به نقل از Minor :تاحالا چند بار این جمله رو شنیدین ؟ سرانجام قضیه چی شده ؟
خودم که اهل این برنامه ها نیستم ولی خداییش من تا حالا ندیدم این جمله رو از کسی بپرسن!! واقعیت رو گفتم.به نقل از Minor :تاحالا چند بار این جمله رو شنیدین ؟ سرانجام قضیه چی شده ؟
الان اين خبرا نيست . دهه 60 افتضاح بود. ولي خدائيش دلت تنگ نشه كه نشنيدي .چون فكر كنم منبعد خواهي شنيد :lol:به نقل از mostafa_gm :خودم که اهل این برنامه ها نیستم ولی خداییش من تا حالا ندیدم این جمله رو از کسی بپرسن!! واقعیت رو گفتم.
به نقل از Bahreyni :به منم 2 بار گیر دادن
یه بار قبل و یه بار بعد از ازدواج
هر 2 بارش هم گفتم زنمه به تو چه!!!
دختر خاله امه !به نقل از Minor :تاحالا چند بار این جمله رو شنیدین ؟ سرانجام قضیه چی شده ؟
احتمالا اين بد عاقبت ترين حرفيه كه امكان داره به طرف بزني!!به نقل از miladmovie :دختر خاله امه !
اطهر جان چطوری بهت گیر دادن؟؟ اخه به ندرت پیش میاد که برادران الگانس نشین و کرسیدا نشین بخواهند به خودشون زحمت بدهند و شیشه رو بیارند پایین و ... البته اگر موضوع دیگه ایی باشه وارد عمل می شوند. اما دیگه خودشون فهمیدند که نمی تونند روزی چند هزار نفر رو به خاطر دختر بازی بگیرند.به نقل از athar :یه بار با یه دختر خانومی به چشم خواهری توی پارک قرار گذاشتم که با همدیگه یه ملاقات و صحبت داشته باشیم که کلان با بنز اومد و گیر داد. یعنی از بغل ما رد شد و یکم که جلوتر رفت و برگشت. بدون توجه به من همراهم رو که اسمش یلدا بود رو صدا کرد. گفت آهای دختر خانوم بیا اینجا ببینم. من گفتم تو بشین من خودم میرم. رفتم دم ماشین و جمله "شما با این خانوم چه نسبتی دارین" رو شنیدم. اگه میگفتم به چشم خواهری باهاش قرار گذاشتم که عمرا باور نمیکردن. به خاطر همین مجبور شدم دروغ بگم و گفتم که این دوستم هست. البته قصد ازدواج داریم و خونواده هامون هم خبردار هستن. باورت نمیشه با هم بریم دم خونه سوال کنیم. (خونواده من با این مسائل مشکلی ندارن و بهم اعتماد دارن اما یلدای بیچاره یواشکی اومده بود) گفت نخیر. میریم کلانتری. اونجا زنگ میزنین خونواده هاتون تا بیان دنبالتون. گفتم بابا خونمون خیابون روبرویی هست. باهم میریم دیگه. قبول نکردن. یلدا هم که توی این مدت اومده بود پشت من و از ترس رنگش پریده بود اومد و سوتی داد و گفت توروخدا اگه میخوایین چیزی بگین به مامانم بگین. به بابام چیزی نگین. اونها هم واسه اینکه بیشتر بترسوننش گفتن اتفاقا باید به بابات بگی بیاد. به هر حال بعد از کلی بحث و .... مارو ول کردن و گفتن برین خونه هاتون. منم گفتم باشه و سرم رو برگردوندم که بریم دیدم یلدا زودتر از من داره از پارک میره بیرون. منم با فاصله ازش حرکت کردم و وقتی ماشین از ما فاصله گرفت صداش کردم. بیچاره اینقدر ترسیده بود که بدون اینکه سرش رو برگردونه گفت بذار از پارک بریم بیرون بعد .....
به هر حال اون روز با ترس رو لرز بهش گذشت و هر پراید سفیدی که تو خیابون میدید سریع میومد پشت من قائم میشد و میگفت نکنه بابام باشه.
خاطره ارسالی از تهران
اطهر
:lol:
دعوا می کردید بیشتر حال میداد. مخصوصا قسمت خورشت بادمجونشبه نقل از terrorist :ما چن روز پيش با اراذل نشسته بوديم سر محل يه هو خانوماي ( از اون لحاظ!) دو تا از رفقا اومدن. داشتن رد مي شدن كه يه پيكاني اومد و بهشون تيكه انداخت و زد بقل براشون. ما هم شروع كرديم تيكه انداختن به پسرا. :hmm: يه هو اومدن پايين. چشتون روز بد نبينه 3تا پسر اومدن پايين به ابعاد آه n در n. :wacko: ما هم كه ديديم كم آوردن تو محل خيلي ضايست. 5 تايي بلند شديم رفتيم طرفشون ببينيم چي مي گن اينا ( 100 % دعوا) .
از شانس ما زد و يه دونه پيكان كلانتري اومد و رد شد زد بقل و گير داد به ما. گفتن برا چي تجمع كردين.چون منو سر گشتاي بسيج مي شناخت رفتم جلو و گفتم اين آقا به ناموس ما توهين كرده؟! :blink: ماموره قرمز شد. پرسيد ناموس؟ ناموس كي؟ اين خانوما چه نسبتي با شمادارن؟ گفتم اين خانوم خواهر اين رفيق ماست اين يكي هم رفيقشه! :blink: ماموره همچين خابوند تو گوش پسره كه من موهام سيخ شد! رفقاي پسره كه بماند چه ريختي شدن. گفت مي خواين شكايت كنين؟ رومو كردم طرف رفيقم اونم كه قاعدتآ گفت نه.
و داستان به خوبي و خوشي تموم شد :happy: