خوب ردتو گرفته ببینه داری چیکار میکنی...
برخورد پدرتون و خانواده چی بود؟ اگه امکان داره...
نبابا ،رده چيو بگيره؟ اصلاً اين احتمالش 0 هست ..چون بابام اهله اين جور صحبت ها نيست
به من مثل 2 تا چشماش تو اين جور مورد ها اعتماد داشت.....بابای من يه فرد کاملاً پر مشغله ای هست ...و حوصله اينجور کارارو نداره..در ضمن من هم تو اينجور مسائل بسيار دقت به خرج میدم و کاملاً محتاط عمل میکنم
گويا اونجا براش کاری پيش امده بود و امده بوده و برای اين که هوايی تازه کنه زده بوده به پارک..من هنوز ازش نپرسيدم اونجا چيکار میکردی..چون اصلاً دوست ندارم اون خاطرّرو زنده کنم
برخورد پدرتون و خانواده چی بود؟ اگه امکان داره..
بعد از اين که منو تو پارک ديد و صدام کرد من کاملاً شوکه شده و عرق کنان رفتم پيشه بابام به دوست دخترم که خيلی دوستش دارم و مطمئناً ميخوام بگيرمش گفتم تو برو من ميام
خلاصه رفتم پيشه بابام....گفتم الانست که بزنه تو گوشم...ديدم نه بابا با کمال خونسردی گفت من خيلی بهت اعتماد داشتم ولی تو......
منم بهش گفتم مگه بده وقتی کسيرو دوست داری و ميخوايدش باهاش نباشی؟ خودت مگه جوون نبودی؟ و.....
خلاصه 1000 علت اورد که اين کارت اشتباه و من نمیزارم تو با اين ازدواج کنيو از اين حرفا.....
منم بهش بهش هيچی نگفتم...گزاشتو رفت.....تا يه مدت مثل روز های عادی بود باهم ولی بعد از يه مدت ديدم هم مامانم میدونه هم داداشم..خلاصه ديدم اوضاع داره خراب میشه و هروز بابام میگه قلبم درد میکنهو از اين حرفا...منم تصميم گرفتم فعلاً به بابام بگم که باهاش زدم به هم و ديگه تموم شد رابطمون که البته يه 2 هفته ای هست که گفتم...از اون به بعد بابام و مامانم خيلی تحويلم میگيرن و میگن هروقت هرچقدر پول خواستی بگو تا بهت بديم..و خيلی مزايای ديگه.....
ولی منه بد بخت بعداً چجوری بهشون بگم که من همونو میخوام؟ البته خيلی ديگه به گوشيم زنگ میزنه...و همش میگه کجايی؟ زود بيا خونه...پدرمو در اوردن...ولی الان مثل خر تو گل موندم که بعداً چجوری بهشون بگم..راه حلی داريد؟