سالها پیش وقتی معتقد بودم خدا وجود دارد، مطلبی نوشتم درباره مرگ :happy: روایت شخصیه که بعد از مرگ با معشوقه اش سخن میگه و از دنیای بعد از مرگ میگه :happy: البته الان اعتقادی به دنیای بعد از مرگ ندارم ولی گفتم مطلب رو اینجا بزارم شاید برای کسی جالب باشه:happy:
مرگ، فصل سبز زندگی
آن هنگام که روح از کلبدم همچون پرنده ای رنجور پر کشیده و تو برای من اشک حسرت میریزی، روحم همچون رودخانه ای خروشان می غرد و به پیش می رود، و چون عقابی تیز پرواز در دور دست ها در ناپیداها فرو میرود.
ولی تو از من غافلی
همان دم که از برای آخرین بار کالبدم را می بینی که چه خونسرد بر سنگ فرش قسال خانه تکیه زده است، روح من از تطهیر میگوید و تو را به پاکی ها فرا میخواند
آن هنگام که به دنبال تابوت ام، به خوابگاه ابدی جسمم رهسپاری، و آن هنگام که قطرات اشک گوشه ی چشمت را با دست پخش میکنی و آهی از ته دل میکشی که چاشنی حال خرابت شود، من نزدیکتر از همیشه تو را در آغوش میگیرم...
آن هنگام که زمین، این تکه سنگ لگد خورده ی کثیف، جسم فرتوتم را به کام خود می کشد، روحم بر اسرار نهان عالم نظاره میکند.
و آن هنگام که مرا با گور تنها رها میکنی واز خاطرات دور و نزدیکمان، دورتر و دورتر میشوی، من تو را تا آن سوی کیهان فرا میخوانم
آن هنگام که تو در نبود من ، مغموم و دل شکسته پنجره ی تنهایی دلت را رو به غروب دلتنگ آرزوهای بر باد می گشایی، من با روحی روشنتر از هر طلوع در پیشگاه تو ایستاده ام
ولی تو از من غافلی...
وحشت چرا؟
مرگ حرکت تا یگانیست......مرگ فصل سبز زندگیست...