مايکل مور را تماشاگران ايرانی با فيلم بولينگ برای کلمباين شناختند که در جشنواره فيلم فجر دو سال پيش به نمايش درآمد. مستندی دوساعته درباره جنايتی که در يکی از دبيرستانهای آمريکا رخ داد. مايکل مور در اين فيلم به ريشههای بهوجود آمدن اين خشونت پرداخته بود و بههمين منظور سياستهای آمريکا در زمينه آزادی فروش اسلحه و صنعت اسلحهسازی اين کشور را به نقد کشيده بود. در حقيقت مايکل مور با اين فيلم خود را معترضی به سياست های آمريکا نشان داد که چندان علاقهای ندارد در جريان هاليوودی سينمای آمريکا حرکت کند.
در فاصله ساخته شدن اين فيلم و فيلم بعدی او يعنی فارنهايت 11/9 مايکل مور چند کتاب منتشر کرد از جمله "مردان سفيد پوست احمق"، که در آن به نقد جامعه و سياست آمريکا پرداخته بود و به انتقاداتی که از او شده بود در زمينه دفاع از حزب سبزها و کانديدای مستقل انتخابات رياست جمهوری آمريکا که منجر به شکست دموکراتها و رسيدن جرج بوش به رياست جمهوری شده بود، پاسخ داده بود. انتقادات مور از جرج بوش، جمهوریخواهان، و جنگ عراق با اعتراض او به جرج بوش در هنگام دريافت جايزه اسکار به اوج خود رسيد و از آن به بعد دنيا مايکل مور را به عنوان هنرمندی معترض و آزادیخواه بهتر شناخت. کتاب پرسر و صدای بعدی مايکل مور "کشورم رو به من پس بده" زمينهساز ساختن فيلم فارنهايت 11/9 شد که برای او جايزه نخل طلای جشنوار کن امسال را به ارمغان آورد.
فارنهايت 11/9 با جريان تقلب در انتخابات رئيس جمهوری دوره قبل در فلوريدا شروع میشود. مقدمهای طولانی که نشان میدهد چگونه جمهوریخواهان به کمک شبکه دست راستی فاکسنيوز موجب پيروزی بوش در انتخابات میشوند و اعضای سياهپوست کنگره آمريکا در اعتراض خود به اين تقلب موفق نمیشوند چرا که هيچ سناتوری حاضر نمیشود با اين اعتراض موافقت کند. بعد از اين مقدمه تيتراژ فيلم شروع میشود و بعد از آن تصوير سياه بر پرده سينما همراه با صدای انفجار اول (برخورد اولين هواپيما به برج اول مرکز تجارت جهانی نيويورک)، انفجار دوم (برخورد هواپيمای بعدی به برج دوم)، فروريختن برج اول، و سپس فرو ريختن برج دوم تماشاگر را ميخکوب میکند. بعد از آن سکوت است و سپس حرکت آهسته دوربين و زنها و مردهايی که گريه میکنند، کاغذها و تکهپارههايی که از آسمان فرو میريزند و جرج بوش که در يک کلاس درس دبستان نشسته و به قصه خواندن کودکان گوش میدهد. بعد از اين شروع کوبنده، دوربين روی دست مايکل مور به خيلی جاها سرک میکشد و در سراسر فيلم ما را با "چرا" های زيادی روبرو میکند. چرا دولت بوش به اخطارهايی که از قبل در مورد حمله تروريستی به آمريکا شده بود عکس العملی نشان نداد، چرا خانواده بنلادن که شريک تجاری مهمی برای شرکت نفتی بوش پدر و پسر بودند در عرض 48 ساعت بعد از انفجارها از آمريکا خارج شدند، چرا به افغانستان حمله شد، چرا به عراق حمله شد، چرا هيچ سلاح کشتار جمعی در عراق پيدا نشد، چرا جوانان آمريکايی، مردان، زنان، جوانان و کودکان عراقی به فجيع ترين وضع قربانی اين جنگ شدند، چرا دنيا مثل هميشه بازيچه دست سياستمداران و دروغهای بوش شد؟
پاسخ بسياری از اين چراها را همه میدانند، برخی از اين چراها ببينده را به فکر میاندازد، بعضی از آنها تماشاگر را میخنداند و بعضی ديگر میگرياند. اما هر چه فيلم پيش می رود اين سوال که "چرا اصولا جنگی بوجود میآيد، بهخاطر کدام ارزش؟" بيشتر در ذهن بيننده شکل میگيرد.
مايکل مور در درگير کردن ذهن و احساس بيننده موفق عمل میکند. يکی از تاثيرگذارترين ماجراهای فيلم جريان يک مادر آمريکايی از طبقه متوسط است که به خاطر بيکاری فرزندانش، دفاع از کشور در برابر تهديد تروريسم، و مزايای خوبی که کار در ارتش موجب میشود، تحت تاثير تبليغات ارتش پسرش را تشويق میکند به عضويت ارتش در بيايد. در ابتدا اين زن بسيار مغرور و خوشحال است که پسرش از کشور دفاع میکند، اما وقتی که پسر در آخرين نامهاش میگويد اگر برگردم ديگر به بوش رای نمیدهم و بعد از اينکه پسر او کشته میشود، نظرش عوض میشود. هنگام صحنههايی که مادر گريه میکند و افسوس میخورد که پسرش بیدليل کشته شده، بيشتر تماشاگران آمريکايی متائر میشوند و حتی گريه میکنند. اين صحنهها برای تماشاگر ايرانی هم ناآشنا نيستند، و بيننده را پرت میکند به چند سال پيش؛ روزهای جنگ عراق. و افکار متناقض زيادی که بسياری از آنها مشابه افکار تماشاگر آمريکايی هستند ذهن ببينده ايرانی را هم درگير میکند.
يکی ديگر از صحنههای درخشان فيلم، صحنهای است که مايکل مور بيرون محوطه سنای آمريکا ايستاده و فرمهای تبليغاتی استخدام در ارتش آمريکا را بهدست گرفته و از سناتورها می پرسد آيا حاضر هستند فرزندانشان را به استخدام ارتش در بياورند و هيچ سناتوری، چه دموکرات و چه جمهوریخواه زير بار اين مساله نمیرود.
آخرين سوالی که فيلم مطرح میکند اين است که چرا هميشه قشر ضعيف و فقير جامعه که قربانيان اصلی سرمايهداری هستند بايد در دفاع از ارزشهای سرمايهداری و جنگ قدرتها کشته شوند؟ فيلم با نشان دادن خانههای محلههای فقيرنشين در شهرفلينت ميشيگان به پايان میرسد. اين شهر همان شهریست که مادری که پسرش در جنگ کشته شده بود در آن زندگی میکند، شهری که مردم آن با فقر و بيکاری دست و پنجه نرم میکنند و ارتش آمريکا با تبليغات وسيع و وعدههای مالی بسياری از جوانهای اين شهر را به ارتش و عراق کشانده است. در ابتدای تيتراژ نهايی فيلم، فيلم به کشتهشدگان جنگ عراق و مادران آنها تقديم میشود و تماشاگران در حالی که موسيقی تائيرگذار جف گيبز هنوز پخش میشود سينما را با تاسف و چراهای زيادی که در ذهنشان در جريان است ترک میکنند.
در فاصله ساخته شدن اين فيلم و فيلم بعدی او يعنی فارنهايت 11/9 مايکل مور چند کتاب منتشر کرد از جمله "مردان سفيد پوست احمق"، که در آن به نقد جامعه و سياست آمريکا پرداخته بود و به انتقاداتی که از او شده بود در زمينه دفاع از حزب سبزها و کانديدای مستقل انتخابات رياست جمهوری آمريکا که منجر به شکست دموکراتها و رسيدن جرج بوش به رياست جمهوری شده بود، پاسخ داده بود. انتقادات مور از جرج بوش، جمهوریخواهان، و جنگ عراق با اعتراض او به جرج بوش در هنگام دريافت جايزه اسکار به اوج خود رسيد و از آن به بعد دنيا مايکل مور را به عنوان هنرمندی معترض و آزادیخواه بهتر شناخت. کتاب پرسر و صدای بعدی مايکل مور "کشورم رو به من پس بده" زمينهساز ساختن فيلم فارنهايت 11/9 شد که برای او جايزه نخل طلای جشنوار کن امسال را به ارمغان آورد.
فارنهايت 11/9 با جريان تقلب در انتخابات رئيس جمهوری دوره قبل در فلوريدا شروع میشود. مقدمهای طولانی که نشان میدهد چگونه جمهوریخواهان به کمک شبکه دست راستی فاکسنيوز موجب پيروزی بوش در انتخابات میشوند و اعضای سياهپوست کنگره آمريکا در اعتراض خود به اين تقلب موفق نمیشوند چرا که هيچ سناتوری حاضر نمیشود با اين اعتراض موافقت کند. بعد از اين مقدمه تيتراژ فيلم شروع میشود و بعد از آن تصوير سياه بر پرده سينما همراه با صدای انفجار اول (برخورد اولين هواپيما به برج اول مرکز تجارت جهانی نيويورک)، انفجار دوم (برخورد هواپيمای بعدی به برج دوم)، فروريختن برج اول، و سپس فرو ريختن برج دوم تماشاگر را ميخکوب میکند. بعد از آن سکوت است و سپس حرکت آهسته دوربين و زنها و مردهايی که گريه میکنند، کاغذها و تکهپارههايی که از آسمان فرو میريزند و جرج بوش که در يک کلاس درس دبستان نشسته و به قصه خواندن کودکان گوش میدهد. بعد از اين شروع کوبنده، دوربين روی دست مايکل مور به خيلی جاها سرک میکشد و در سراسر فيلم ما را با "چرا" های زيادی روبرو میکند. چرا دولت بوش به اخطارهايی که از قبل در مورد حمله تروريستی به آمريکا شده بود عکس العملی نشان نداد، چرا خانواده بنلادن که شريک تجاری مهمی برای شرکت نفتی بوش پدر و پسر بودند در عرض 48 ساعت بعد از انفجارها از آمريکا خارج شدند، چرا به افغانستان حمله شد، چرا به عراق حمله شد، چرا هيچ سلاح کشتار جمعی در عراق پيدا نشد، چرا جوانان آمريکايی، مردان، زنان، جوانان و کودکان عراقی به فجيع ترين وضع قربانی اين جنگ شدند، چرا دنيا مثل هميشه بازيچه دست سياستمداران و دروغهای بوش شد؟
پاسخ بسياری از اين چراها را همه میدانند، برخی از اين چراها ببينده را به فکر میاندازد، بعضی از آنها تماشاگر را میخنداند و بعضی ديگر میگرياند. اما هر چه فيلم پيش می رود اين سوال که "چرا اصولا جنگی بوجود میآيد، بهخاطر کدام ارزش؟" بيشتر در ذهن بيننده شکل میگيرد.
مايکل مور در درگير کردن ذهن و احساس بيننده موفق عمل میکند. يکی از تاثيرگذارترين ماجراهای فيلم جريان يک مادر آمريکايی از طبقه متوسط است که به خاطر بيکاری فرزندانش، دفاع از کشور در برابر تهديد تروريسم، و مزايای خوبی که کار در ارتش موجب میشود، تحت تاثير تبليغات ارتش پسرش را تشويق میکند به عضويت ارتش در بيايد. در ابتدا اين زن بسيار مغرور و خوشحال است که پسرش از کشور دفاع میکند، اما وقتی که پسر در آخرين نامهاش میگويد اگر برگردم ديگر به بوش رای نمیدهم و بعد از اينکه پسر او کشته میشود، نظرش عوض میشود. هنگام صحنههايی که مادر گريه میکند و افسوس میخورد که پسرش بیدليل کشته شده، بيشتر تماشاگران آمريکايی متائر میشوند و حتی گريه میکنند. اين صحنهها برای تماشاگر ايرانی هم ناآشنا نيستند، و بيننده را پرت میکند به چند سال پيش؛ روزهای جنگ عراق. و افکار متناقض زيادی که بسياری از آنها مشابه افکار تماشاگر آمريکايی هستند ذهن ببينده ايرانی را هم درگير میکند.
يکی ديگر از صحنههای درخشان فيلم، صحنهای است که مايکل مور بيرون محوطه سنای آمريکا ايستاده و فرمهای تبليغاتی استخدام در ارتش آمريکا را بهدست گرفته و از سناتورها می پرسد آيا حاضر هستند فرزندانشان را به استخدام ارتش در بياورند و هيچ سناتوری، چه دموکرات و چه جمهوریخواه زير بار اين مساله نمیرود.
آخرين سوالی که فيلم مطرح میکند اين است که چرا هميشه قشر ضعيف و فقير جامعه که قربانيان اصلی سرمايهداری هستند بايد در دفاع از ارزشهای سرمايهداری و جنگ قدرتها کشته شوند؟ فيلم با نشان دادن خانههای محلههای فقيرنشين در شهرفلينت ميشيگان به پايان میرسد. اين شهر همان شهریست که مادری که پسرش در جنگ کشته شده بود در آن زندگی میکند، شهری که مردم آن با فقر و بيکاری دست و پنجه نرم میکنند و ارتش آمريکا با تبليغات وسيع و وعدههای مالی بسياری از جوانهای اين شهر را به ارتش و عراق کشانده است. در ابتدای تيتراژ نهايی فيلم، فيلم به کشتهشدگان جنگ عراق و مادران آنها تقديم میشود و تماشاگران در حالی که موسيقی تائيرگذار جف گيبز هنوز پخش میشود سينما را با تاسف و چراهای زيادی که در ذهنشان در جريان است ترک میکنند.