برگزیده های پرشین تولز

شما دلتون ميگيره چيكار مي كنيد؟

en2fa

Pocket PC کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
15 مارس 2003
نوشته‌ها
1,642
لایک‌ها
8
سن
41
محل سکونت
tehran
دستت درد نکن حالا ما شديم جانی و آدم کش!!!!
(من هم شوخی کردم ؛) )

والا دقيق شی رو ميخوای بدونی؟؟؟
ميدونی از نظر من اینکه همه سريع ميگند که اینها که خودکشی ميکنند آدم هايه ضعيف نفسی هستند رو اصلاً قبول ندارم...
شما ها که نيستيد ميخوام ببينم اگر يک چاقو بهتون بدم چقدر جرأت داريد که فقط سرش رو طرف قلبتون بگيريد؟!!!

(فعلاً برم واسه شام ...اما اگر واقعاً ميخوای بدونی روشنت ميکنم!!!!)
 

koorosh

Registered User
تاریخ عضویت
12 دسامبر 2002
نوشته‌ها
1,525
لایک‌ها
10
سن
41
محل سکونت
Iran - Tehran
باور کن خيلی دوست دارم و برام مهمه که بدونم :)
 

rasa

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2003
نوشته‌ها
142
لایک‌ها
3
من ميرم تو سايت هاي سكسي و آهنگ هم گوش ميدم. اصلا موقع دلتنگي آنلاين ميشم و مخ يك نفر رو تو چت تيليت ميكنم در كنارش تو سايت هاي سكسي هم سير ميكنم.
 

rammstein_persia

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 می 2003
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
19
ميدونی از نظر من اینکه همه سريع ميگند که اینها که خودکشی ميکنند آدم هايه ضعيف نفسی هستند رو اصلاً قبول ندارم...
شما ها که نيستيد ميخوام ببينم اگر يک چاقو بهتون بدم چقدر جرأت داريد که فقط سرش رو طرف قلبتون بگيريد؟!!!

اتفاقا من با اين حرف كه كسي كه خودكشي كنه ضعيفه يا ضعيف النفسه (فارسيش چي ميشه؟) مخالفم.دليلش هم همون مثالي كه خودت زدي.اتفاقا من فكر ميكنم كسي كه اينكارو كنه هرچي باشه ضعيف و ترسو نيست.
اما اينكه من هم گفتم هرگز به اينجور كاري فكر نكردم و هيچوقت هم فكرشو نخواهم كرد دليل ديگه اي داره..
چون من معتقدم آدم فقط يكبار زندگي ميكنه,همينجا..پس بايد زندگي كنه تا روزه آخر.
و هميشه ميشه اميدوار بود به حل شدن مشكل و مشكلات (حالا هرچقدرم غيرممكن باشن)
و همين اميد به اون روز و حل شدن مشكلات كه همه ميتونن اونو داشته باشن,اوضاع رو قابل تحمل خواهد كرد.

بهرحال زندگي از مردن بهتره.
هيچ چيز هميشگي نيست واين قانون دنياست و رو حساب همين قانون ميشه اميدوار بود.

خلاصه اينها نظر ما بود..
در ضمن منهم آدم ناراضي و قاطي هستم. فكر نكني اين حرفا رو يه آدم بي غم يا يه آدم بيخبر از همه جا داره ميزنه..
 

en2fa

Pocket PC کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
15 مارس 2003
نوشته‌ها
1,642
لایک‌ها
8
سن
41
محل سکونت
tehran
ايول خوشم مياد که آدم چيز فهمی هستی!!!

اما ميدونی مشکل آدما اینه که خيلی خوب خودشون رو ميتوننند قانع کنند.
چرا فکر ميکنيد زندگی کردن از مردن بهتره؟!!
اگر زندگی شما بيشتر از 50% وابسته به يک چيز باشه و اون چيز رو از شما بگيرند خوب يک جوری ميشه گفت که
زندگی رو از شما گرفتند در حقيقت شما مرده هستيد اما فکر ميکنيد و ديگران فکر ميکنند زنده هستی!!!

من خيلی وقت پيش چند بار اقدام به خودکشی کردم يک بار اقدامم موثر نشد و چند دفعه بعد هم خودم پشيمون شدم
هر دفعه هم چون تونستم خودم رو قانع کنم که نه بابا زندگی ارزشش خيلی بيشتر هست!!!
الان متاسف نيستم که زندگی ميکنم اما از اینکه وقتی تصميم گرفتم و نتنستم عملی کنم ناراحتم.
ميدونی من يک آدمی هستم که اولاً خيلی خودم رو(طرز فکر و استدلال )قبول دارم،و خيلی زود هم تصميم گيری ميکنم
برای همين تا يک چيزی خيلی بدی پيش ميومد به نتيجه خودکشی ميرسيدم.
در مورد احساس اون لحظه هم فقط این خيلی تو ذهنم هست که مرتب داری با استدلال های منطقی خودت رو قانع ميکنی که کار درستی
داری انجام ميدی اما دلت و قلبت انقدر به این دنيا وابسته شده رضايت نميده،يعنی عقل و منطق متأسفانه سخت پيروز ميشه!!!

در کل مخالف اینم که زندگی بهتر از مردن هست!!!این کاملاً بستگی داره...
معمولاً اگر از دور نگاه کنی این استدلال درست هست..چون ديگران از مرگ کسی ناراحت ميشن و مرتب ميگن خوب ميتونست صد تا کار ديگه انجام بده حالا
چرا رفت خودش رو کشت.اصلاً طرف ضعف النفس بود..اما خوب از منظر خوب اون فرد زندگی برش بيمعنی شده بوده!!و همين قدر زندگی کردن را کافی ميدونسته!
 

rasa

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2003
نوشته‌ها
142
لایک‌ها
3
با موضوع خودكشي لوژي نبودا!!!
 

mammad

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 مارس 2003
نوشته‌ها
852
لایک‌ها
8
سن
39
محل سکونت
NoWhere Abad
خلاصه چون عصباني بودم هارده رو انداختم سر كوچمون تو جوب پر از آب!!! و آب بردش!!!!! و اون صحنه كه هارد رو انداختم تو جوب اب هرگز يادم نميره!
:D :D :D
ببين يه چيزي بهت ميگم . تو ذهنت خوب مرور كن.
هيچوقت رو هيشكي حساب باز نكن. هيشكي. حتي كسي كه سرت و حاضري براش بدي . . .
واقعا... اين چيزيه كه من تازه بهش پي بردم هيچ وقتم يادم نميره.
دفعه آخری که به هم ريخته بودم، تا آروم بشم سه هفته طول کشيد، به طور متوسط روزی سه بسته چيپس و سه تا ماست موسير و يه نوشابه کوکا 1.5 ليتری، دو شب در ميون يک کيلو تخمه ميگرفتم که دو روز کفافم رو ميداد، تمام غذاها از بيرون . . .
البته يه بدی داره اين وضعيت، اونم اينه که مثلا بعدش 5 کيلو وزنم بالا رفته بود!!!
معضل بعديش اينه که تو اين وضعيت من از کار و زندگی ميفتم! همه از دستم شاکی ميشن!
:D اينطوري فكر كنم هم وزن باشيم :D
نه مسخره ترين کار نيست...من چند بار اقدام کردم اما متأسفانه نتونستم..جدی ميگم حس ميکنم خيلی بدبختم که وقتی نياز
داشتم از شر خودم خلاص شم اینهمه جرأت و شجاعت نداشتم...shame on me...
البته الان فکرش رو هم ديگه نميکنم چون ميدونم نميتونم...اما آرزو داشتم که ميتونستم.
والا چي بگم...نميگم خودكشي كار مسخره ايه اما خيلي كم آدم به اونجا ميرسه كه بخواد همه چيزو تموم كنه.ميدوني خيلي كار مشكليه.اگرم الان زنده اي بخاطر اينه كه به اونجا نرسيدي...
اينجا عجب جای خطرناکيه! با يه مشت جانی و قاتل و آدمکش طرفيم!
اون يکی با قند شکن ميفته به جون کیبرد! اين يکی ميخواد خودش رو خلاص کنه!
:D :D بابا بزار روشنتون كنم:ببينيد روز اول عيد مادرم اومده بود كيبرد و با كف و صابون شسته بود :D (خوب اطلاع نداشته بنده خدا) بعدم كليدها يكي در ميون از كار افتاده بود مهمتر از همه هم اروو كي ها منم كه شاكي شدم كيبردو محكم كوبوندم زمين اما نميدونم اين Focous كيبردهاشو با چي ميسازه انگار نه انگار رفتم آشپزخونه اولين چيز بدربخوري(!) كه ديدم قندشكن بود :D تازه اينقدر اين كيبرد محكم بود كه با هر ضربه هاي كه ميزدم فوقش يكي دوتا كليد ميپريد بيرون!!
ضعيف النفسه (فارسيش چي ميشه؟)
والا دقيق نميدونم اما فكر كنم ريقونه بشه.
چون من معتقدم آدم فقط يكبار زندگي ميكنه,همينجا..پس بايد زندگي كنه تا روزه آخر.
اين كه خيلي غير منطقيه!نميگم با خودكشي كردن موافق يا مخالفم اما وقتي آدم داره از يك چيزي عذاب ميكشه خوب هيچ وقت ادامش نميده.زندگي كردن هم از اين امر مستثنا نيست!

عجب پست بدي شد صد تا نقل قول كردم خلاصه ببخشيد.
 

.:نازنين:.

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 اکتبر 2003
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
1
من اگه دلم بگيره ................. ديگه نميگيره !
 

amirnezhad

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 جولای 2003
نوشته‌ها
136
لایک‌ها
0
ببخشيد نازنين جان، ميشه لطفا امضاتون رو عوض كنين؟
خيلي بزرگه و الكي صفحات رو هم شلوغ مي كنه! (البته ببخشيد كه اينطوري گفتم ...)
 

Hooman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 دسامبر 2002
نوشته‌ها
354
لایک‌ها
7
محل سکونت
شهر قصه
وقتی دلم می گیره، در سکوت یا با یک آهنگ غمگین گریه می کنم چون این طوری آروم می شوم


bot-shekastan.gif
 

.:نازنين:.

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 اکتبر 2003
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
1
اميرجان اين امضا به درون فايلهاي ذخيره شده مرورگر شما ميرود و مرورگر دوباره آنرا نميخواند كه وقتي اضافه بگيرد ! اندازه اش هم به خوبي خودتان ببخشيد ! هرگاه امضا جالبتري پيدا كردم چشم !
 

.:نازنين:.

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 اکتبر 2003
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
1
اميرجان اين امضا به درون فايلهاي ذخيره شده مرورگر شما ميرود و مرورگر دوباره آنرا نميخواند كه وقتي اضافه بگيرد ! اندازه اش هم به خوبي خودتان ببخشيد ! هرگاه امضا جالبتري پيدا كردم چشم !
 

usgroup1

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 می 2003
نوشته‌ها
137
لایک‌ها
1
من وقتي دلم ميگيره اين كارهارو ميكنم
مرحله اول : يه دونه استامينافن شايدم دوتا البته اگه دلمم نگرفته باشه بازم روزي چند تا ميندازم بالا. در اين مرحله سيگارم جواب ميده بخصوص مارلبورو
مرحله دوم : گيم مثلا quake هي bot هاي احمق كامپيوترو با rail ميزنم طوري كه خونشون بپاچه روم :x
مرحله سوم : هدفون تو گوشم ولوم تا آخر nirvana يا اخيرا linkin park
مرحله چهارم : هالتر با سنگينترين وزنه هايي كه دارم (موزيك rock در background) تا جايي كه از خستگي نتونم فكر كنم.
مرحله پنجم : تخريب : چيزاي شكستني يا اگر نشد كتاب پاره كردنم خيلي مفيده معمولا چندين كتاب مخصوص اين كارو دارم. جدي ميگم :twisted:
مرحله ششم : تا حالا كه تا مرحله پنجم جواب گرفتم ولي احتمالا كار به خونريزي كشيده ميشود.
 

koorosh

Registered User
تاریخ عضویت
12 دسامبر 2002
نوشته‌ها
1,525
لایک‌ها
10
سن
41
محل سکونت
Iran - Tehran
ميگم اينجا خطرناکه قبول نميکنين!
فکر کنم نفر بعدی وقتی دلش ميگيره، دندوناش رو ميکنه توی شونه يه دختر 16 ساله و خون ميمکه تا آروم شه !!!

نازنين خانم، فکر ميکنم رعايت هنجارها، اولين گام برای حضور در يک اجتماع باشه
 

rammstein_persia

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 می 2003
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
19
چون من معتقدم آدم فقط يكبار زندگي ميكنه,همينجا..پس بايد زندگي كنه تا روزه آخر.
اين كه خيلي غير منطقيه!نميگم با خودكشي كردن موافق يا مخالفم اما وقتي آدم داره از يك چيزي عذاب ميكشه خوب هيچ وقت ادامش نميده.زندگي كردن هم از اين امر مستثنا نيست!

نه اتفاقا كاملا منطقيه.البته فكر ميكنم ميدونم تو با چه ديدي به قضيه نگاه ميكني كه اينو ميگي.
ببين عذاب كشيدن داريم تا عذاب كشيدن..عذاب جسمي اگه باشه بله...مثلا من اگه يه روز زبونم لال! كور شم, مسلما به زندگي ادامه نخواهم داد يا در همچين مواردي..
چون ديگه قابل جبران نيستند و قابل جايگزيني هم هرگز نيست.
اما عذابهاي مثلا عاطفي يا..رو ميشه فراموش كرد,يا يك سري چيزهاي ديگه كه حالا شايد لازم نباشه همه رو بگيم..

خلاصه اين قصه سر دراز دارد..
 

rammstein_persia

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 می 2003
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
19
ايول خوشم مياد که آدم چيز فهمی هستی!!!
اما ميدونی مشکل آدما اینه که خيلی خوب خودشون رو ميتوننند قانع کنند.
اتفاقا من نظرم اينه كه اين حسن آدمهاست...كه اين قابليت رو دارن كه با شرايط غيرمنتظره خودشون رو وفق بدن..
اگر زندگی شما بيشتر از 50% وابسته به يک چيز باشه و اون چيز رو از شما بگيرند خوب يک جوری ميشه گفت که زندگی رو از شما گرفتند در حقيقت شما مرده هستيد اما فکر ميکنيد و ديگران فکر ميکنند زنده هستی!!!
اين اشتباهه,شما در اونصورت هم زنده هستي,اما احساسات هست كه اين فكرو به ادم القا ميكنه كه تو مردي..و ظاهرا زنده اي و چيزي نداري.و احساسات هم تغيير پذيرن!
حالا به اين فكر كن كه اون عامل 50% هم وابستگيش به زندگي تو بهمين حده؟
و يك چيز ديگه..(البته اين نظره منه و ميشه باهاش مخالف بود) ببين زندگي آدم رو نميشه با معادلات و ارقام توجيه كرد..به اين نوع..هرگز نميشه گفت 50% يا نصف زندگي من فلان چيز بود و حالا كه اون نيست منم نيستم..من فكر ميكنم ميدونم منظوت چيه..و براي همين اين چيزا رو ميگم..اينچيزها در هر حالت گذرا هست..و حتي اگه زود هم نگذره مطمئن باش وقتي ميرسه كه خودت ميبيني واقعا هم اين موارد نميتونه عامل تايين كننده چيزي كلي مثلزنده بودن يا نبودن باشه..

چرا فکر ميکنيد زندگی کردن از مردن بهتره؟!!
من خيلی وقت پيش چند بار اقدام به خودکشی کردم يک بار اقدامم موثر نشد و چند دفعه بعد هم خودم پشيمون شدم
هر دفعه هم چون تونستم خودم رو قانع کنم که نه بابا زندگی ارزشش خيلی بيشتر هست!!!
الان متاسف نيستم که زندگی ميکنم اما از اینکه وقتی تصميم گرفتم و نتنستم عملی کنم ناراحتم.
خب حالا فكر كن اون تصميمت عملي شده بود..واقعا حس ميكني كه بهتر بود از زندگي كردن و اينهمه روزهاي ديگه كه در انتظارته و هر اتفاقي ممكنه عملي بشه توش؟

زندگي از مردن بهتره...چون زندگي متغيره..يعني هميشه ميشه اميد داشت كه اوضاع جور بهتري بشه و جوري بشه كه آدم ميخواد...غير ممكن وجود نداره اينو قبول نداري؟..اما مردن؟ مردن يعني نابودي (از نظر من) يعني وجود نداشتن,يعني هيچ و هيچ و هيچ!
تو وقتي زنده اي حداقل ميتوني اميدوار باشي به تغيير شرايط..اما وقتي مردي...وجود نداري اصلا وجود نداري كه بخواي به شرايط خوب برسي يا شرايطي كه ميخواي رو داشته باشي.

خلاصه توي زندگي هرچيز ممكنه..و آدمها هم براحتي, خيلي راحتتر از اونكه فكر كني,ميتونه ديدشون به همه چي از اين رو به اونرو شه..و اين چيز كمي نيست.تو ممكنه فردا و ماه بعد يا سال ديگه يا 5 سال روحيت و نظرت و زندگيت 180 درجه متفاوت باشه با الان.و اين اون چيزيه كه من ميگم.

ميدونی من يک آدمی هستم که اولاً خيلی خودم رو(طرز فکر و استدلال )قبول دارم،و خيلی زود هم تصميم گيری ميکنم
برای همين تا يک چيزی خيلی بدی پيش ميومد به نتيجه خودکشی ميرسيدم.
در مورد احساس اون لحظه هم فقط این خيلی تو ذهنم هست که مرتب داری با استدلال های منطقی خودت رو قانع ميکنی که کار درستی
داری انجام ميدی اما دلت و قلبت انقدر به این دنيا وابسته شده رضايت نميده،يعنی عقل و منطق متأسفانه سخت پيروز ميشه!!!
در کل مخالف اینم که زندگی بهتر از مردن هست!!!این کاملاً بستگی داره...
معمولاً اگر از دور نگاه کنی این استدلال درست هست..چون ديگران از مرگ کسی ناراحت ميشن و مرتب ميگن خوب ميتونست صد تا کار ديگه انجام بده حالا
چرا رفت خودش رو کشت.اصلاً طرف ضعف النفس بود..اما خوب از منظر خوب اون فرد زندگی برش بيمعنی شده بوده!!و همين قدر زندگی کردن را کافی ميدونسته!
ببين منهم بارها به اين چيزها فكر كردم و طرز فكرم هم همونجوره كه ميگي و يعني من مثلا يه مدت نشستم حساب كردم گفتم من احتمالا هرگز نميتونم اوني باشم كه ميخوام يا اونجور كه ميخوام زندگي كنم و يا گفتم فلان چيز كه تو زندگي براي من مهم بود اگه نباشه من كه نميتونم ادامه بدم..و گفتم خب پس برا چي ادم زندگي كنه بميره حداقل ناراحتي نكشه..

اما چون زيادتر از اين حد جلو رفتم و بيشتر فكر كردم..و زمان هم مدتي گذشت..ديدم كه اي بابا..مثلا اون چيزي كه من ميگفتم بدون اون اصلا نيمشه زندگي كرد,و از دست دادمش اينجورام نبود كه فكر ميكردم واقعا همه چيزمه يا نصف زندگيمه و در عمل بدونم اونم ميشه زندگي كرد اگه آدم نخواد بخودش هي بگه كه نميشه.

يا اينكه پيش خودم گفتم خب حالا فرضا من الان مردم...خب ديگه تموم..اما اگه زنده باشم هم بالاخره ميمرم يه روز ولي باز اين شانس هميشه و هر لحظه هست كه اوضاع جوري شه كه من ميخوام..پس نتيجه گرفتم بهرحال زنده بودن بهتره.

ببين من نميدونم مشكل تو دقيقا چيه يا چي بوده اما از چند حال خارج نيست,كه اتفاقا هركدومش يه توجيه ميتونه داشته باشه..
بعضي وقتا آدم خودش هم چيزيو قبول داره ولي احساس و افكاري بهش القا ميخواد كنه كه اونو قبول نداره..در مورد تو هم بنظر مياد تقريبا همچين حالتي باشه..

خلاصه كلام..يك چيزي ميگم كه تجربه كردمش..و اجراش هم سادست : تو اين موارد مثل همون مثالي كه زدي..سعي كن موقع اينجور تصميم گيريها و فكرا احساسات رو بيزي دور..حداقل يه مدت طولاني روش فكر كني و جاي احساسات منطق رو جايگزين كني..ميدوني چرا؟ چون احساسات تيغ دو لبه هست,از يطرف خوبه و به زندگي ادم رنگ ميده ولي از يكطرف هم ميتونه آدمو داغون كنه و دقيقا جلوي منطق ادمو بگيره..
احساسات با اينكه خيلي قوي ميتونن باشن و تايين كننده اما از اونطرف پايداريشون شكننده هست.يهني احساسات ميتونن هميشه تغيير كنن و ميكنن.
اما منطق و منطقي تصميم گرفتن هيچوقت تغيير نميكنه..هميشه وقتي منطقي فكر كني مطمئن باش تصميمي كه گرفتي درسته و جاي پشيموني نداره.بر عكس تصميم از روي احساسات هيچوقت نميتونه تصميم عاقلانه و از رو فكر باشه,و مسلما تمام زندگي و وجود آدم وقتي طبيعيه و اونجور كه بايد باشه كه عمدتا منطق توش جريان داشته باشه و در كنارش...مقداري هم احساسات..و -نه- برعكسش كه ادم از رو احساسات تصميم بگيره و احساسي فكر و زندگي كنه و يكمي هم منطق چاشنيش كنه!
 
بالا