• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

فروغی بسطامی

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
عهد همه بشکستم در بستن پیمانت
عهد همه بشکستم در بستن پیمانت
دامن مکش از دستم، دست من و دامانت
حسرت خورم از خونی کش ریخته شمشیرت
غیرت برم از چاکی کش دوخته پیکانت
بس جبهه که بر خاک است از طلعت فیروزت
بس جامه که صد چاک است از چاک گریبانت
بس خانه که ویران است از لشگر بیدادت
بس دیده که گریان است از غنچه‌ی خندانت
هم‌خون خریداران پیرایه‌ی بازارت
هم جای طلب کاران پیرامن دکانت
از کشتن مظلومان عاجز شده بازویت
وز کثرت مشتاقان تنگ آمده میدانت
امید نظربازان از چشم سیه مستت
تشویق سحرخیزان از جنبش مژگانت
دیباچه‌ی زیبایی رخسار دل‌آرایت
مجموعه‌ی دلبندی گیسوی پریشانت
خون همه در مستی خوردی به زبر دستی
دست همه بربستی گرد سر دستانت
آن روز قیامت را بر پای کند ایزد
کایی پی دل جویی بر خاک شهیدانت
الهام توان گفتن اشعار فروغی را
تا چشم وی افتاده‌ست بر لعل سخن دانت
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت
ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت
وی سرو چمن پا به گل از سرو چمانت
خرسند شکاری که نشینی به کمینش
قربان خدنگی که رها شد ز کمانت
تا آینه از خوبی خود با خبرت کرد
خود را نگرانی و جهانی نگرانت
مانند تو بر روی زمین نادره‌ای نیست
زان خوانده فلک نادره‌ی دور زمانت
مویی که بدان بستگی رشته جهان‌هاست
در شهر ندیدیم به جز موی میانت
ماییم و سری در سر سودای محبت
آن هم به فدای قدم نامه رسانت
گویند که بالات بلای تن و جان است
بر جان و تنم باد بلای تن و جانت
آن جا که فروغی به سخن لب بگشایی
طوطی ز چه رو دم زند از شرم لبانت
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مدام ذکر ملک این کلام شیرین باد
مدام ذکر ملک این کلام شیرین باد
که خسرو ملکان شاه ناصرالدین باد
کبوتری که نیاید به زیر پنجه‌ی شاه
سرش ز دست قضا پایمال شاهین باد
سمند چرخ که بی‌تازیانه می‌رقصد
پی سواری او زیر زین زرین باد
کفش همیشه به شمشیر جوهرافشان است
سرش هماره به دیهیم گوهر آگین باد
نشیب حضرت او سجده‌گاه خورشید است
فراز رایت او بوسه‌گاه پروین باد
بساط بارگهش چهره‌ی امیران است
چراغ انجمنش دیده‌ی سلاطین باد
غبار رزمگهش بر سر سماوات است
شهاب تیزپرش در دل شیاطین باد
زمانه در صف میدان او به توصیف است
ستاره بر در ایوان او به تحسین باد
جمال او همه روز آفتاب اجلال است
جلال او همه شب آسمان تمکین باد
رخ محب وی از جام باده گلگون است
کنار خصم وی از خون دیده رنگین باد
همه دعای فروغی به دولت شاه است
همیشه ورد زبان فرشته آمین باد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تا پرده ز صورتش برافتاد
تا پرده ز صورتش برافتاد
آتش به سرای آذر افتاد
صبر از دل من مخواه در عشق
کشتی نرود چو لنگر افتاد
خط سر زد از آن لبان شیرین
طوطی به میان لشکر افتاد
بیرون نرود به هیچ دستان
سری که ز عشق بر سر افتاد
ما را به سر از محبت دوست
هر لحظه هوای دیگر افتاد
مردیم ز درد شام هجران
دیدار به صبح محشر افتاد
از خال و خط تو آتش رشک
در طبله‌ی مشک و عنبر افتاد
مژگان تو دید تا فروغی
کار دل او به خنجر افتاد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دل در اندیشه‌ی آن زلف گره گیر افتاد
دل در اندیشه‌ی آن زلف گره گیر افتاد
عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد
خواجه هی منع من از باده‌پرستی تا کی
چه کند بنده که در پنجه‌ی تقدیر افتاد
دامنش را ز پی شکوه گرفتم روزی
که زبان از سخن و نطق ز تقریر افتاد
گفتم از مساله‌ی عشق نویسم شرحی
هم ز کف‌نامه و هم خامه ز تحریر افتاد
دلبر آمد پی تعمیر دل ویرانم
لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد
نامی از جلوه‌ی خورشید جهان آرا نیست
گوییا پرده از آن حسن جهان گیر افتاد
پری از شرم تو از چشم بشر پنهان شد
قمر از رشک تو از بام فلک زیر افتاد
دل ز گیسوی تو بگسست و به ابرو پیوست
کار زنجیری عشق تو به شمشیر افتاد
بس که بر ناله‌ی دل گوش ندادی آخر
هم دل از ناله‌ی و هم ناله ز تاثیر افتاد
گفت زودت کشم آن شوخ فروغی و نکشت
تا چه کردم که چنین کار به تاخیر افتاد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تا دلم در خم آن زلف سیه‌نام افتاد
]تا دلم در خم آن زلف سیه‌نام افتاد
چون غریبی است که در کشمکش شام افتاد
سر ناکامی دل باختگان دانستم
تا مرا کار بدان دلبر خودکام افتاد
چه کنم گر نکنم پیروی باد صبا
که میان من و او کار به پیغام افتاد
نظر از روشنی شمس و قمر پوشیدم
تا نگاهش به من تیره سرانجام افتاد
همه از فتنه‌ی ایام ز پا افتادند
فتنه‌ی چشم سیاهش پی ایام افتاد
آن که هرگز قدمی از پی ناموس نرفت
بر سر کوی خرابات نکونام افتاد
این همه باده که مستان سبو کش زده‌اند
جرعه‌اش بود که از لعل تو در جام افتاد
ریخت تا دام سر زلف تو بر دانه‌ی خال
می‌خورم حسرت مرغی که در این دام افتاد
میگساری که لب و چشم تو بیند، داند
که چرا از نظرم شکر و بادام افتاد
نامه گر سوخت ز تحریر فروغی نه عجب
که ز تفسیر غمت شعله در اقلام افتاد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
فریاد که رفت خونم از یاد
فریاد که رفت خونم از یاد
چون دیده به روی قاتل افتاد
فرزند بشر بدین روش نیست
حوری بچه‌ای تو یا پریزاد
آتش به درون من کسی زد
کز خانه تو را برون فرستاد
تا طره‌ی پرشکن گشادی
عشقم گرهی ز کار نگشاد
تا دانه‌ی خال تو برآید
بس خرمن جان من که رفت برباد
بر بست به راستی میان را
در بندگی تو سرو آزاد
عشق تو حریف سخت پیمان
عهد تو بنای سست بنیاد
سر رشته‌ی کین ندادی از دست
ویرانه‌ی دل نکردی آباد
من بودم و ناله‌ی فروغی
آن هم اثری نکرد فریاد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
بر دوش تو تا زلف زره‌پوش تو افتاد
بر دوش تو تا زلف زره‌پوش تو افتاد
بار دل عالم همه بر دوش تو افتاد
تار سر زلفت ز گران باری دل‌ها
صد بار سراسیمه در آغوش تو افتاد
یک سلسله دیوانه‌ی آن حلقه زلفند
کز بهر چه بر طرف بناگوش تو افتاد
آن دل که نبوده‌ست کسی جز تو به یادش
فریاد که یک باره فراموش تو افتاد
آسوده حریفی که ز مینای محبت
تا روز جزا می زد و مدهوش تو افتاد
تا شام قیامت نکشد منت خورشید
هر دیده که بر صبح بناگوش تو افتاد
آن نقطه که پیرایه‌ی پرگار وجود است
خالی است که بر کنج لب نوش تو افتاد
از چشم ترم جوش زند خون دمادم
تا در جگرم خار جگرجوش تو افتاد
یک باره نظر بست ز سرچشمه‌ی کوثر
هر چشم که بر لعل قدح‌نوش تو افتاد
خون می‌چکد از گلبن اشعار فروغی
تا در طلب غنچه‌ی خاموش تو افتاد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
بس دل که از این سلسله در پای تو افتاد
تنها نه من افتاده‌ی سر پنجه‌ی عشقم
بس تن که ز بازوی توانای تو افتاد
هرگز نشود مشتری یوسف مصری
شوریده سری کز پی سودای تو افتاد
در دیده‌ی عشاق نه کم ز آب حیات است
خاکی که بر آن سایه‌ی بالای تو افتاد
آسوده شد از شورش صحرای قیامت
هر چشم که بر قامت رعنای تو افتاد
آگاه شد از معنی حیرانی عشاق
هر دیده که بر صورت زیبای تو افتاد
هر دل که خبردار شد از عیش دو عالم
در فکر خریداری غم های تو افتاد
از دامن شیرین‌دهنان دست کشیدم
تا بر سر من شور تمنای تو افتاد
خورشید فتاد از نظر پاک فروغی
تا پرده ز رخسار دلا رای تو افتاد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
دلها به تظلم همه در پای تو افتاد
دل در طلب خنده‌ی شیرین تو خون شد
جان در طمع لعل شکرخای تو افتاد
کوثر به خیال لب میگون تو دم زد
طوبی به هوای قد رعنای تو افتاد
یک طایفه هر صبح به امید تو برخاست
یک سلسله هر شام به سودای تو افتاد
سودازده‌ای را که به جان دسترسی بود
در فکر خریداری کالای تو افتاد
یارب چه جوانی تو که پای دل پیران
در بند سر زلف سمن‌سای تو افتاد
خون همه عشاق وفاکیش جفاکش
در گردن بازوی توانای تو افتاد
بایست که از هیچ بلایی نگریزد
هر خسته‌دلی کز پی بالای تو افتاد
ارباب هوس گرد لب نوش تو جمعند
غوغای مگس بر سر حلوای تو افتاد
آن دل که به هر معرکه‌ای دادرسم بود
فریاد که اندر صف غوغای تو افتاد
داد دل بیچاره‌ام امروز ندادی
دردا که مرا کار به فردای تو افتاد
در مملکت حسن بزن سکه شاهی
کاین قرعه به نام رخ زیبای تو افتاد
آگه ز صف‌آرایی دارای جهان شد
چشمی که به مژگان صف‌آرای تو افتاد
سر حلقه‌ی شاهان جهان ناصردین شاه
کز حلقه‌ی خوبان به تمنای تو افتاد
یک شهر درآمد به تماشای فروغی
تا بر سر او شور تماشای تو افتاد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد
از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد
من بنده‌ی آن خواجه که با مژده‌ی عفوش
هر بنده که بر خواست به فکر گنه افتاد
گردید امید دلم از ذوق فراموش
هرگه که مرا دیده به امیدگه افتاد
صد بار دل افتاد در آن چاه زنخدان
یک بار اگر یوسف کنعان به چه افتاد
از دست جفای تو شکایت نتوان کرد
مسکین چه کند کار چو با پادشه افتاد
دل از صف مژگان تو بیرون نبرد جان
مانند شکاری که بر جرگ سپه افتاد
در مرحله‌ی عشق تو ای سرو قباپوش
چندان بدویدیم که از سر کله افتاد
ز امید نگاهی که به حالش نفکندی
دردا که مریض تو به حال تبه افتاد
آنجا که فروغ مه من یافت فروغی
خورشید فروغی است که بر خاک ره افتاد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دل به ابروی تو ای تازه جوان باید داد
دل به ابروی تو ای تازه جوان باید داد
بوسه بر تیغ تو باید زد و جان باید داد
شمه‌ای از خط سبز تو بیان باید کرد
گوشمالی به همه سبزخطان باید داد
یا نباید خم ابروی تو شمشیر کشد
یا به یاران همه سر خط امان باید داد
به هوای دهنت نقد روان باید باخت
در بهای سخنت جان جهان باید داد
چشم بیمار تو با زلف پریشان می‌گفت
که به آشفته دلان تاب و توان باید داد
خون مردم همه گر چشم تو ریزد شاید
در کف مرد چرا تیر و کمان باید داد
گر نمودم به همه روی تو را معذورم
قبله را بر همه‌ی خلق نشان باید داد
به زیان کاری عشاق اگر خرسندی
هر چه دارند سراسر به زیان باید داد
پنجه در چنبر آن زلف دوتا باید زد
تکیه بر حلقه‌ی آن موی‌میان باید داد
همه جا دیده بدان چاه ذقن باید دوخت
همه دم بوسه بر آن کنج دهان باید داد
آخر ای ساقی گل‌چهره فروغی را چند
می ز خون مژه و لعل بتان باید داد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
لعل تو به سر چشمه‌ی زمزم نتوان داد
لعل تو به سر چشمه‌ی زمزم نتوان داد
این مهر خدا داده به خاتم نتوان داد
عشاق تو را زجر پیاپی نتوان کرد
مستان تو را جام دمادم نتوان داد
بر چشم تو نتوان نظر از عین هوس کرد
آهوی حرم را به خطا رم نتوان داد
هر کس خم ابروی تو را دید به دل گفت
در هیچ کمانی به از این خم نتوان داد
نقد دل و دین بر سر سودای تو دادیم
جنسی است محبت که جوی کم نتوان داد
ماییم و جهانی که به خاطر نتوان گفت
ماییم و پیامی که به محرم نتوان داد
سری که میان من و میگون لب ساقی است
کیفیت آن را به دو عالم نتوان داد
جانان مرا بار خدا داده ز رحمت
جسمی که به صد جان مکرم نتوان داد
آن معجزه کز لعل تو دیده‌ست فروغی
هرگز به دم عیسی مریم نتوان داد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد
روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد
کام دل تنگ من از آن تنگ‌دهان داد
گفتم که مرا از دهنت هیچ ندادند
خندید که از هیچ که را بهره توان داد
خرم دل مستی که گه باده‌پرستی
با شاهد مقصود چنین گفت و چنان داد
المنة لله که سبک‌بار نشستم
تا ساقی می‌خانه به من رطل گران داد
چون قمری از این رشک ننالد به چمن ها
کاین اشک روان را به من آن سرو روان داد
سودای نیاز من و ناز تو محال است
نتوان به هم آمیزش پیدا و نهان داد
در راه طلب جان عزیزم به لب آمد
خوش آن که مقیم در جانان شد و جان داد
گر ایمنم از فتنه‌ی دوران عجبی نیست
زیرا که به من چشم تو سر خط امان داد
آخر خم ابروی تو خون همه را ریخت
فریاد ز دستی که به دست تو کمان داد
آن روز ملائک همه در سجده فتادند
کز پرده رخت را ملک العرش نشان داد
هر اسم معظم که خدا داشت فروغی
در خاتم انگشت سلیمان زمان داد
فخر همه شاهان عجم ناصردین شاه
کز روی کرم داد دل اهل جهان داد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مصوری که تو را چین زلف مشکین داد
مصوری که تو را چین زلف مشکین داد
ز مشک زلف تو ما را سرشک خونین داد
فدای خامه‌ی صورت گری توان گشتن
که زیب عارضت از خط عنبرآگین باد
گره‌گشایی کارم کسی تواند کرد
که تار زلف خم اندر تو را چین داد
من از دو زلف پراکنده‌ی تو حیرانم
که جمع دل شدگان را چگونه تسکین داد
همان که سکه‌ی شاهی به نام حسن تو زد
صلای عشق تو بر عاشقان مسکین داد
ز تلخ کامی فرهاد کی خبر دارد
کسی که بوسه دمادم به لعل شیرین داد
مهی ز مهر می از شیشه ریخت در جامم
که خوشه‌ی عرقش گوش مال پروین داد
چنان حبیب خجل شد ز اشک رنگینم
که در حضور رقیبم شراب رنگین داد
کمر به کشتن من نازنین نگاری بست
که خون بهای مرا از کف نگارین داد
ببین چه می‌کشم از دست پاسبان درش
که می‌برم به در شاه ناصرالدین داد
خدیو روی زمین آفتاب دولت و دین
که کمترین خدمش حکم بر سلاطین داد
شکوه افسر و فر و سریر و زینت کاخ
که تخت را قدمش صدهزار تمکین داد
کدام اهل دل امشب دعای شه می‌کرد
که جبرئیل امین را زبان آیین داد
شها برای فروغی همین سعادت بس
که پیش تخت تو بختش لسان تحسین داد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
همان که چشم تو را طرز دل‌ربایی داد
همان که چشم تو را طرز دل‌ربایی داد
دل مرا به نگاه تو آشنایی داد
پس از شکستن دل کام دادی‌ام آری
به تن درست نباید که مومیایی داد
به یاد شمع رخت آهی از دلم سر زد
که در دل شب تاریک روشنایی داد
نهاد عمر من آن روز زد به کوتاهی
که کام بوالهوسان زلفت از رسایی داد
چه شاهدی تو که زاهد به یک کرشمه‌ی تو
متاع تقوی و کالای پارسایی داد
کجا به شاهی کونین سر فرود آرد
کسی که عشق تواش منصب گدایی داد
اگر نه با تو یک پرده‌اش فلک پرورد
پس از برای چه گل بوی بی وفایی داد
چنان ز زلف تو مرغ دلم به دام افتاد
که گر بمیرد نتوانمش رهایی داد
سزای من که دمی خرم از وصال شدم
هزار مرتبه عشق از غم جدایی داد
به صیدگاه محبت دل فروغی را
غزال چشم تو ذوق غزل سرایی داد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مشاطه تا به روی تو زلف دوتا نهاد
مشاطه تا به روی تو زلف دوتا نهاد
بس مرغ دل که پای به دام بلا نهاد
بی چون اگر گناه شمارد نگاه را
پس در رخ تو این همه خوبی چرا نهاد
نوشینی لبت ز ظلمت خط گشت آشکار
خضرش لقب به چشمه‌ی آب بقا نهاد
از جان برید هر که به زلفت کشید دست
وز سر گذشت آن که در این حلقه پا نهاد
تا داد کام خاطر بیگانه لعل تو
صد داغ رشک بر جگر آشنا نهاد
هر کس که خواست زان لب شیرین مراد دل
جان عزیز بر سر این مدعا نهاد
تا از وفای خویش ندیدیم هیچ خیر
خیرش مباد آن که بنای وفا نهاد
تا آرزوی دیدن او را برم به خاک
تیغ جفا به گردن من از قفا نهاد
تا بوی او به ما نرساند ز تاب زلف
چندین هزار بند به پای صبا نهاد
روزی که در جهان غم و شادی نهاد پای
شادی به سوی او شد و غم رو به ما نهاد
آخر فروغی از ستم پاسبان او
زان خاک آستان شد و دل را به جا نهاد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد
ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد
شاید که نگاهش گه کشتن به من افتد
صد تیشه بباید زدنش بر دل هر سنگ
تا سایه‌ی شیرین به سر کوه کن افتد
واقف شود از حالت دل‌های شکسته
هر دل که در آن جعد شکن بر شکن افتد
خمیازه گشاید دهن زخم دلم باز
چون دیده بدان غمزه‌ی ناوک فکن افتاد
ترسم که ز زندان سر زلف توام دل
آزاد نگردیده به چاه ذقن افتاد
جان دادم و بوسی ز دهان تو گرفتم
فریاد گر این قصه دهن بر دهن افتاد
کو بخت بلندی که بر زلف تو یک چند
من بر سر حرف آیم و غیر از سخن افتد
برخیزد و جان در قدمت بازفشاند
گر چشم تو بر کشته‌ی خونین‌کفن افتاد
صاحب نظری را که به چشم توفتد چشم
حاشا که به دنبال غزال ختن افتد
بگذار که بیند قد و روی تو فروغی
تا از نظرش جلوه‌ی سرو و سمن افتد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد
ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد
شاید که نگاهش گه کشتن به من افتد
صد تیشه بباید زدنش بر دل هر سنگ
تا سایه‌ی شیرین به سر کوه کن افتد
واقف شود از حالت دل‌های شکسته
هر دل که در آن جعد شکن بر شکن افتد
خمیازه گشاید دهن زخم دلم باز
چون دیده بدان غمزه‌ی ناوک فکن افتاد
ترسم که ز زندان سر زلف توام دل
آزاد نگردیده به چاه ذقن افتاد
جان دادم و بوسی ز دهان تو گرفتم
فریاد گر این قصه دهن بر دهن افتاد
کو بخت بلندی که بر زلف تو یک چند
من بر سر حرف آیم و غیر از سخن افتد
برخیزد و جان در قدمت بازفشاند
گر چشم تو بر کشته‌ی خونین‌کفن افتاد
صاحب نظری را که به چشم توفتد چشم
حاشا که به دنبال غزال ختن افتد
بگذار که بیند قد و روی تو فروغی
تا از نظرش جلوه‌ی سرو و سمن افتد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هر سر که به سودای خط و خال تو افتد
هر سر که به سودای خط و خال تو افتد
چون سایه همه عمر به دنبال تو افتد
واقف شده از حال شهیدان تو در حشر
هر دیده که بر نامه‌ی اعمال تو افتد
آن چشم که بندد نظر از منظر خورشید
چشمی است که بر جلوه‌ی تمثال تو افتد
آن کار که جز دادن جان چاره ندارد
کاری است که با غمزه‌ی قتال تو افتد
هر کس که خبر شد ز گرفتاری من گفت
بیچاره اسیری که به احوال تو افتد
ای مرغ دل ار باخبر از لذت دامی
می‌کوش به حدی که پر و بال تو افتد
ای خواجه گر این است طبیب دل عشاق
مشکل که به فکر دل بدحال تو افتد
فالی بزن ای دل ز پی دولت وصلش
باشد که خود این قرعه به اقبال تو افتد
از شعله‌ی آه تو فلک سوخت فروغی
آتش به سراپرده‌ی آمال تو افتد
 
بالا