برگزیده های پرشین تولز

شعر های تاریک

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
گيرم كه اين درخت تناور
در قله ي بلوغ
آبستن از نسيم گناهي ست
اما
اي ابر سوگوار سيه پوش
اين شاخه ي شكوفه چه كرده ست
كاين سان كبود مانده و خاموش ؟
گيرم خدا نخواست كه اين شخ
بيند ز ابر و باد نوازش
اما
اين شاخه ي شكوفه كه افسرد
از سردي بهار
با گونه ي كبود
آيا چه كرده بود ؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
وقتی که سیم حکم کند ، زر خدا شود


وقتی دروغ داور هر ماجرا شود

وقتی هوا ، هوای تنفس ، هوای زیست

سرپوش مرگ بر سر صدها صدا شود

وقتی در انتظار یکی پاره استخوان

هنگامه ز جنبش دم ها به پا شود

وقتی به بوی سفره همسایه مغز و عقل

بی اختیار معده شود ، اشتها شود

وقتی که سوسمار صفت پیش آفتاب

یک رنگ ، رنگها شود و رنگها شود

وقتی که دامن شرف و نطفه گیرشرم

رجاله خیز گردد و پتیاره زا شود

بگذار در بزرگی این منجلاب یاس دنیای من به کوچکی انزوا شود
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
در اتاقي كه به اندازه ي يك تنهاييست
دل من كه به اندازه ي يك عشقست
به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد
به زوال زيباي گل ها در گلدان
به نهالي كه تو در باغچه ي خانه مان كاشته اي
و به آواز قناري ها كه به اندازه ي يك پنجره مي خوانند ..
.
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نشسته‌اند ملخ‌هاي‌ شك‌ به‌ برگِ يقينم‌
ببين‌ چه‌ زرد مرا مي‌جوند، سبزترينم!

ببين‌ چگونه‌ مرا ابر كرد، خاطره‌هايي‌
كه‌ در يكايك‌شان‌ مي‌شد آفتاب‌ ببينم‌
شكستني‌ شده‌ام، اعتراف‌ مي‌كنم، اما
ز جنس‌ شيشهِ‌ عمر توا‌م، مزن‌ به‌ زمينم‌
براي‌ پر زدن‌ از تو، خوشا مرام‌ عقابان‌
كبوترانه‌ چرا بايد از تو دانه‌ بچينم؟

نمي‌رسند به‌ هم‌ دست‌ اشتياق‌ تو و من‌
كه‌ تو هميشه‌ هماني، كه‌ من‌ هميشه‌ همينم‌
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تكيه‌ داده‌ام‌

‌به‌ باد

با عصاي‌ استوايي‌ام‌

روي‌ ريسمان‌ آسمان‌

‌ايستاده‌ام‌

بر لب‌ دو پرتگاه‌ ناگهان‌

ناگهاني‌ از صدا

ناگهاني‌ از سكوت‌

زير پاي‌ من‌

‌دهانِ درّهِ‌ سقوط‌

‌بازمانده‌ است‌

ناگزير

با صدايي‌ از سكوت‌

تا هميشه‌

روي‌ برزخ‌ دو پرتگاه‌

‌راه‌ مي‌روم‌

.
.
.
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
همه با آينه گفتم ، آری

همه با آينه گفتم ، که خموشانه مرا می پاييد ،

گفتم ای آينه با من تو بگو

چه کسی بال خيالم را چيد ؟

چه کسی صندوق جادويی انديشه من غارت کرد؟

چه کسی خرمن رويايی گل های مرا داد به باد؟


سر انگشت بر آيينه نهادم پرسان :

چه کس آخر چه کسی کشت مرا

که نه دستی به مدد از سوی ياری برخاست

نه کسی را خبری شد نه هياهويی در شهر افتاد ؟!

آينه

اشک بر ديده به تاريکی آغاز غروب

بی صدا بر دلم انگشت نهاد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گريبان است

کسی سربرنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را

نگه جز پيش پا را ديد نتواند

که ره تاريک و لغزان است .

وگر دست محبت سوی کس يازی

به اکراه آورد دست از بغل بيرون

که سرما سخت سوزان است.

نفس کز گرمگاه سينه می آيد برون ابری شود تاريک

چو ديوار ايستد در پيش چشمانت

نفس کاينست ، پس ديگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور يا نزديک.



مسيحای جوانمرد من ! ای ترسای پير پيرهن چرکين !

هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای

منم ، من ، ميهمان هر شبت ،لولی وش مغموم

منم ، من ، سنگ تيپا خورده رنجور

منم ، دشنام پست آ فرينش ، نغمه ناجور



نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم

بيا بگشای در، بگشای ، دلتنگم.

حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.

تگرگی نيست ، مرگی نيست

صدايی گر شنيدی ، صحبت سرما و دندان است.



من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گويی که بيگه شد ، سحرشد ، بامداد آمد؟

فريبت می دهد ، بر آسمان اين سرخی بعد از سحرگه نيست.

حريفا ! گوش سرما برده است ، اين يادگار سيلی سرد زمستان است.

و قنديل سپهر تلگ ميدان ، مرده يا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است.

حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يکسان است.



سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان ،

نفس ها ابر ، دلها خسته و غمگين ،

درختان اسکلتهای بلور آجين ،

زمين دلمرده ، سقف آسمان کوتاه ،

غبارآلوده مهر و ماه ،

زمستان است...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نقش هاي كهنه ام چه قدر ، تلخ و خسته و خزاني اند
نقش غربت جوانه ها رنگ حسرت جواني اند
روغن جلا نخوورده اند رنگهاي من كه در مثل
رنگ آب راكد اند اگر آبي اند و آسماني اند
از كف و كفن گرفته اند رنگ هاي من سفيد را
رنگ خون مرده اند اگر قرمز اند و ارغواني اند
رنگ هاي واپسين فروغ از دم غروب يك نبوغ
مثل نقش هاي آخرين روزهاي عمر ماني اند
طرح تازه اي كشيده ام از حضور دوست - مرتعي
كه در آن دو ميش مهربان در چراي بي شباني اند
مرتعي كه روز آفتابي اش يك نگاه روشن است و باز
قوس هاي با شكوه آن جفتي ابروي كماني اند
طرح تازه اي كه صاحبش فكر مي كند كه رنگ هاش
مثل مصدر و مثالشان بي زوال و جاوداني اند
رنگ هاي طرح تازه ام رنگ هاي ذات نيستند
ذات رنگ هاي معني اند ذات رنگي معاني اند
نقش تازه اي كشيده ام از دو چشم مهربان دوست
كه تمام رنگ ها در آن وامدار مهرباني اند
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
راستي
چگونه بايد تمام اين عقوبت را
به كسي ديگر نسبت داد
و خود آرام از اين خانه به كوچه رفت
صدا كرد
گفت : آيا شما مي دانستيد
من اگر سكوت را بشكنم
جبران لحظه هايي را گفته ام
كه هيچ يك از شما در آن حضور نداشتيد
اگر همه ي شما حضور داشتيد
تحمل من كم بود
مجبور بودم
همه ي شما را فقط با نام كوچكتان
صدا كنم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من نه خود می روم ، او مرا می کشد
کاو سرگشته را کهربا می کشد
چون گریبان ز چنگش رها می کنم
دامنم را به قهر از قفا می کشد
دست و پا می زنم می رباید سرم
سر رها می کنم دست و پا می کشد
گفتم این عشق اگر واگذارد مرا
گفت اگر واگذارم وفا می کشد
گفتم این گوش تو خفته زیر زبان
حرف ناگفته را از خفا می کشد
گفت از آن پیش تر این مشام نهان
بوی اندیشه را در هوا می کشد
لذت نان شدن زیر دندان او
گندمم را سوی آسیا می کشد
سایه ی او شدم چون گریزم ازو ؟
در پی اش می روم تا کجا می کشد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
در این زمانه هیچ‌كس خودش نیست

كسی برای یك نفس خودش نیست


همین دمی كه رفت و بازدم شد

نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست


همین هوا كه عین عشق پاك است

گره كه خود با هوس خودش نیست


خدای ما اگر كه در خود ماست

كسی كه بی‌خداست، پس خودش نیست


دلی كه گرد خویش می‌تند تار،

اگرچه قدر یك مگس، خودش نیست


مگس، به هركجا، به‌جز مگس نیست

ولی عقاب در قفس، خودش نیست


تو ای من، ای عقاب ِ بسته‌بالم

اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست


تو دست‌كم كمی شبیه خود باش

در این جهان كه هیچ‌كس خودش نیست


تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست

تمام شد، همین و بس: خودش نیست
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]وی قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
زير باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسيد
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد
دختری ساده که يک روز کبوتر شد و رفت[/FONT]
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت
از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت
کم کم به سطح آینه ام برف می نشست
دستم بر آن سپید کشیدم دلم گرفت
دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت
نقاشیم تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت
شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
اي كاش جدائي نبود!

عزيزم زندگي هميشه بهار نيست

گاهي ابر خزان بر آن سايه مي افکند

و دست بي وفايي روزگار با وفاترين دوستان

را از هم جدا مي کند

اگر روزي چنين شد تو نيز به اين نوشته بنگر

و به خاطره خاطراتم اشک بريز . . .

زندگي زيباست,عشق روياست,محبت تنهاست,دوستي از همه والاست

از آن زماني که هنر دوستي را فهميدم فقط تو را مي بينم

که تکه گاهي از محبت هستيم و من در اين ميان

چون پرندگان آشيان گم کرده در جستوجوي پناهگاه مطمئن تو را يافتم

دوري ات را نمي توان تحمل کرد ولي چه توان کرد؟

که رسم روزگار چنين است . . .
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
صداي رعد و برق ،
سکوت اتاق را بر هم مي زند

دخترک ،
گوشه ي اتاق روي زمين نشسته است
سرش را روي زانوهايش گذاشته
و سيگاري آرام آرام در ميان انگشتانش مي سوزد و خاکستر مي شود ...

بار ديگر سکوت اتاق را فرا مي گيرد
درست مثل آرامش پيش از طوفان ...

اما اين بار ،
با صداي در هم شکستن هق هق دخترک شکسته مي شود
خسته و درمانده از جا بر مي خيزم
طبق معمول ،
بدون خداحافظي بيرون مي روم
در نبود من ،
راحت تر خواهد گريست ...

او از من خوش بخت تر است
چرا که مي گريد ،
چرا که مي تواند بگريد .........
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
به لاک پشت ام
قرقره ای بستم
و بدرقه اش کردم
در حالی که
سر نخ در دستم بود
و دلم بی قرار می تپید.
می خواست برود دنیا را ببیند:
شالیزارهای چین،
خانه های سنگی یمن،
مدرسه های باله روسیه
و بچه های سیاه پوست تانزانیا
که با پلاستیک سوخته
به خواب می روند.
گاهی که خوشحال است
نخ را سه بار می کشد
و من نفس راحتی می کشم
که هنوز چیزی برای خوشحالی مانده
اما اغلب
نخ اش می لرزد
و این یعنی
یا باد می وزد،
یا دارد اشک می ریزد.
من
می دانم
که در دشت های آفریقا،
نوار غزه،
عراق،
هندوستان
و اغلب جاهای دنیا
باد می وزد
وگرنه
مگر یک لاک پشت
چقدر اشک برای ریختن دارد؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دیوانه با چوب کبریت می خواست دریا را آتش بزند ...
چوب کبریت سوخت ...
دریا خنديد...
ديوانه رفت...
رفت تا فردا با لیوانی پر از آب رو به سوی خورشيد برود ...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من خسته ترین واژه ملموس غروبم
کاش در این وسعت سبز یک نفر درد مرا می فهمید
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,911
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
خواهم بر سر خاک من ای قوم نیایی...............د بی قوممو بی خویش چو این قوم شمایید
بگریختم از دست شما در قفس تنگ............. زین بیش در پی آزار من چرایید؟
تا بدم نیش, کنون نوش چه رنگ است ...... حقا که شما اهل ریایید و فریبید
 
بالا