برگزیده های پرشین تولز

قصه های من و بابام

masih_abb

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 می 2007
نوشته‌ها
406
لایک‌ها
1
محل سکونت
Tehran
کمک بدون فکر

من و بابام توی حیاط خانه مان بودیم. بابام داشت با شن کش زمین را هموار می کرد. من هم طنابی را که از پنجره اتاقمان آویزان بود گرفته بودم. داشتم به زحمت آن را می کشیدم. هرچه زور می زدم، طناب کشیده نمی شد.
‏بابام داشت زیر چشمی نگاهم می کرد. چون دید کاری از پیش نمی برم، آمد و گفت: تو زورت نمی رسد. بگذار کمکت کنم! من طناب را برایت می کشم.
‏بابام به زحمت طناب را کشید و کشید. آن قدر کشید تا عاقبت پیانوی قشنگ ما از پنجره بیرون آمد وافتاد توی حیاط.! تا چشمم به پیانو افتاد، پا گذاشتم به فرار. تازه یادم آمده بود که این طناب را چند روز پیش خودم به پایه پیانو بسته بودم.
‏راستش را بخواهید، بابام باید فرار می کرد. خودش بارها گفته بود: وقتی که می خواهیم به کسی کمک بکنیم، باید اول خوب فکر کنیم که کمک ما برای چیست و چه فایده یا ضرری دارد.

167fs782636.jpg
 

masih_abb

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 می 2007
نوشته‌ها
406
لایک‌ها
1
محل سکونت
Tehran
بابایی که نمی تواند خون ببیند

‏بابام داشت باغچه خانه مان را بیل می زد. من هم داشتم توی حیاط خانه مان با اسباب بازیهایم بازی می کردم. نمی دانم چطور شد که انگشتم را بریدم. خون از انگشتم می چکید. دویدم و رفتم پیش بابام تا زخم انگشتم را ببندد. تا بابام چشمش به خونی افتاد که از انگشت من می چکید، خیلی ناراحت شد. غش کرد و افتاد روی صندلی.
‏من هر چه به بابام می گفتم که زخم انگشتم را ببندد، بابام جواب نمی داد. فهمیدم که غش کرده است. دلم خیلی سوخت. رفتم و لوله آب را آوردم و به صورت بابام آب پاشیدم تا حالش خوب شود.
‏بابام چشمهایش را باز کرد و از روی صندلی بلند شد. دنبال من گذاشت. من هم پا گذاشتم به فرار. من دویدم و بابام دوید. از زخم انگشت من خون می چکید و از سر تا پای بابام آب!

168fs765951.jpg
 

masih_abb

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 می 2007
نوشته‌ها
406
لایک‌ها
1
محل سکونت
Tehran
شلوار پاره

‏داشتم توی اتاق مشق می نوشتم. کارم که تمام شد، کیف و دفترم را جمع کردم. ولی یادم رفت که دوات را هم بردارم. دوات برگشت و مرکب آن روی فرش ریخت.
‏بابام آمد تا مرا، برای کار بدی که کرده بودم، تنبیه کند. فرار کردم. من دویدم و بابام دوید. عاقبت، بابام مرا گرفت. ولی تا خواست کتکم بزند، دید پشت شلوارم پاره است. گفت: همین جا باش تا بروم و سوزن و نخ بیاروم و شلوارت را بدوزم.
‏من همان جا ایستادم. بابام رفت و سوزن و نخ آورد. اول شلوارم را سوخت. بعدهم با دقت زیادی نخ را با قیچی برید. آن وقت، کارش که تمام شد، مرا برای کار بدی که کرده بودم تنبیه ‏کرد!
‏بابام همیشه می گوید: هر کار به جای خودش!

169fs857627.jpg
 

Smiley

Registered User
تاریخ عضویت
17 مارس 2003
نوشته‌ها
625
لایک‌ها
0
مسیح جان من از اونایی هستم که همیشه میخونم ولی از اسپام متنفرم :happy: سفر بی خطر ایشالا سوغاتی هم فقط سلامتیتو میخوایم
2303.gif
 

masih_abb

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 می 2007
نوشته‌ها
406
لایک‌ها
1
محل سکونت
Tehran
سلام
من برگشتم .:happy:
دست همه درد نکنه . 4 روز نبودم هیچکی پست نزد .

هیچکی منو دوست نداره . :(
 

ichigo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2007
نوشته‌ها
145
لایک‌ها
0
محل سکونت
Konoha
سلام مسیح جان خوشحالم که به سلامت برگشتی نگران نباش حتما بچه ها سرشون شلوغه ما منتظر پست های خیلی مفیدتون هستیم:D:D
 

King Of Net

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 دسامبر 2007
نوشته‌ها
255
لایک‌ها
6
محل سکونت
Gedrosia
با سلام
آقا ممنون از تاپیکت خیلی باحاله مرسی ( خیلی دیر رسیدم : دی)
هنوز همشو نخوندم ولی خیلی داستاناش واسه من جالبه
تو مجله موفقیت فکر کنم هر شماره یه داستانش رو میزاره
بازم ممنون
 

Dark Knight

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 آگوست 2003
نوشته‌ها
8,304
لایک‌ها
37
محل سکونت
Tehran
با سلام
آقا ممنون از تاپیکت خیلی باحاله مرسی ( خیلی دیر رسیدم : دی)
هنوز همشو نخوندم ولی خیلی داستاناش واسه من جالبه
تو مجله موفقیت فکر کنم هر شماره یه داستانش رو میزاره
بازم ممنون

آره ولی متاسفانه چند شماره ای هست که دیگه نمیذاره
روی همین پست اسکن چند مورد رو Save میکنم تا چند روز دیگه
 

harry_poulad

Registered User
تاریخ عضویت
31 جولای 2006
نوشته‌ها
43
لایک‌ها
1
من تازه این تاپیک رو پیدا کردم

فقط خواستم برای قرار دادن کتابها ازتون تشکر کنم

موفق باشید
 
بالا