کمک بدون فکر
من و بابام توی حیاط خانه مان بودیم. بابام داشت با شن کش زمین را هموار می کرد. من هم طنابی را که از پنجره اتاقمان آویزان بود گرفته بودم. داشتم به زحمت آن را می کشیدم. هرچه زور می زدم، طناب کشیده نمی شد.
بابام داشت زیر چشمی نگاهم می کرد. چون دید کاری از پیش نمی برم، آمد و گفت: تو زورت نمی رسد. بگذار کمکت کنم! من طناب را برایت می کشم.
بابام به زحمت طناب را کشید و کشید. آن قدر کشید تا عاقبت پیانوی قشنگ ما از پنجره بیرون آمد وافتاد توی حیاط.! تا چشمم به پیانو افتاد، پا گذاشتم به فرار. تازه یادم آمده بود که این طناب را چند روز پیش خودم به پایه پیانو بسته بودم.
راستش را بخواهید، بابام باید فرار می کرد. خودش بارها گفته بود: وقتی که می خواهیم به کسی کمک بکنیم، باید اول خوب فکر کنیم که کمک ما برای چیست و چه فایده یا ضرری دارد.
من و بابام توی حیاط خانه مان بودیم. بابام داشت با شن کش زمین را هموار می کرد. من هم طنابی را که از پنجره اتاقمان آویزان بود گرفته بودم. داشتم به زحمت آن را می کشیدم. هرچه زور می زدم، طناب کشیده نمی شد.
بابام داشت زیر چشمی نگاهم می کرد. چون دید کاری از پیش نمی برم، آمد و گفت: تو زورت نمی رسد. بگذار کمکت کنم! من طناب را برایت می کشم.
بابام به زحمت طناب را کشید و کشید. آن قدر کشید تا عاقبت پیانوی قشنگ ما از پنجره بیرون آمد وافتاد توی حیاط.! تا چشمم به پیانو افتاد، پا گذاشتم به فرار. تازه یادم آمده بود که این طناب را چند روز پیش خودم به پایه پیانو بسته بودم.
راستش را بخواهید، بابام باید فرار می کرد. خودش بارها گفته بود: وقتی که می خواهیم به کسی کمک بکنیم، باید اول خوب فکر کنیم که کمک ما برای چیست و چه فایده یا ضرری دارد.