korosh bozorg
Registered User
- تاریخ عضویت
- 9 ژانویه 2005
- نوشتهها
- 294
- لایکها
- 7
برگرفته شده از تارنگار تاريخ، جشنها و زبان پارسي
http://ariapars.persianblog.com
http://ariapars.persianblog.com
زندگی نامه
صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران زاده شد. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك) فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از پرآوازه ترين نويسندگان، چامه گويان و مورخان شسده ی سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره دبستان در مدرسه علميه تهران شد و پس از پايان اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره ی متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.
در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه شماري از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك فرسيتاده شدند. او نخست در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار ناخشنودی مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي نخستين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.
در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.
در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.
برگرفته شده از: http://www.sadeghhedayat.com
عشق از ديد صادق هدايت
هدايت در جايي ، عشق (عشق جنسي) را دام طبيعت براي توليد مثل خوانده است!
در داستانهاي هدايت ، هيچگاه كاميابي جنسي روي نمي دهد و درست در لحظه ي هم آغوشي ، يك نيروي شوم و بازدارنده پيدا ميشود و كار را ناتمام ميگذارد! مثلاً در نوول « هوسباز » ، راوي همينكه ميخواهد زن هندي را به آغوش بكشد: « خواستم او را در آغوش كشم كه صداي عجيب بهم خوردن بال حيواني به گوشم رسيد. ديدم خفاشي كه حيوان شبگرد بلادفاعي است و خصوصاً در فصل بارندگي به گردش شبانه ميپردازد ، در كمال وحشت ، وارد اطاق من شده و دور اطاق چرخ ميزند! » و حضور ناگهاني اين خفاش شبگرد ، راوي را از زن هندي جدا ميكند!
در « بوف كور » ، راوي با مرده ي دختر اثيري هم آغوش ميشود! در بخش ديگر داستان ، در شب عروسي حتي نميتواند گونه ي لكاته را ببوسد و جدا از زنش ميخوابد ، شبهاي جدايي آنقدر ادامه مي يابد كه راوي ، بيمار و خانه نشين ميشود ؛ در پايان داستان نيز يك هم آغوشي مبهم و محو و اعصاب شكن كه مرگ لكاته و ديگرگوني راوي به پيرمرد خنزپنزري را در پي دارد ، رخ ميدهد!
در « س.گ.ل.ل » ، سوسن و تد ، در لحظه ي مرگ همديگر را در آغوش ميكشند و بي درنگ مي ميرند!
در « بن بست » : « همينكه شريف را با عروس دست به دست دادند و در اطاق تنها ماندند ، عفت شروع به خنده كرد ، يكجور خنده ي تمام نشدني و مسخره آميز بود كه تمام رگهاي شريف را خرد كرد. شريف ، ساكت كنار اطاق نشسته بود و جزئيات صورت زنش را با صورت مادر زنش مقايسه ميكرد ، چون دختر و مادر شباهت تامي با يكديگر داشتند و حس ميكرد همينكه زنش پا به سن ميگذاشت ، به هيچ وسيله اي جلو زشتي او را نميتوانست بگيرد تا موقعي كه نسخه ي دوم مادرش ميشد. بعد هم دعواهاي خانوادگي ، مشاجره هاي تمام نشدني سر موضوعهاي پوچ ، همه پيش چشمش مجسم گرديد. خنده ي عفت مزيد بر علت شده بود ــ نه تنها به او ثابت شد بلكه حس كرد كه اين زن ، يكجور جانور غريب پستاندار بود كه براي سرگرداني او خلق شده بود. »
در « تخت ابونصر » هنگاميكه مرده ي موميايي شده « سيمويه » ، مي خواهد « خورشيد » را در آغوش بگيرد: « آشكارا ديد كه اين زن از زور ترس و وحشت خودش را به او تسليم كرده بود ، در صورتي كه چنگالش به گردنبند او قفل شده بود. براي گردنبند بود: همانطوري كه در زندگي سابقش خورشيد نسبت به او علاقه نشان داده بود ، و تا حالا با يك اميد موهوم زنده بود! به اميد عشق موهومي ، سالها در قبر انتظار خورشيد را كشيده بود؟ … »
در « تجلي » ، « واسيليچ » با فيلتر سيگاري كه اثر سرخاب لب « هاسميك » بر آن مانده است ، تنها ميماند!
در « داش آكل » ، « سه قطره خون » ، « آينه ي شكسته » ، « لاله » ، « صورتكها » و … ناكامي بجاي كامروايي مي نشيند! در « سگ ولگرد » ، سگ داستان به هواي سگ ماده اي ، صاحب خود را گم ميكند و پايان خوشيهايش فرا ميرسد! او بخاطر عشق جنسي ، بدترين عقوبتها را مي بيند!
گاه نيز شخصيتهاي داستان ، خودخواسته از عشق جنسي فاصله ميگيرند! در « زنده بگور » ، راوي در تاريكي سينما ، دست بر سينه ي دوست دختر خود مي مالد (چنين صحنه هايي در داستانهاي هدايت استثناست!) اما فرداي همان روز كه با دختر قرار دارد تا او را به اتاق خود بياورد ، ناگهان پشيمان ميشود و ميرود در قبرستان و چنان دلبسته ي حال و هواي گورستان و سرگرم خواندن سنگ نوشته ي گورها ميگردد كه دخترك را كاملاً از ياد مي برد! او ميخواهد نااميد شود تا بميرد! به راستي كه چه سخن شگرفي!!!
در « سامپينگه » ، « سيتا » ، نامزد خود را رها ميكند و شيفته وار به سوي مرگ مي شتابد! عشق به مرگ چنان در اين نوول به تصوير كشيده شده كه هيچ عشق جنسي را با آن ياراي برابري نيست!
اين از داستانهاي هدايت! اما خود هدايت در پاريس عاشق دختري به نام « ترز » بوده است!
برادر صادق ، عيسي ، چنان از اين احساسي كه در برادر هميشه نوميد و غمگينش پديد آمده به وجد مي آيد كه براي شاد كردن دل خانواده ، عكسي از صادق در كنار ترز و مادر ترز ميگيرد و به ايران ميفرستد! اما صادق ، مثل راوي زنده بگور ــ بدون اينكه به نظر بيايد بين او و ترز اختلافي پيش آمده باشد ــ اين عشق را رها ميكند و آن را پوچ ميخواند!
هدايت كسي نيست كه عشق را نشناسد و با اين احساس ، بيگانه باشد. در « زني كه مردش را گم كرد » ، چنان عشق را توصيف ميكند كه به راستي كم نظير است! با اينهمه ، انديشه اي هست كه اين دلبستگي را بيهوده ميداند و ميخواهد از آن بگسلد!
سخن در اين باره بسيار است...
به قلم دوست ارجمند و بزرگوار ابرمرد
برگرفته شده از تارنگار تاريخ، جشنها و زبان پارسي
http://ariapars.persianblog.com
http://ariapars.persianblog.com/
http://ariapars.persianblog.com
http://ariapars.persianblog.com
زندگی نامه
صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران زاده شد. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك) فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از پرآوازه ترين نويسندگان، چامه گويان و مورخان شسده ی سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره دبستان در مدرسه علميه تهران شد و پس از پايان اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره ی متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.
در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه شماري از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك فرسيتاده شدند. او نخست در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار ناخشنودی مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي نخستين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.
در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.
در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.
برگرفته شده از: http://www.sadeghhedayat.com
عشق از ديد صادق هدايت
هدايت در جايي ، عشق (عشق جنسي) را دام طبيعت براي توليد مثل خوانده است!
در داستانهاي هدايت ، هيچگاه كاميابي جنسي روي نمي دهد و درست در لحظه ي هم آغوشي ، يك نيروي شوم و بازدارنده پيدا ميشود و كار را ناتمام ميگذارد! مثلاً در نوول « هوسباز » ، راوي همينكه ميخواهد زن هندي را به آغوش بكشد: « خواستم او را در آغوش كشم كه صداي عجيب بهم خوردن بال حيواني به گوشم رسيد. ديدم خفاشي كه حيوان شبگرد بلادفاعي است و خصوصاً در فصل بارندگي به گردش شبانه ميپردازد ، در كمال وحشت ، وارد اطاق من شده و دور اطاق چرخ ميزند! » و حضور ناگهاني اين خفاش شبگرد ، راوي را از زن هندي جدا ميكند!
در « بوف كور » ، راوي با مرده ي دختر اثيري هم آغوش ميشود! در بخش ديگر داستان ، در شب عروسي حتي نميتواند گونه ي لكاته را ببوسد و جدا از زنش ميخوابد ، شبهاي جدايي آنقدر ادامه مي يابد كه راوي ، بيمار و خانه نشين ميشود ؛ در پايان داستان نيز يك هم آغوشي مبهم و محو و اعصاب شكن كه مرگ لكاته و ديگرگوني راوي به پيرمرد خنزپنزري را در پي دارد ، رخ ميدهد!
در « س.گ.ل.ل » ، سوسن و تد ، در لحظه ي مرگ همديگر را در آغوش ميكشند و بي درنگ مي ميرند!
در « بن بست » : « همينكه شريف را با عروس دست به دست دادند و در اطاق تنها ماندند ، عفت شروع به خنده كرد ، يكجور خنده ي تمام نشدني و مسخره آميز بود كه تمام رگهاي شريف را خرد كرد. شريف ، ساكت كنار اطاق نشسته بود و جزئيات صورت زنش را با صورت مادر زنش مقايسه ميكرد ، چون دختر و مادر شباهت تامي با يكديگر داشتند و حس ميكرد همينكه زنش پا به سن ميگذاشت ، به هيچ وسيله اي جلو زشتي او را نميتوانست بگيرد تا موقعي كه نسخه ي دوم مادرش ميشد. بعد هم دعواهاي خانوادگي ، مشاجره هاي تمام نشدني سر موضوعهاي پوچ ، همه پيش چشمش مجسم گرديد. خنده ي عفت مزيد بر علت شده بود ــ نه تنها به او ثابت شد بلكه حس كرد كه اين زن ، يكجور جانور غريب پستاندار بود كه براي سرگرداني او خلق شده بود. »
در « تخت ابونصر » هنگاميكه مرده ي موميايي شده « سيمويه » ، مي خواهد « خورشيد » را در آغوش بگيرد: « آشكارا ديد كه اين زن از زور ترس و وحشت خودش را به او تسليم كرده بود ، در صورتي كه چنگالش به گردنبند او قفل شده بود. براي گردنبند بود: همانطوري كه در زندگي سابقش خورشيد نسبت به او علاقه نشان داده بود ، و تا حالا با يك اميد موهوم زنده بود! به اميد عشق موهومي ، سالها در قبر انتظار خورشيد را كشيده بود؟ … »
در « تجلي » ، « واسيليچ » با فيلتر سيگاري كه اثر سرخاب لب « هاسميك » بر آن مانده است ، تنها ميماند!
در « داش آكل » ، « سه قطره خون » ، « آينه ي شكسته » ، « لاله » ، « صورتكها » و … ناكامي بجاي كامروايي مي نشيند! در « سگ ولگرد » ، سگ داستان به هواي سگ ماده اي ، صاحب خود را گم ميكند و پايان خوشيهايش فرا ميرسد! او بخاطر عشق جنسي ، بدترين عقوبتها را مي بيند!
گاه نيز شخصيتهاي داستان ، خودخواسته از عشق جنسي فاصله ميگيرند! در « زنده بگور » ، راوي در تاريكي سينما ، دست بر سينه ي دوست دختر خود مي مالد (چنين صحنه هايي در داستانهاي هدايت استثناست!) اما فرداي همان روز كه با دختر قرار دارد تا او را به اتاق خود بياورد ، ناگهان پشيمان ميشود و ميرود در قبرستان و چنان دلبسته ي حال و هواي گورستان و سرگرم خواندن سنگ نوشته ي گورها ميگردد كه دخترك را كاملاً از ياد مي برد! او ميخواهد نااميد شود تا بميرد! به راستي كه چه سخن شگرفي!!!
در « سامپينگه » ، « سيتا » ، نامزد خود را رها ميكند و شيفته وار به سوي مرگ مي شتابد! عشق به مرگ چنان در اين نوول به تصوير كشيده شده كه هيچ عشق جنسي را با آن ياراي برابري نيست!
اين از داستانهاي هدايت! اما خود هدايت در پاريس عاشق دختري به نام « ترز » بوده است!
برادر صادق ، عيسي ، چنان از اين احساسي كه در برادر هميشه نوميد و غمگينش پديد آمده به وجد مي آيد كه براي شاد كردن دل خانواده ، عكسي از صادق در كنار ترز و مادر ترز ميگيرد و به ايران ميفرستد! اما صادق ، مثل راوي زنده بگور ــ بدون اينكه به نظر بيايد بين او و ترز اختلافي پيش آمده باشد ــ اين عشق را رها ميكند و آن را پوچ ميخواند!
هدايت كسي نيست كه عشق را نشناسد و با اين احساس ، بيگانه باشد. در « زني كه مردش را گم كرد » ، چنان عشق را توصيف ميكند كه به راستي كم نظير است! با اينهمه ، انديشه اي هست كه اين دلبستگي را بيهوده ميداند و ميخواهد از آن بگسلد!
سخن در اين باره بسيار است...
به قلم دوست ارجمند و بزرگوار ابرمرد
برگرفته شده از تارنگار تاريخ، جشنها و زبان پارسي
http://ariapars.persianblog.com
http://ariapars.persianblog.com/