برگزیده های پرشین تولز

شعرستان. حتما با دست پر بياين ها! غزلي چيزي ...

بری باحاله

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 جولای 2003
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
هر كي شاعره بياد حرفاش رو بريزه اينجا. اميدوارم كه چيز خوبي از آب در بياد.

من خودم پيشقدم مىشم و اوليش رو مىٍنويسم:

يک روز چارشنبه کسی آمد، در خاطرات گنگ تو پنهان شد
روزی که هيچ فکر نمی‌کردی، چيزی شود که آخر کار آن شد

يک روز چارشنبه کسی آمد، يک روح، روح خسته و سرگردان
روحی که مثل عشق در آغوشت، کم‌کم حلول کرد، و انسان شد

يک روز صبح صبح ـ و پاييزی، تو آمدی و باز غزل خواندی
روزی که ماه‌های دل تنگت، از آن به بعد يکسره آبان شد

تو مست مست بودی و بوسيدی، لب‌های آتشين مرا، آنگاه
شعرت، ترانه‌ات، غزلت، عشقت، دارو ندار تو همه «برهان» شد
* * *
يک روز شهوتت فوران کرد و ، آن مرد را مکيدی و تف کردی
بر گونه‌های سرخ‌تر از خونش، لب‌های مهربان تو دندان شد

يک روز ناگهان همه خنديدند، تو مثل شهر، مست شدی، رفتی
رفتی و گريه کردم و خنديدى، کم‌کم تمام دغدغه‌ات نان شد

يک روز ناگهان همه خنديديد، يک شهر در برابر من خنديد
آن روح، روح کوچک سرگردان، تنها و بی‌پناه و هراسان شد

شعرت، ترانه‌ات، غزلت، عشقت، دار و ندار خود همه را کشتی
کشتی و گريه کردی و خنديدند ...
تو گريه کردی و همه خنديدند ...
تو گريه کردی و همه خنديدند ...
يک روح خسته و دو جسد... آنگاه ...
. ... تصوير دختری که پشيمان شد ...

راستي هر كه نظري داره بذاره كه يه جلسه نقد هم داشته باشيم :)

يه چيز ديگه و اونم اينكه آغا در پی آنيم!!! که يه مسابقه شعر اينترنتی راه بندازيم. البته کاراش رو کردم و آماده اس فقط بايد بروبچ برن و شعر بذارن. خودتون شاعر و خدتون هم داور! چطوره؟ :D آدرسش هم اينجاست:

<a href='http://amooghasem.blogspot.com' target='_blank'>http://amooghasem.blogspot.com</a>

[/quote] ;)
 

ROZEGAR

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 فوریه 2003
نوشته‌ها
138
لایک‌ها
13
3
دلم ميخواست كسي در حوالي احوال من نبود,
دلم براي خواندن همان اواز قديمي تنگ است.


من از پلك گشوده اين پنجره ها ميترسم
بايد يروم جايي دور
بايد جائي دور بروم
ديگر نه مولوي را دوست دارم نه حوصله حافظ را......
تنها به كوچه مي نگرم
عده ئي مغموم از كوچه مشرف به پسين مي گذرند
رخت هاشان تاريك
چشمها شان خيس
اما دلشان را از اين پيشتر , جائي دور ديده بودم.
 

بری باحاله

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 جولای 2003
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
بابب خجالت نكشين! اينجا هم براي اينه كه حرف دلي چيزي نوشته بشه.

آنچه كه از دل برآيد
لاجرم بر دل نشيند

و اما بعدي:

ديشب گذشت از کوچه‌ها يک مرد در باران
خسته... شکسته... خسته... يک شبگرد در باران

بر صورت تب‌کرده‌اش خط می‌کشيد آرام
شلاق خون‌آلود سوزی سرد در باران

او می‌گذشت و روی خواب کوچه می‌رقصيد
روح غرييش مثل برگی زرد در باران

گويا به دنبال قرار خيس سالی دور،
يا جستجوی شانه‌ای هم‌درد در باران،

-رنگين‌کمان شعله بر لب‌هاش و- پی‌درپی
نام عتيقی را صدا می‌کرد در باران

عريان عريان بود روح‌اش، زخمی زخمی
با خود ولی چتری نمی‌آورد در باران

آهسته می‌پرسند از هم کوچه‌ها، آن مرد
امشب اگر آمد چه خواهد کرد در باران
* * *
او رفت و مشق بچه‌های شهر بعد از اين
پر مي‌شود از قصه‌ی:
آن، مَرد، در، باران ...

" علي ياري"
 

rmb_ali

Registered User
تاریخ عضویت
15 مارس 2003
نوشته‌ها
1,218
لایک‌ها
21
بابب خجالت نكشين! اينجا هم براي اينه كه حرف دلي چيزي نوشته بشه.

آنچه كه از دل برآيد
لاجرم بر دل نشيند

و اما بعدي:

ديشب گذشت از کوچه‌ها يک مرد در باران
خسته... شکسته... خسته... يک شبگرد در باران

بر صورت تب‌کرده‌اش خط می‌کشيد آرام
شلاق خون‌آلود سوزی سرد در باران

او می‌گذشت و روی خواب کوچه می‌رقصيد
روح غرييش مثل برگی زرد در باران

گويا به دنبال قرار خيس سالی دور،
يا جستجوی شانه‌ای هم‌درد در باران،

-رنگين‌کمان شعله بر لب‌هاش و- پی‌درپی
نام عتيقی را صدا می‌کرد در باران

عريان عريان بود روح‌اش، زخمی زخمی
با خود ولی چتری نمی‌آورد در باران

آهسته می‌پرسند از هم کوچه‌ها، آن مرد
امشب اگر آمد چه خواهد کرد در باران
* * *
او رفت و مشق بچه‌های شهر بعد از اين
پر مي‌شود از قصه‌ی:
آن، مَرد، در، باران ...

" علي ياري"
بابا تو چقد به شعر علاقه داري برو يه وبلاگ بزن توش هر شعر و ور بخون شوخي كردم
بگذريم من هيچوقت حال خوندن شعر و نداشتم ميدوني چرا :rolleyes:
 

بری باحاله

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 جولای 2003
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
3
دلم ميخواست كسي در حوالي احوال من نبود,
دلم براي خواندن همان اواز قديمي تنگ است.


من از پلك گشوده اين پنجره ها ميترسم
بايد يروم جايي دور
بايد جائي دور بروم
ديگر نه مولوي را دوست دارم نه حوصله حافظ را......
تنها به كوچه مي نگرم
عده ئي مغموم از كوچه مشرف به پسين مي گذرند
رخت هاشان تاريك
چشمها شان خيس
اما دلشان را از اين پيشتر , جائي دور ديده بودم.

سلام آقاي/خانم روزگار:

شعر خيلي قشنگيه مخصوصا اينجاش كه گفتين

من از پلك گشوده اين پنجره ها ميترسم

اميدوارم كه هميشه موفق باشين. باز هم منتظر كاراي خوبتون هستيم
 

بری باحاله

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 جولای 2003
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
بابب خجالت نكشين! اينجا هم براي اينه كه حرف دلي چيزي نوشته بشه.
بابا تو چقد به شعر علاقه داري برو يه وبلاگ بزن توش هر شعر و ور بخون شوخي كردم
بگذريم من هيچوقت حال خوندن شعر و نداشتم ميدوني چرا :rolleyes:

آره من به شعر خيلي علاقه دارم. خوب زندگي برام بدون شعر هم معني نمي ده. وبلاگ شعر هم دارم ولي توي بلاگره و فيلتر شده. از همين پايين ميتونين لينك ها رو طي كنين تا بهش برسين:

<a href='http://amooghasem.blogspot.com' target='_blank'>http://amooghasem.blogspot.com</a>

از توجه شما هم خيلي خيلي ممنوم. شما هم به وقتش حال و حوصله شعر خوندن و باحال تر از همه شعر گفتن رو پيدا ميكنين. من مطمئنم كه نمي تونم دنيايي وسيعتر و رويايي تر از شعر پيدا كنم. مطمئن هستم ;)
 

ROZEGAR

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 فوریه 2003
نوشته‌ها
138
لایک‌ها
13
3
دلم ميخواست كسي در حوالي احوال من نبود,
دلم براي خواندن همان اواز قديمي تنگ است.


من از پلك گشوده اين پنجره ها ميترسم
بايد يروم جايي دور
بايد جائي دور بروم
ديگر نه مولوي را دوست دارم نه حوصله حافظ را......
تنها به كوچه مي نگرم
عده ئي مغموم از كوچه مشرف به پسين مي گذرند
رخت هاشان تاريك
چشمها شان خيس
اما دلشان را از اين پيشتر , جائي دور ديده بودم.

سلام آقاي/خانم روزگار:

شعر خيلي قشنگيه مخصوصا اينجاش كه گفتين

من از پلك گشوده اين پنجره ها ميترسم

اميدوارم كه هميشه موفق باشين. باز هم منتظر كاراي خوبتون هستيم


ممنونم! شما هم موفق باشيد!
;)
 

ROZEGAR

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 فوریه 2003
نوشته‌ها
138
لایک‌ها
13
پري خانوم بلاگ خيلي جالبي داري! :shock:
 

ROZEGAR

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 فوریه 2003
نوشته‌ها
138
لایک‌ها
13
به هر كه گفت
تعبير زندگي شكل صبور همين شقايق است
شك خواهم كرد.


از هركه گفت بيا براي بيداري دريا دعا كنيم
پرهيز خواهم كرد
يا پابه پاي زائري كه بگويد بلاي ستاره دور,
شب از خواب اين زاويه به روز خواهد رسيد,
هم سفر نخواهم شد.


پناه بر تو اي فهم فرا موشي!
حالا بيا براي رسيدن به ارا مش
نزديك ترين نامهاي كسا ن خويش را بياد اوريم
 

online

Registered User
تاریخ عضویت
25 جولای 2003
نوشته‌ها
287
لایک‌ها
49
محل سکونت
9821+
ترا خبر ز دل بي قرار بايد و نيست
غم تو هست و غمگسار بايد ونيست
اسير گريه بي اختيار خويشتنم
فغان كه در كف من اختيار بايد و نيست
چو شام غم دلم اندوهگين نبايد و هست
چو صبحدم نفسم بي غبار بايد و نيست

رهي معيري
 

Hooman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 دسامبر 2002
نوشته‌ها
354
لایک‌ها
7
محل سکونت
شهر قصه
شعر
رهایی است
نجات است و آزادی

تردیدی ست
                که سر انجام
&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;به یقین می گراید

و گلوله ای
             که به انجام کار
شلیک می شود.

آهی به رضای خاطر است
از سر آسودگی

و قاطعیت چارپایه است
به هنگامی که سر انجام
از زیر پا
         به کنار افتد
تا بار جسم
زیر فشار تمامی حجم خویش
در هم شکند،
اگر آزادی جان را
&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;&nbsp;این
                        راه آخرین است.

*

مرا پرنده ای بدین دیار هدایت نکرده بود:
من خود از این تیره خاک
                             رسته بودم
چون پونه ی خودرویی
که بی دخالت جالیزبان
                            از رطوبت جوباره ای.

این چنین است که کسان
مرا از آن گونه می نگرند
که نان از دسترنج ایشان می خورم
و آن چه به گند نفس خویش آلوده می کنم
هوای کلبه ایشان است.

حال آن که
           &nbsp;&nbsp;چون ایشان بدین دیار فراز آمدند
آن
  &nbsp;که چهره و دروازه بر ایشان گشود
من بودم!

احمد شاملو
 

بری باحاله

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 جولای 2003
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
پري خانوم بلاگ خيلي جالبي داري! :shock:

دست شما درد نکنه و از همه عزيزانی که اينجا سر زدن و مطلب نوشتن هم تشکر می کنم.
از شما هم خيلی خيلی تشکر دارم که نسبت به من لطف دارين. راستی من اسمم "پری" نيست و اسمم "برهان" ـه و بچه ها بهم ميگن بُری. و تازه يه چيزی هستم تو مايه های آقا و نه خانوم. باز هم منتظرتون هستيم. اگه خدا بخواد کارای خوبتون رو باز هم ببينيم و بشنويم.
ممنونم
بری باحاله
 

ROZEGAR

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 فوریه 2003
نوشته‌ها
138
لایک‌ها
13
خيلي وقتا .............
 

Ghazmar

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2002
نوشته‌ها
766
لایک‌ها
3
جداً كه شعر نو
خيلي باحال است،
يعني كه مي‌توان،
آن را به جاي ميخ طويله
به كار بست،

شعري كه زندگي‌است،
اين گونه شعرهاست،

باقي كه شعر نيست،
مرباست!!!
 

بری باحاله

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
19 جولای 2003
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
0
خيلي وقتا .............

آقا روزگار نمي دونم حرف بدي زدم؟ ناراحت شدين؟ در هر حال ببخشيد. شما سرور ما هم هستين. راستي بچه ها يه خبر دارم. جشنواره شعر شبهاي شهريور شعر قبول ميكنه. اخرين مهلتش هم 31 مرداده. هر كي پايه ست يا علي! آقا روزگار شما هم همراهي كنين. آدرسشو اين چيزا رو تو وبالگ مي زنم وشايد هم همينجا زدم ولي گوش به زنگ باشيد. راستي بچه ها مي خواستم اگه ممكنه از شعراي اين صفحه براي وبلاگم استفاده كنم، اگه موافق هستين رخصت بدين و اگه نه كه باز هم از شما ممنونم. اگه هم توي مسابقه شعر وبلاگ شركت كردين كه فبها المراد. منتظرتون هستيم باور كنين اين جمعها خيلي خيلي ميتونه براي ما مفيد باشه. دوست خوب داشتن موهبتيه كه همه كس ازش برخوردار نيست. من كه خيلي خوشحال هستم كه شما عزيزان رو اينجا مي بينيم. اميداوارم كه ما رو تنها نذارين. و اما وبلاگ(قسمت شعرش):

<a href='http://amooghasem.blogspot.com' target='_blank'>http://amooghasem.blogspot.com</a>

راستي مي خوايم كه از كمك شما عزيزان هم در اداره وبلاگ كمك بگيريم. اگه هستين كه بسم الله.

و اما تحفه من (شهريور 79):

سلام عابر خسته سلام مرد غريب!
دوباره اين من و اين شعرهام مرد غريب!

تمام مردم شهر از من و تو مىگفتند
و باز طفره من كه: "كدام مرد غريب؟!"

من و تو آدم و حوا؟ قبول... اما نه
گذشت شهوت يك سيب خام مرد غريب

هميشه اول قصه سه راهي و ترديد:
به نام عشق، خدا يا به نام مرد غريب؟ ...

تمام قصه همين بود: عاشقي ممنوع!
تمام قصه ي من والسلام مرد غريب

و باز آخر قصه دوباره تنهايي ...
سكوت... نقطه سر خط... تمام مرد غريب
×××
تو و عبور و نگاه به گل نشسته ي من
و باز هم غزلي ناتمام -مرد غريب-


تبصره: اگه عزيزان به بيت چهارم از لحاظ قافيه اشكال مي كنن بايد بگم كه در عروض از موارديه كه روش اختلاف نظر هست ولي عموما مشكل نميگيرن مثلا حافظ هم داره كه مي فرمايند:

صلاح كار كجا و من خراب كجا
ببين تفاوت ره كز كجاست تا به كجا

اين كسره (مثلا اينجا در "ب") گاهي مجاز فرض ميشه.

[/url]
 

Hooman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 دسامبر 2002
نوشته‌ها
354
لایک‌ها
7
محل سکونت
شهر قصه
برگردانی آزاد از آهنگ و ترانه ای که دوستش دارم:
Tombe la Neige
برف پاییزی

"نحواهی آمد امشب"
برف پاییزی
و سیاه می پوشم
در این بدرقه سرد
با اشکی از برف
پرنده ای بر شاخه می گرید زمزمه کنان:
"نخواهی آمد امشب" با نومیدی
ولی برف پاییزی، ای چرخ آرام
برف پاییزی "نخواهی آمد امشب"
برف پاییزی ... و هر چه هست
سپیدی یاس
قطعیت اندوه گین سرما و پریشانی عدم
این سکوت نفرت انگیز
این نیمه تنهایی
"نخواهی آمد امشب"
ای چرخ آرام، ای برف پاییزی
 
بالا