نمىبينم ز مردم آشنايى نمىآيد ز كس بوى وفايى مده فايز! به وصل گلرخان دل كه آخر مىكشندت از جدايى
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #41 نمىبينم ز مردم آشنايى نمىآيد ز كس بوى وفايى مده فايز! به وصل گلرخان دل كه آخر مىكشندت از جدايى
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #42 سر زلف تو آشوب جهان شد اسير زلف تو پير و جوان شد هنوزم اول دنياست، فايز! كه بر پا فتنه آخر زمان شد
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #43 خبر دارى به من هجران چه ها كرد؟ دلم را ريش و جانم مبتلا كرد ز مردم عشق تو پوشيده فايز ولى شوق تو رازش بر ملا كرد
خبر دارى به من هجران چه ها كرد؟ دلم را ريش و جانم مبتلا كرد ز مردم عشق تو پوشيده فايز ولى شوق تو رازش بر ملا كرد
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #44 نخستينبار بايد ترك جان كرد سپس آهنگ روى گلرخان كرد نبايد در طريق عشق، فايز! حذر از خنجر و تير و سنان كرد
نخستينبار بايد ترك جان كرد سپس آهنگ روى گلرخان كرد نبايد در طريق عشق، فايز! حذر از خنجر و تير و سنان كرد
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #45 نسيم! آهسته آهسته سحرگاه روان شو سوى يار از راه و بيراه بجنبان حلقه زنجير زلفش ز حال زار فايز سازش آگاه
نسيم! آهسته آهسته سحرگاه روان شو سوى يار از راه و بيراه بجنبان حلقه زنجير زلفش ز حال زار فايز سازش آگاه
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #46 جفا از تو بتا! خون خوردن از من ز تو جور و تحمل كردن از من تو را با گريه فايز چه مطلب؟ دل از من، ديده از من، دامن از من
جفا از تو بتا! خون خوردن از من ز تو جور و تحمل كردن از من تو را با گريه فايز چه مطلب؟ دل از من، ديده از من، دامن از من
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #47 دلم تنگه چو ميناى شكسته كه يارم با رفيق بد نشسته همه گويند كه فايز تار بردار صدا كى مىدهد تار شكسته
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #48 سحر از بس كه ناليدم زهجران بر احوالم ترحم كرد جانان خرامان مو پريشان سويم آمد به فايز بست از نو عهد و پيمان
سحر از بس كه ناليدم زهجران بر احوالم ترحم كرد جانان خرامان مو پريشان سويم آمد به فايز بست از نو عهد و پيمان
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #49 قلم آور كه بنويسم كتابى به پيش دلبر عالى جنابى تو فايز مىكشى فردا چه گويى قيامت مىشود آخر حسابى
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #50 به زير زلف مشكين عارض يار نمايان چون قمر اندر شب تار چنان جلوه كند بر چشم فايز كه زاغى برگ گل دارد به منقار
به زير زلف مشكين عارض يار نمايان چون قمر اندر شب تار چنان جلوه كند بر چشم فايز كه زاغى برگ گل دارد به منقار
agni65 کاربر تازه وارد تاریخ عضویت 24 فوریه 2007 نوشتهها 162 لایکها 9 31 دسامبر 2007 #51 خودم اينجا دلم در پيش دلبر خدايا اين سفر كى مىرود سر خدايا كن سفر آسان به فايز كه بيند بار ديگر روى دلبر
خودم اينجا دلم در پيش دلبر خدايا اين سفر كى مىرود سر خدايا كن سفر آسان به فايز كه بيند بار ديگر روى دلبر