• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

فروغی بسطامی

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دوش زلف سیهت بنده‌نوازیها کرد
دوش زلف سیهت بنده‌نوازیها کرد
دل دیوانه به زنجیر تو بازیها کرد
آتش چهره‌ی تو مجمره سوزیها داشت
عنبرین طره‌ی تو غالیه سازیها کرد
لب پر شکر تو شهد فشانیها داشت
چشم افسون گر تو سحر طرازیها کرد
تا نسیم سحر از جعد بلندت دم زد
عمر کوتاهم از این قصه درازیها کرد
تا فروغی دلش از شوق فروزان گردد
چین کاکل به سرت چتر فرازیها کرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد
شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد
دماغ جان مرا تا سحر معطر کرد
خیال دانه‌ی خال مهی اسیرم ساخت
که صید مرغ دل از جعد دام گستر کرد
شهید خنجر مژگان شاهدی شده‌ام
که زنده کشته‌ی خود را به زخم دیگر کرد
مخور فریب نگاهش اگر مسلمانی
که هر چه کرد به من آن دو چشم کافر کرد
به جان رسیده‌ام از دست ساده‌لوحی دل
که یار وعده خلاف آن چه گفت باور کرد
سراغی از دل گم گشته دوش می‌کردم
اشارتی به خم طره‌ی معنبر کرد
یکی ز حسرت روی تو چاک بر دل زد
یکی ز دامن کوی تو خاک بر سر کرد
یکی ز یاد قدت سرگذشت طوبی گفت
یکی ز شوق لبت گفتگوی کوثر کرد
یکی رخ تو شباهت به ماه تابان داد
یکی دهان تو نسبت به تنگ شکر کرد
یکی ز خط خوشت خانه را معطر ساخت
یکی ز ماه رخت دیده را منور کرد
گرفت زلف سیه تا رخ تو را گفتم
غلام زنگی شه روم را مسخر کرد
ستوده خسرو بخشنده ناصرالدین شاه
که قطره را کف جودش محیط گوهر کرد
شها ثنای تو در دست قدسیان افتاد
که هر چه بنده نوشتم فرشته از بر کرد
فروغ طبع فروغی گرفت عالم را
که مدح ذات تو را آفتاب دفتر کرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد
نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد
چشم تو سرافکنده به هر انجمنش کرد
تا غنچه به باغ از دهن تنگ تو دم زد
عطار صبا مشک ختن در دهنش کرد
تا گل به هواخواهی روی تو درآمد
نقاش چمن صاحب وجه حسنش کرد
تا سرو پی بندگی قد تو برخاست
دور فلک آزاد ز بند محنش کرد
تا لاف به هم چشمیت آهوی حرم زد
سلطان قضا امر به خون ریختنش کرد
هر خون که به خاک از دم تیغ تو فروریخت
فردای جزا کس نتواند ثمنش کرد
هر جامه که بر قامت عشاق بریدند
عشق تو به سر پنجه قدرت کفنش کرد
هر شام دل از یاد سر زلف تو نالید
مانند غریبی که هوای وطنش کرد
هر کس که به شیرین‌دهنی دل نسپارد
نتوان خبر از حال دل کوهکنش کرد
با هیچ نشانی نکند سخت کمانی
کاری که به دل غمزه‌ی ناوک فکنش کرد
دردا که ز معشوق نشد چاره‌ی دردم
تا جذبه‌ی عشق آمد و هم درد منش کرد
گفتم که دل اهل جنون را به چه بستی
دستی به سر زلف شکن بر شکنش کرد
زنهار به مست در می‌خانه مخندید
کاین بی خبری با خبر از خویشتنش کرد
چشمی که به یک غمزه مرا طبع غزل داد
نسبت نتوانم به غزال ختنش کرد
یاقوت صفت خون جگر خورد فروغی
تا جوهری عقل قبول سخنش کرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد
چشم بد دور ازین فتنه که عاقل برخاست
که به یک جلوه مرا از دو جهان غافل کرد
زد به یک تیغم و از زحمت سر فارغ ساخت
رحمتی کرد اگر در حق من قاتل کرد
دل به شیرین دهنش دستی اگر خواهد یافت
کام یک عمر به یک بوسه توان حاصل کرد
نه مرا خواهش حور است و نه امید قصور
یاد او آمد و فکر همه را باطل کرد
گفتم آسان شود از عشق همه مشکل من
آه از این کار که آسان مرا مشکل کرد
وقتی از حالت عشاق خبردار شدم
که مرا عشق تو خون در دل و در پا گل کرد
این سلاسل که تو داری همه را حیران ساخت
وین شمایل که تو داری همه را مایل ساخت
شبی افتاد به بزم تو فروغی را راه
عشق تا محشرش افسانه‌ی هر محفل کرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد
از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد
شب خود را به همین شیوه سحر خواهم کرد
مو به مو بنده‌ی آن زلف سیه خواهم شد
سال ها خواجگی دور قمر خواهم کرد
با خم ابروی او نرد هوس خواهم باخت
پیش شمشیر بلا سینه سپر خواهم کرد
گندم خال وی از جنت او خواهم چید
من هم از روی صفا کار پدر خواهم کرد
زان لب تنگ شکربار سخن خواهم گفت
همه‌ی شهر پر از تنگ شکر خواهم کرد
هم ز خاک در او سوی سفر خواهم رفت
هم لب خشک به آب مژه تر خواهم کرد
خون دل در غم یاقوت لبش خواهم ریخت
دیده را غرقه به خون‌آب جگر خواهم کرد
آخر از دست غمش چاک به دل خواهم زد
عاقبت از ستمش خاک به سر خواهم کرد
دل به زنار سر زلف بتان خواهم بست
خویشتن را به ره کفر سمر خواهم کرد
نعره خواهم زد و در دشت جنون خواهم تاخت
شعله خواهم شد و در سنگ اثر خواهم کرد
گر فروغی رخ او بار دیگر خواهم برد
کی به جز دادن جان کار دگر خواهم کرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد
پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد
بیگانه رحمت آورد بر زحمت دل ما
کی آن‌قدر تطاول با آشنا توان کرد
مخمور و تشنگانیم زان چشم و لعل میگون
جانی به ما توان داد، کامی روا توان کرد
وقتی به یک اشارت جانی توان خریدن
گاهی به یک تبسم دردی دوا توان کرد
یک بار اگر بپرسی احوال بی‌نصیبان
با صد هزار حرمان دل را رضا توان کرد
هر مدعا که خواهی گر از دعا دهد دست
چندی به سر توان زد عمری دعا توان کرد
گر جذبه‌ی محبت آتش به دل فروزد
برگ هوس توان سوخت ترک هوا توان کرد
گر پیر باده‌خواران گیرد ز لطف دستم
هر سو به کام خاطر عیشی به پا توان کرد
گر جرعه‌ای بریزد بر خاک لعل ساقی
خاک سبوکشان را آب بقا توان کرد
گر آدمی درآید در عالم خدایی
آدم ز نو توان ساخت عالم بنا توان کرد
گر نیم شب بنالی از سوز دل فروغی
راه قضا توان زد، دفع بلا توان کرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد
نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد
نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد
تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی
یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد
گر بوسه‌ای توان زد یاقوت آن دو لب را
یک عمر ازین تمنا خون در جگر توان کرد
گر کام جان توان یافت از روی و موی دلبر
روزی به شب توان برد، شامی سحر توان کرد
گر بر مراد بلبل آن شاخ گل بخندد
دامان گلستان را از گریه‌تر توان کرد
گر دامن جوانان افتد به دست ما را
پیرانه سر به عالم خود را سمر توان کرد
هر جا که حسن معشوق سرگرم جلوه گردد
جز عاشقی مپندار کار دگر توان کرد
در هر کمین که آن ترک تیر از کمان گشاید
دل را هدف توان ساخت جان را سپر توان کرد
کارم به جان رسیده‌ست از ناصبوری دل
پنداشتم کز آن رو قطع نظر توان کرد
از من به کوی محبوب بی‌قدرتر کسی نیست
کی در غم محبت صبر آن قدر توان کرد
از کوی می فروشان جایی کجا توان رفت
کانجا غم جهان را خاکی به سر توان کرد
گر سر زند ز مشرق آن آفتاب خوبی
هر ذره را فروغی چندین قمر توان کرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد
زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد
که دو صد خون به دل محرم و بیگانه نکرد
خرمنی نیست که غمهای تو بر باد نداد
خانه‌ای نیست که سودای تو ویرانه نکرد
آخرش چرخ به زندان مکافات کشید
هر که را سلسله‌ی موی تو دیوانه نکرد
شیخ تا حلقه‌ی زنار سر زلف تو دید
هیچ در دل هوس سبحه‌ی صد دانه نکرد
رخ افروخته‌ات ز آتش هجرانم سوخت
آن چه او کرد به من، شمع به پروانه نکرد
خانه هستیش از سیل فنا ویران باد
هر که از روی صفا خدمت می‌خانه نکرد
نه عجب گر بکند دست قضا ریشه‌ی او
هر حریفی که می از شیشه به پیمانه نکرد
آگهی هیچ ز کیفیت مستانش نیست
آن که در پای قدح نعره‌ی مستانه نکرد
پی به سر منزل مقصود فروغی نبرد
آن که جان را به فدای سر جانانه نکرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد
هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد
اول شکاف سینه‌ی مرا نشانه کرد
دستی که بر میان وصال تو می‌زدم
تیغ فراق منقطعش از میانه کرد
تا چشمم اوفتاد به شاهین زلف تو
عنقای عشق بر سر من آشیانه کرد
سیل غمت فتاد به فکر خرابی‌ام
چندان که در خرابه من جغد خانه کرد
در ناف آهوان ختا نافه گشت خون
تا جعد مشک‌بوی تو را باد شانه کرد
هر سر خبر ز سر محبت کجا شود
الا سری که سجده‌ی آن آستانه کرد
تنها من اسیر خط و خال او شدم
بس مرغ دل که صید بدین دام و دانه کرد
تیغ ستم کشیده به سر وقت من رسید
الحق که در حقم کرم بی‌کرانه کرد
گفتم مگر ز باده به دامن نشانمش
برخاست از میانه و مستی بهانه کرد
منت خدای را که شراب صبوحی‌ام
فارغ ز ورد صبح و دعای شبانه کرد
بی مهری از تو دید فروغی ولی مدام
فریاد از آسمان و فغان از زمانه کرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ای خوشا رندی که رو در ساحت می‌خانه کرد
ای خوشا رندی که رو در ساحت می‌خانه کرد
چاره‌ی دور فلک از گردش پیمانه کرد
سال ها کردم به صافی خدمت میخانه را
تا می صاف محبت در وجودم خانه کرد
دانه‌ی تسبیح ما را حالتی هرگز نداد
بعد از این در پای خم، انگور باید دانه کرد
نازم آن چشم سیه کز یک نگاه آشنا
مردم آگاه را از خویشتن بیگانه کرد
چشمه‌ی خورشید رویش چشم را بی تاب ساخت
حلقه‌ی زنجیر مویش عقل را دیوانه کرد
من که در افسون گری افسانه‌ام در روزگار
نرگس افسون گر ساقی مرا افسانه کرد
دامن آن گنج شادی را نیاوردم به دست
سیل غم بیهوده یکسر خانه‌ای ویرانه کرد
سر حق را بر سر دار فنا کرد آشکار
در طلب منصور الحق همت مردانه کرد
آن چه با جان فروغی کرد حسن روی دوست
کی فروغی شمع با آتش به جان پروانه کرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نرخ یک بوسه گر آن لعل به صدجان می‌کرد
نرخ یک بوسه گر آن لعل به صدجان می‌کرد
مشتری فکر خریداری‌اش آسان می‌کرد
تلخ کام از لب شیرین بتی جان دادم
که به یک خنده جهان را شکرستان می‌کرد
همه جعمیت عشاق پریشان می‌شد
چون صبا شرحی از آن زلف پریشان می‌کرد
کوی دل ها همه از شوق به سر می‌غلطید
چون خم طره او دست به چوگان می‌کرد
گر زلیخا رخ زیبای تو می‌دید به خواب
یوسفش را همه‌ی عمر به زندان می‌کرد
خضر اگر لعل روان بخش تو را می‌بوسید
خاک حسرت به سر چشمه‌ی حیوان می‌کرد
شب که از خط تو یک نکته بیان می‌کردم
تا سحر مشک ختا باد به دامان می‌کرد
با خیال خط و خال تو دل مشتاقان
مشک در دامن و عنبر به گریبان می‌کرد
کرد با جان فروغی رخ تابنده‌ی دوست
با کتان آن چه فروغ مه تابان می‌کرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد
ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد
انده برد، غم بشکرد، شادی دهد، جان پرورد
زان دارو درد کهن، پیمانه‌ای دراده به من
کش خضر در ظلمات دن، چون آب حیوان پرورد
برخیز و ساز باده کن، فکر بتان ساده کن
از بهر عیش آماده کن، لعلی که مرجان پرورد
جامی بکش تا جم شوی، با اهل دل محرم شوی
خضر مسیحا دم شوی، انفاست انسان پرورد
تا می به ساغر کرده‌ام، کوثر به دست آورده‌ام
با شاهدی می‌خورده‌ام، کاو باغ رضوان پرورد
بر نفس کافرکیش من طعن مسلمانی مزن
زیرا که میر انجمن باید که مهمان پرورد
گر خواجه از روی کرم من بنده را بخشد چه غم
پاکیزه دامان لاجرم آلوده‌دامان پرورد
بگزیده‌ی پیر مغان رندی است از بخت جوان
کز طفلیش مام جهان زاب رزستان پرورد
گر بر خرابی بگذری سویش به خواری ننگری
کایام گنج گوهری در گنج ویران پرورد
شوریده و شیدا کند هر دل که دلبر جا کند
عین بقا پیدا کند هر جان که جانان پرورد
گر صاحب چشم تری گوهر به دامان پروری
کز گریه ابر آذری درهای غلتان پرورد
مشکن دل مرد خدا زیرا که بازوی قضا
صد کافر اندازد ز پا تا یک مسلمان پرورد
در بند نفسی مو به مو، هامون به هامون، کو به کو
یزدان نجوید هر که او در پرده شیطان پرورد
چون دل به جایی شد گرو هم کم بگو هم کم شنو
کاسرار خود را راهرو بهتر که پنهان پرورد
گر سالک دیرینه‌ای دریاب روشن سینه‌ای
تحصیل کن آیینه‌ای کانوار یزدان پرورد
آن خسرو شیرین دهن خندد به آب چشم من
چون ابر گرید در چمن گل های خندان پرورد
خط بر لب نوشش نگر چون مور بر تنگ شکر
یا طوطی کو بال و پر در شکرستان پرورد
گیسوی چون زنار او، آرایش رخسار او
یک شمه‌است از کار او کفری که ایمان پرورد
دارم به شاهی دسترس، کاو منبع فیض است و بس
در سایه‌ی بال مگس، شاهین پران پرورد
شاهان همه هندوی او، زاری کنان در کوی او
هر موری از نیروی او، چندین سلیمان پرورد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تا مه روی تو از چاک گریبان سر زد
تا مه روی تو از چاک گریبان سر زد
گفتی از جیب افق نیر رخشان سر زد
تا عیان شد رخ زیبای تو از چنبر زلف
صبح امید من از شام غریبان سر زد
صبح نورانی دیدار تو طالع نشده
ای دریغا که شب تیره‌ی هجران سر زد
هر کجا دم زدم از قد و رخ و زلف و خطت
همه جا سرو و گل و سنبل و ریحان سر زد
خط به گرد لب جان بخش تو می‌دانی چیست
ظلماتی که از آن چشمه حیوان سر زد
از سر خاک شهیدان تو ای سخت کمان
عوض لاله همی غنچه‌ی پیکان سر زد
صورت خوب تو از عالم معنی برخاست
شعله آه من از سینه‌ی سوزان سر زد
یارب از دوزخ هجران تو فارغ نشوند
گر به جز عشق ز عشاق تو عصیان سر زد
خبر از حال اسیران محبت می‌داد
ناله‌ای کز دل مرغان گلستان سر زد
گر فروغی گنه عشق تو دارد غم نیست
کاین گناهی است که از عالم امکان سر زد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد
تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد
آشیان دل یک سلسله را بر هم زد
بود از زلف پریشان توام خاطر جمع
فتنه عشق چو گیسوی تواش بر هم زد
تابش حسن تو در کعبه و بت خانه فتاد
آتش عشق تو بر محرم و نامحرم زد
تو صنم قبله‌ی صاحب نظرانی امروز
که زنخدان تو آتش به چه زمزم زد
گر نه از مردن عشاق پریشان‌حال است
پس چرا زلف تو صد حلقه درین ماتم زد
حال دل سوخته‌ی عشق کسی می‌داند
که به دل داغ تو را در عوض مرهم زد
اگر آن خال سیه رهزن من شد شاید
زان که شیطان به همین دانه ره آدم زد
چشم بد دور که آن صف‌زده مژگان دراز
خنجری بر دل صد پاره‌ی ما محکم زد
خجلت عشق به حدی است که در مجلس دوست
آستین هم نتوان بر مژه‌ی پرنم زد
اولین نقطه‌ی پرگار محبت ماییم
پس از آن کلک قضا دایره‌ی عالم زد
هر چه در جام تو ریزند فروغی می‌نوش
که به ساقی نتوان شکوه ز بیش و کم زد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نرگس مست تو راه دل هشیاران زد
نرگس مست تو راه دل هشیاران زد
خفته را بین که چسان بر صف بیداران زد
عشق هر عقده که در زلف گره گیر تو بود
گه به کار من و گاهی به دل یاران زد
ساقی آن باده که از لعل تو در ساغر ریخت
آتشی بود که در خانه‌ی میخواران زد
تو که از قید گرفتاری دل آزادی
کی توان با تو دم از حال گرفتاران زد
تا عذار تو عرق‌ریز شد از آتش می
باغبان گفت که بر برگ سمن باران زد
تا خط سبز تو از یاسمت چهره دمید
برق یاس آمد و بر کشت طلب کاران زد
آن که در بزم توام توبه ز می خوردن داد
گرم شوق آمد و سر بر در خماران زد
نازم آن چشم سیه مست که از راه غرور
سرگران آمد و بر قلب سبکباران زد
جور خوبان جفا پیشه فروغی را کشت
تا دم از محکمی عهد وفادارن زد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد
چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد
ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد
از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد
دل به عذر قدمش از سر جان برخیزد
عجبی نیست که در صحبت آن تازه جوان
پیر بنشیند و آن گاه جوان برخیزد
ضعفم از پای درانداخت خدایا مپسند
که ز کویش تن بی تاب و توان برخیزد
ترسم افزونی صیدی که در این صیدگه است
نگذارد که خدنگش ز کمان برخیزد
خون به پیمانه کشی مغبچگان بنشینند
کس نیارد ز در دیر مغان برخیزد
با کمان خانه‌ی ابرو گذر انداز به شهر
کز دم تیر تو شهری به امان برخیزد
گر بدین پسته‌ی خندان به چمن بنشینی
غنچه از شاخ به صد آه و فغان برخیزد
گر پس از مرگ قدم بر سر خاکم بنهی
استخوانم ز لحد رقص‌کنان برخیزد
آخر ای سرو خرامنده، فروغی تا چند
از سر راه تو حسرت نگران برخیزد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هر که افتاده‌ی آن جنبش قامت باشد
هر که افتاده‌ی آن جنبش قامت باشد
برنخیزد اگر آشوب قیامت باشد
یار اگر قاتل صاحب نظران خواهد بود
حیف از آن کشته که چشمش به غرامت باشد
کار هر کس که بر آن ترک کمان‌دار افتاد
باید از جان هدف تیر ملامت باشد
تا ز خون چهره منقش نکنی لاف مزن
عاشق آن است که دارای علامت باشد
ما که بستیم به دل نقش قد موزونش
گو مذن ز پی بستن قامت باشد
در همه عمر به جز عشق نکردم کاری
آه اگر حاصل این کار ندامت باشد
عهد کردم که به سر چشمه‌ی کوثر نروم
گر به پای خم می جای اقامت باشد
کی توان باده ننوشید در ایام بهار
گر قدح ریخت سر شیشه سلامت باشد
نشود صدرنشین در می‌خانه‌ی عشق
آن که شایسته‌ی محراب امامت باشد
هر چه گشتیم فروغی به جز از سایه حق
کس ندیدیم که خورشید کرامت باشد
دادگر داور بخشنده ملک ناصردین
که فلک پیرو او تا به قیامت باشد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد
هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد
جای رحم است بر او گر همه کافر باشد
قاتلی خون مرا ریخت که مقتولش را
باز بر سر هوس ضربت دیگر باشد
گر صبا دم زند از مشک ختن عین خطاست
با دماغی که از آن طره معطر باشد
من ندانم که لب از وصف لبش بربندم
سخن قند همان به که مکرر باشد
مشت خاکم ز لحد رقص کنان برخیزد
وعده وصلش اگر در صف محشر باشد
پر کند سیل سرشکم ز میان بنیادش
گر میان من و او سد سکندر باشد
خم آن طره‌ی مشکین و دل مسکینم
مثل شهپر شاهین و کبوتر باشد
واقف از حال پراکنده‌دلان دانی کیست
دل جمعی که در آن جعد معنبر باشد
گر تو در مجلس فردوس نباشی ساقی
می ننوشم اگر از چشمه‌ی کوثر باشد
در ره عشق اگر بخت فروغی این است
یار باید که جفاکار و ستمگر باشد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هر کس که به جان دسترسی داشته باشد
هر کس که به جان دسترسی داشته باشد
باید که به دل مهر کسی داشته باشد
زان بر سر بیمار غمش پا نگذارد
ترسد که مبادا نفسی داشته باشد
دل ناله‌کنان رفت پی محمل دلدار
کاین قافله باید جرسی داشته باشد
گر یاد گلستان نکند هیچ عجب نیست
مرغی که به تنها قفسی داشته باشد
از الفت بیگانه بیندیش که حیف است
دامان تو هر بوالهوسی داشته باشد
در پرده قدح نوش فروغی که مبادا
سنگی به کمینت عسسی داشته باشد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد
هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد
کشوری ویرانه دانش کاندرو شاهی نباشد
بوستان دلبری را چون قدت سروی نروید
آسمان نیکویی را چون رخت ماهی نباشد
ای که می‌گویی به آهی نرم کن سنگین دلش را
غافلی کز ضعف در من قوت آهی نباشد
زهر قهرت گر چه شیرین است اندر کام عاشق
لیک قهر آن به که گاهی باشد و گاهی نباشد
زاهدان آگاه از علمند و از عشقند غافل
زان همی گویم که زاهد مرد آگاهی نباشد
ای دل از زلف دل آویزش مکن قصد زنخدان
شب بسی تار است بنگر در رهت چاهی نباشد
هر کجا شامی بود او را سحرگاهی است در پی
شام هجران است و بس کاو را سحرگاهی نباشد
هر سر ماهی ز عشق روی تو دیوانه گردم
عشق ماه است این و چون او را سر ماهی نباشد
ای که پرسی سر گذشتم، پایم اندر گل فروشد
زان که در راه غمم جز اشک همراهی نباشد
لیک شادم در جهان و جاهم از چرخ است برتر
زان که غیر از چاکری خسروام جاهی نباشد
ناصرالدین شاه غازی آن که اندر ملک عالم
جز وجود پاک او دیگر شهنشاهی نباشد
بندگی اوست فخر پادشاهان زمانه
بنده را از بندگی خواجه اکراهی نباشد
مهر با رای منیرش ذره‌ای کمتر نماید
کوه را نسبت بخرمنش عرضه‌ی کاهی نباشد
فخریا برگو دعای دولت شاه جهان را
تا جهان باشدبه ملک شاه بدخواهی نباشد
 
بالا