديني فضوووول هم داشتيم كه اون جمله ي من را ديد و خوندش ...

بعدن من را بردش توي اتاق و پرسيد كه خب اين شايان كيه ؟ كلاس چندمه ؟ از كجا باهاش آشنا شدي و ...

من هم كه اون روزگار توي وادي دوست پسر و اين حرفها كه نبودم ( حالاش هم نيستم ) ... و از يك طرف هم با خودم فكر كردم كه شايد اگه بهش بگم كه شايان يه پسر كوشولوي يك ساله هست ، بخنده و مسخرم كنه ... واسه همين گفتم كه " خانم ! شايان يك پسره هست كه همسن خودمه .. دوستمه ! كلاس دوم راهنمايي هست .و خيلي پسر نازيه و ... . !!! "

جاتون خالي ! فردا صبحش ديدم كه مامانم اينها را احضار كرده بودند به مدرسه ! كه تكليف مژگان و آقا شايانش را معلوم كنند !! ... ديگه اونجا خدا را شكر مامانم واسشون توضيح داده بود كه شايان يك سالش هست و ....
 

yin-yang

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 فوریه 2006
نوشته‌ها
43
لایک‌ها
0
كلاس اول راهنمايي كه بودم ... دايي ام يك پسر كوچولو داشت كه يك سالش بود ... بعدن خيلي ناز و توپول موپول بودش ديگه ... امسش هم شايان بود ...

بعدن من روي يك صفحه از كتابهام ، يك گوشه اي نوشته بودم " شايان ! بوس ! " ... خلاصه ... يك معلم ديني فضوووول هم داشتيم كه اون جمله ي من را ديد و خوندش ...

بعدن من را بردش توي اتاق و پرسيد كه خب اين شايان كيه ؟ كلاس چندمه ؟ از كجا باهاش آشنا شدي و ...

من هم كه اون روزگار توي وادي دوست پسر و اين حرفها كه نبودم ( حالاش هم نيستم ) ... و از يك طرف هم با خودم فكر كردم كه شايد اگه بهش بگم كه شايان يه پسر كوشولوي يك ساله هست ، بخنده و مسخرم كنه ... واسه همين گفتم كه " خانم ! شايان يك پسره هست كه همسن خودمه .. دوستمه ! كلاس دوم راهنمايي هست .و خيلي پسر نازيه و ... . !!! "

جاتون خالي ! فردا صبحش ديدم كه مامانم اينها را احضار كرده بودند به مدرسه ! كه تكليف مژگان و آقا شايانش را معلوم كنند !! ... ديگه اونجا خدا را شكر مامانم واسشون توضيح داده بود كه شايان يك سالش هست و ....

این داستان صنعت ایهام درش به کار رفته؟!
گفتی شایان؟
 

hamedsullivan

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
16 دسامبر 2005
نوشته‌ها
6,664
لایک‌ها
137
سن
44
محل سکونت
on the road
یه چند جلسه ای بود که کلاسا شروع شده بود منم نمیرفتم یه روز به سرم زد برم کلاس رفتم دیدم شماره ی کلاس

رو بورد نیست , یهو دیدم یه اقای جوونی داره میاد ازش پرسیدم" اقا کلاس استاد ... کجاست؟" گفت:"اتفاقا منم

همون جا کلاس دارم بیا با هم بریم" بعد ازش پرسیدم :"چه جور استادیه ؟ ادم حسابیه ؟ یا عوضیه؟ "

گفت:" نه خیلی هم بد نیست" خلاصه رسیدیم جلوی در کلاس بعد از یکی دوتا تعارف من زودتر وارد شدم دیدم همه

بلند شدن و نشستن برگشتم دیدم رفته پای بورد!!!!!!!!! خود استاد بود!!!!!! تا اخر کلاس سرمو بلند نکردم

بعدشم با هم دوست شدیم!!!!!
 

Mojgan110

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
243
لایک‌ها
12
محل سکونت
www.DotNetSource.com
رفته بودم پاي سيب كوفت كنم ...

بعدن اشاره كردم كه از اين پاي سيب ها بده ... و به يكي از سيني ها اشاره كردم ...

ولي شيريني فروشه از سيني بغليش ، يك دونه در آورد ...

اعتراض كردم كه نه آقا .. از اون يكي ها بده ! .... گفتش كه خب اينها همشون يكي هستن ديگه !

سوتي اش اين بود كه توي سيني بغلي ، كيك هاش را پشت و رو چيده بوده .. من از روي قيافه شون تشخيص نداده بودم كه اينا هم همون سيني بغلي هستن !
 

first saeed

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2005
نوشته‌ها
815
لایک‌ها
2
سن
41
محل سکونت
PubliC_HtmL
يه بار ميدون وليعصر با بچه ها رفتيم کباب ترکي بخوريم
بد من روي ساندويچم يه عالمه سس(بدون اينکه نيگاه کنم سس چي هست ) ريختم
بد وقتي اولين گازو زدم چشمتون روز بد نبينه تا فيها خالدونم سوخت اينقد تند بود
به بچه ها گفتم چقد تنده .
219.gif

همه گفتن نه تند نيستو شروع کردن به مسخره کردن من که خيالاتي شديو ...
من از يه طرف ديدم نمي تونم چيزه به اين تندي بخورم و از يه طرف هم که اگه نخورم جلو بچه ها کم ميارم
به خودم گفتم خوب اشکال نداره بازم سس مي ريزم روش که يه کم تنديشو بگيره
دوباره کلي سس ريختم روش
اينبار که گاز زدم ديگه جاتون خالي بلکل آتيش گرفتم
232.gif

يه نيگاه به بچه ها کردم ديدم دارن با کلي ملچ و ملوچ گاز مي زنن مي خورن
يه نيگاه به سسه انداختم
ديدم روش نوشته : سس تند
229.gif
 

first saeed

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2005
نوشته‌ها
815
لایک‌ها
2
سن
41
محل سکونت
PubliC_HtmL
به نقل از Mojgan110 :
سوسول !! من اصلا عقش اينم كه سس فلفل بگيرم ،‌بعد همش را خالي خالي با قاشق بخورم !

اون سسي که شما ميگي منم دوس دارم اما اين سسه دست ساز بود
بقول معروف اين تو بميري از اون تو بميريا نبود ديگه
 

ROZEGAR

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 فوریه 2003
نوشته‌ها
138
لایک‌ها
13
به نقل از Mojgan110 :
سوسول !! من اصلا عقش اينم كه سس فلفل بگيرم ،‌بعد همش را خالي خالي با قاشق بخورم !


خیلی بی احساسی که با قاشق میخوریش همه عقشه سس به اینه که بریزنش رو یه چیزی.... بعد هم خیلی مرام داری که حال سس رو هم میگیری....
 

Mojgan110

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
243
لایک‌ها
12
محل سکونت
www.DotNetSource.com
يك انحراف تاپيك كوشولو :

همه عقشه سس به اینه که بریزنش رو یه چیزی ...

عشق سس به اينه كه روي چيزي ريخته بشه ؟!! OR عشق كسي كه قراره سس را بخوره اينه كه بريزدش روي يه چيزي !

بعد هم خیلی مرام داری که حال سس رو هم میگیری
فكر كنم اشاره ي شما به پست شماره 45 باشه ( بخاري و اين جريانها ) ... اون و امثال اون را كه حقشون بود !! همين كه بلند نشديم مهموني را ترك كنيم هم خيلي بهش ارفاق كرديم ...
 

Mojgan110

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
243
لایک‌ها
12
محل سکونت
www.DotNetSource.com
ببخشيد ولي منظورتون را متوجه نميشم .

پينوشت :: خودتون متوجه شدين ؟
 
بالا