برگزیده های پرشین تولز

ماجراهای پینوکیو

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
pinocchio.JPG

تو این تاپیک میخوام ماجراهای پینوکیو رو براتون تعریف کنم...
آره میدونم، داستان پینوکیو رو به صورتهای مختلف دیدید و شنیدید و خوندید. اما این یکی فرق میکنه!

ماجراهای پینوکیو یکی از معروفترین داستانهایه که کارلو کولودی (Carlo Collodi) نویسنده ایتالیایی، در سال 1883 یعنی حدود 123 سال پیش نوشته و داستان یه عروسک خیمه شب بازیه که خیلی خودخواه و بدجنسه، اون ماجراهای زیادی رو تجربه میکنه تا درست رو از نادرست تشخیص بده. اون میخواد به یه پسر واقعی تبدیل بشه اما اون به این هدف نمیرسه تا اینکه حرف گوش کردن، درستی، صداقت و بخشندگی رو یاد میگیره.
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
با خوندن همون فصل ابتدایی کتاب متوجه میشید که نسخه اصلی این داستان با اون چیزایی که تا به حال شنیدید تفاوتهای زیادی داره. من به مرور این داستان رو از روی متن ایتالیاییش براتون ترجمه میکنم. با توجه به حجم نسبتا بالای کتاب (اگه چاپ بشه فکر کنم 200- 300 صفحه ای بشه) قول نمیدم بتونم تا آخرش ترجمه رو ادامه بدم (هرچند اگه استقبال زیاد بود شاید موقتا بقیه تاپیکها و وبلاگها رو تعطیل کردم و اومدم سراغ این یکی:D )

برای اینکه دوستان علاقمند به زبون ایتالیایی هم از این تاپیک دست خالی بیرون نرن، متن اصلی ایتالیایی رو هم در کنار متن ترجمه شده میارم، هر چند کسانی که به این زبون مسلط هستند، به جای اینکه منتظر بشن تا ترجمه های ناقص من تموم بشه، میتونند برن کتاب اصلی رو از اینجا بردارن. فرمت کتاب به صورت lit هست و برای خوندن اون به برنامه Microsoft Reader احتیاج دارید.
دیگه روده دارازی نمیکنم و توجه شما رو به داستان جلب میکنم:rolleyes:
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3

فصل اول

چطوری شد که استاد آلبالو یک تیکه چوب پیدا کرد که مثل یک بچه گریه میکرد و میخندید.


Capitolo I

Come andò che Maestro Ciliegia, falegname, trovò un pezzo di legno, che piangeva e rideva come un bambino.​
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
یکی بود یکی نبود...
شما خوانندهای کوچولوی من فورا خواهید گفت: - یه پادشاهی بود!
- نه، بچه ها اشتباه کردید. یکی بود یکی نبود یه قطعه چوبی بود.
چوب بخصوصی نبود، بلکه یک تکه چوب معمولی بود, از همونها که برای اینکه خونه مونو گرم کنیم تو زمستون در منقل و بخاری آتیش روشن میکنیم .

نمیدانم چطور شروع کنم، ولی اینطور اتفاق افتاد که تو یه روز زیبا این تکه چوب تو مغازه یک نجار پیر بود، که اسمش آنتونیو بود، گرچه همه اونو آلبالو صدا میزدن, چون ته دماغش همیشه مثل آلبالو براق و قرمز بود.

به محض اینکه استاد آلبالو چشمش به این تکه چوب افتاد، خیلی خوشحال شد، و با خوشحالی دستهاشو به هم مالید و با صدای آرامی زمزمه کرد:

- این چوب خوب موقعی به دستم افتاد، ازش برای ساختن پایه یه میز استفاده میکنم.

بدون فوت وقت تبر تیزشو برداشت و خواست که چوبو بتراشه و شکلی بهش بده، اما تا تبرشو برداشت که ضربه اولو بزنه، دستش تو هوا باقی موند، چون صدای ضعیفی شنید که هشدار میداد:
- محکم به من نزنی ها!

C'era una volta...

- Un re! - diranno subito i miei piccoli lettori.

- No, ragazzi, avete sbagliato. C'era una volta un pezzo di legno.

Non era un legno di lusso, ma un semplice pezzo da catasta, di quelli che d'inverno si mettono nelle stufe e nei caminetti per accendere il fuoco e per riscaldare le stanze.

Non so come andasse, ma il fatto gli è che un bel giorno questo pezzo di legno capit? nella bottega di un vecchio falegname, il quale aveva nome mastr'Antonio, se non che tutti lo chiamavano maestro Ciliegia, per via della punta del suo naso, che era sempre lustra e paonazza, come una ciliegia matura.

Appena maestro Ciliegia ebbe visto quel pezzo di legno, si rallegr? tutto; e dandosi una fregatina di mani per la contentezza, borbott? a mezza voce:

- Questo legno è capitato a tempo; voglio servirmene per fare una gamba di tavolino.
-
Detto fatto, prese subito l'ascia arrotata per cominciare a levargli la scorza e a digrossarlo; ma quando fu l? per lasciare andare la prima asciata, rimase col braccio sospeso in aria, perché sent? una vocina sottile sottile, che disse raccomandandosi:
- Non mi picchiar tanto forte!
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
مجسم کنید استاد آلبالو چطور از تعجب خشکش زد!
برگشت و با ترس به اطراف اطاق نگاه کرد تا ببینه ااین صدا از کجا اومد، هیچکس و ندید! زیر نیمکتو نگاه کرد، هیچکس رو ندید، به گنجه اش که همیشه قفل بود نگاه کرد، هیچکس نبود، به سبد خرده چوبها نگاه کرد، کسی نبود، در نجاری رو باز کرد و نگاهی به خیابون انداخت، اما کسی نبود. آه کی بود؟
در حالی که میخندید و کلاه گیسشو میخاروند گفت، - آه فهمیدم، حتما به نظرم اومده. برم به کارم برسم.
تبرشو برداشت، یه ضربه ای روی چوب زد.
همون صدا ناله کنان داد زد، - آهای! تو داری اذیتم میکنی!
این دفعه استاد آلبالو ماتش برد، چشماش از حدقه بیرون زد، دهنش باز موند و زبونش رو چونش آویزون شد، مثل ماسکی کنار فواره.:wacko:
به محض اینکه تونست دوباره حرف بزنه، با ترس و لرز در حالیکه به لکنت افتاده بود گفت:
- آخه این صدای کوچولو که گفت آهای، از کجا ست؟

Figuratevi come rimase quel buon vecchio di maestro Ciliegia!
Gir? gli occhi smarriti intorno alla stanza per vedere di dove mai poteva essere uscita quella vocina, e non vide nessuno! Guard? sotto il banco, e nessuno; guard? dentro un armadio che stava sempre chiuso, e nessuno; guard? nel corbello dei trucioli e della segatura, e nessuno; apr? l'uscio di bottega per dare un'occhiata anche sulla strada, e nessuno. O dunque?...
- Ho capito; - disse allora ridendo e grattandosi la parrucca- si vede che quella vocina me la son figurata io. Rimettiamoci a lavorare. - E ripresa l'ascia in mano, tiro giù un solennissimo colpo sul pezzo di legno.
- Ohi! tu m'hai fatto male!
- grid? rammaricandosi la solita vocina. Questa volta maestro Ciliegia rest? di stucco, cogli occhi fuori del capo per la paura, colla bocca spalancata e colla lingua giù ciondoloni fino al mento, come un mascherone da fontana.
Appena riebbe l'uso della parola, cominci? a dire tremando e balbettando dallo spavento:
- Ma di dove sarà uscita questa vocina che ha detto ohi?...​
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
تو اینجا که موجود زنده ای نیست. میشه این تیکه چوب یاد گرفته باشه که مثل یه بچه گریه زاری کنه؟

منکه باورم نمیشه، این چوبه که اینجاست، یه چوبیه مثل بقیه، که اگه تو منقل بندازیش ، آتیشش کتری رو میجوشونه... خوب؟ کسی توش قایم شده؟ اگه کسی این تو قایم شده باشه، وای به حالش. حالا آدمش میکنم!

بعد از این حرفها چوب بیچاره رو با دو دستش گرفت و بی رحمانه شروع کرد به دیوار کوبیدن.
بعد وایستاد و منتظر شد تا ببینه او صدای کوچولو باز هم ناله میکنه. دو دقیقه صبر کرد، خبری نشد، پنج دقیقه، هیچی، ده دقیقه، خبری نشد!

در حالیکه میخندید و موهای کلاه گیسشو به هم میزد گفت، - فهمیدم،
این صدا رو که میگه آخ! به نظرم تو خیلاتم میشنوم! بذار بکارم برسم.

از اونجایی که خیلی ترسیده بود، شروع کرد آواز خوندن شاید کمی ترسش بریزه.
در ضمن تبر رو کنار گذاشت و رنده در دست گرفت، تا با کشیدن و رنده کردن چوب رو صاف کنه، اما در حالیکه رنده بالا پایین میشد، صدای ضعیفی شنید که با خنده میگفت:

- وایستا! داری غلغلکم میدی!

این دفعه استاد آلبالوی بیچاره مثل برق زده ها افتاد. وقتی چشماشو باز کرد، دی که وسط اتاق نشسته.
قیافه اش تغییر کرده بود و ته دماغش که همیشه قرمز بود از شدت ترس کبود شده بود.


Eppure qui non c'è anima viva. Che sia per caso questo pezzo di legno che abbia imparato a piangere e a lamentarsi come un bambino?

Io non lo posso credere. Questo legno eccolo qui; è un pezzo di legno da caminetto, come tutti gli altri, e a buttarlo sul fuoco, c'è da far bollire una pentola di fagioli... O dunque? Che ci sia nascosto dentro qualcuno? Se c'è nascosto qualcuno, tanto peggio per lui. Ora l'accomodo io!
E cos? dicendo, agguant? con tutte e due le mani quel povero pezzo di legno, e si pose a sbatacchiarlo senza carità contro le pareti della stanza.
Poi si messe in ascolto, per sentire se c'era qualche vocina che si lamentasse. Aspett? due minuti, e nulla; cinque minuti, e nulla; dieci minuti, e nulla!
- Ho capito; - disse allora sforzandosi di ridere e arruffandosi la parrucca - si vede che quella vocina che ha detto ohi, me la son figurata io! Rimettiamoci a lavorare.- E perché gli era entrata addosso una gran paura, si prov? a canterellare per farsi un po' di coraggio.
Intanto, posata da una parte l'ascia, prese in mano la pialla, per piallare e tirare a pulimento il pezzo di legno; ma nel mentre che lo piallava in su e in giù, sent? la solita vocina che gli disse ridendo: - Smetti! tu mi fai il pizzicorino sul corpo! - Questa volta il povero maestro Ciliegia cadde giù come fulminato. Quando riapr? gli occhi, si trov? seduto per terra. Il suo viso pareva trasfigurito, e perfino la punta del naso, di paonazza come era quasi sempre, gli era diventata turchina dalla gran paura.​
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3


فصل دوم

استاد آلبالو چوب رو به دوستش ژپتو میده، و اون از چوب عروسک حیرت آوری میسازه که میتونه برقصه، شمشیر بازی کنه و معلق بزنه.


Capitolo II

Maestro Ciliegia regala il pezzo di legno al suo amico Geppetto, il quale lo prende per fabbricarsi un burattino maraviglioso, che sappia ballare, tirar di scherma e fare i salti mortali​
 

viki

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آپریل 2006
نوشته‌ها
148
لایک‌ها
0
با خوندن همون فصل ابتدایی کتاب متوجه میشید که نسخه اصلی این داستان با اون چیزایی که تا به حال شنیدید تفاوتهای زیادی داره. من به مرور این داستان رو از روی متن ایتالیاییش براتون ترجمه میکنم. با توجه به حجم نسبتا بالای کتاب (اگه چاپ بشه فکر کنم 200- 300 صفحه ای بشه) قول نمیدم بتونم تا آخرش ترجمه رو ادامه بدم (هرچند اگه استقبال زیاد بود شاید موقتا بقیه تاپیکها و وبلاگها رو تعطیل کردم و اومدم سراغ این یکی:D )

برای اینکه دوستان علاقمند به زبون ایتالیایی هم از این تاپیک دست خالی بیرون نرن، متن اصلی ایتالیایی رو هم در کنار متن ترجمه شده میارم، هر چند کسانی که به این زبون مسلط هستند، به جای اینکه منتظر بشن تا ترجمه های ناقص من تموم بشه، میتونند برن کتاب اصلی رو از اینجا بردارن. فرمت کتاب به صورت lit هست و برای خوندن اون به برنامه Microsoft Reader احتیاج دارید.
دیگه روده دارازی نمیکنم و توجه شما رو به داستان جلب میکنم:rolleyes:

سلام دوسته عزیز
ببخشید وسط ترجمه تون ! ...هممم... من یه ترجمه ی قدیمی از کتاب کارلو کولودی رو دارم ... اینکه نوشتید که "نسخه اصلی این داستان با اون چیزایی که تا به حال شنیدید تفاوتهای زیادی داره" منظورتون چی هست دقیقن ؟
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
خوب با ترجمه فصل اول کتاب متوجه شدید که کتاب اصلی تو چه مایه هایه، اگه نظری پیشنهادی چیزی برای بهتر شدن این تاپیک دارید تا شنبه که سعی میکنم بقیه این داستان رو بنویسم، بگید. فعلا arrivederci:rolleyes:
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
سلام دوسته عزیز
ببخشید وسط ترجمه تون ! ...هممم... من یه ترجمه ی قدیمی از کتاب کارلو کولودی رو دارم ... اینکه نوشتید که "نسخه اصلی این داستان با اون چیزایی که تا به حال شنیدید تفاوتهای زیادی داره" منظورتون چی هست دقیقن ؟

فیلمها و نمایشنامه ها و کتابهایی رو که من تا حالا دیدم همه اقتباسی از این کتاب اصلی است و هر کدوم کمبودها و اضافاتی مخصوص خودشون دارن. اون ترجمه ایکه میفرمایید آیا از رو همین متن اصلی کارلو کولودی هست و فصل اولش شبیه همین چیزیه که من نوشتم؟

اگه اینطوره اگه لطف کنید نام مترجم و انتشاراتشو بگید، خیلی ممنون میشم. مقایسه ترجمه ها برام جالبه:)
 

viki

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آپریل 2006
نوشته‌ها
148
لایک‌ها
0
خوب با ترجمه فصل اول کتاب متوجه شدید که کتاب اصلی تو چه مایه هایه، اگه نظری پیشنهادی چیزی برای بهتر شدن این تاپیک دارید تا شنبه که سعی میکنم بقیه این داستان رو بنویسم، بگید. فعلا arrivederci:rolleyes:

!! D= پرگو ! تاپیکتون رو دنبال میکنم
7122.gif


آری ودرلا

=)
 

viki

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آپریل 2006
نوشته‌ها
148
لایک‌ها
0
فیلمها و نمایشنامه ها و کتابهایی رو که من تا حالا دیدم همه اقتباسی از این کتاب اصلی است و هر کدوم کمبودها و اضافاتی مخصوص خودشون دارن. اون ترجمه ایکه میفرمایید آیا از رو همین متن اصلی کارلو کولودی هست و فصل اولش شبیه همین چیزیه که من نوشتم؟

اگه اینطوره اگه لطف کنید نام مترجم و انتشاراتشو بگید، خیلی ممنون میشم. مقایسه ترجمه ها برام جالبه:)

اوپس! یه دونه پست زود زدم !! =) !!
4dg0i9w.gif


اون ترجمه فصل اولش مشابه همین بود که شما نوشتید ولی عبارات دقیق یادم نیست ... و اگه اشتباه نکنم ماله کانون پرورش فکری بود و البته کتاب کوچیکی هم نبود


در ضمن !! گرتزیه !!
44hjr6e.gif
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
چی بد شد! پس یکی زودتر از من ترجمه اش کرده. میخواستم یه چیز جدیدی باشه:wacko: .
پس اگه این کتاب یا مشابهشو کسی داره و دم دسته، من دیگه دوباره کاری نکنم و برم سراغ یه کتاب دیگه:D
 

viki

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آپریل 2006
نوشته‌ها
148
لایک‌ها
0
چی بد شد! پس یکی زودتر از من ترجمه اش کرده. میخواستم یه چیز جدیدی باشه:wacko: .
پس اگه این کتاب یا مشابهشو کسی داره و دم دسته، من دیگه دوباره کاری نکنم و برم سراغ یه کتاب دیگه:D

پوف ! چرا بد بشه !!؟
2cejfx3.gif
خب اگه یکی یه چیزی رو ترجمه کرد که دلیل نمیشه که دیگه کسی این کارو نکنه که !!
4cmvbza.gif


اتفاقن شما میتونی اون کتابو تهیه کنی وبا بررسی مقابله ای ایرادات ترجمه شو در بیاری و جایگزینی های مناسب رو توی کار خودت اعمال کنی
47v61kg.gif


در ضمن اون کتاب رو من مطمئن هم نیستم ماله کانون پرورش فکری باشه و مدتهای مدید! هم هست که تو کتاب فروشی ها ندیدم - حالا میگردم تو بساطم! ببینم دقیق مال کدوم ناشر ومترجم بود ... ولی unabridged!! بود هرچی بود !!
7153.gif
 

mehdidj

Registered User
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,190
لایک‌ها
14
محل سکونت
Iran
چی بد شد! پس یکی زودتر از من ترجمه اش کرده. میخواستم یه چیز جدیدی باشه:wacko: .
پس اگه این کتاب یا مشابهشو کسی داره و دم دسته، من دیگه دوباره کاری نکنم و برم سراغ یه کتاب دیگه:D

قشنگ داشتی میرفتی برو بقیه ش هم ...
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
با تشکر از ویکی و مهدی، ما که استارت رو زدیم میریم جلو ببینیم چی پیش میاد. با توجه به اینکه این کتاب قبلا ترجمه شده، خوب بهتره که از تجربه مترجمش استفاده کنیم. :D

توی پست پنجمی جمله «ماسکی کنار فواره یا چشمه» رو من معنی لغت به لغتشو نوشتم و حقیقتش نفهمیدم منظور نویسنده چی بوده! ویکی جان اگر به کتاب دسترسی داری یه نگاهی بنداز ببین این جمله رو چجوری ترجمه کرده.:blush:
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
In quel punto fu bussato alla porta.
- Passate pure, - disse il falegname, senza aver la forza di rizzarsi in piedi. Allora entro in bottega un vecchietto tutto arzillo, il quale aveva nome Geppetto; ma i ragazzi del vicinato, quando lo volevano far montare su tutte le furie, lo chiamavano col soprannome di Polendina, a motivo della sua parrucca gialla, che somigliava moltissimo alla polendina di granturco. Geppetto era bizzosissimo. Guai a chiamarlo Polendina! Diventava subito una bestia, e non c'era più verso di tenerlo.​

pinocchio00.jpg

در این لحظه یکی در زد.
نجار گفت، - بفرمایید، توان ایستادن رو پاشو نداشت.
پیرمرد سرزنده ای به نام ژپتو وارد مغازه شد، هرچند بچه های محل به شوخی به خاطر کلاه گیسش که مثل فرنی ذرت زرد بود اونو پولندینا صدا میکردن.
ژپتو عصبانی میشد. وای به حال کسی که اونو پولندینا صدا میزد! به دیوی تبدیل میشد که هیچکس نمیتونست جلوشو بگیره.
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3

- Buon giorno, mastr'Antonio, - disse Geppetto. - Che cosa fate cost? per terra? - Insegno l'abbaco alle formicole. - Buon pro vi faccia. - Chi vi ha portato da me, compar Geppetto? - Le gambe. Sappiate, mastr'Antonio, che son venuto da voi, per chiedervi un favore. - Eccomi qui, pronto a servirvi, - replico il falegname, rizzandosi su i ginocchi. - Stamani m'è piovuta nel cervello un'idea. - Sentiamola. - Ho pensato di fabbricarmi da me un bel burattino di legno: ma un burattino maraviglioso, che sappia ballare, tirare di scherma e fare i salti mortali. Con questo burattino voglio girare il mondo, per buscarmi un tozzo di pane e un bicchier di vino: che ve ne pare? - Bravo Polendina! - grid? la solita vocina, che non si capiva di dove uscisse.​

ژپتو گفت، - روز بخیر استاد آنتونیو، اونجا رو زمین چیکار میکنی؟
- دارم به مورچه ها با چرتکه کار کردنو یاد میدم.
- کار خوبی میکنی.
- چی شما رو اینجا اورد، آقای ژپتو؟
- پاهام. میدونی، آقای آنتونیو، میدونی، اومدم ازت یه خواهشی بکنم.
نجار بلند شد و جواب داد، - در خدمتتونم.
- امروز صبح فکری به سرم زد.
- بگو بشنویم.
- فکر کردم یه عروسک چوبی بسازم، یه عروسک خارق العاده که برقصه، شمشیر بازی کنه و معلق بزنه. با این عروسک میخوام برم دنیا رو بگردم، تا یه نون حسابی و یه لیوان شراب گیر بیارم، خوب چی میگی؟
یه صدایی که معلوم نشد از کجا میاد داد زد، - آفرین پولندینا!
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3

A sentirsi chiamar Polendina, compar Geppetto diventò rosso come un peperone dalla bizza, e voltandosi verso il falegname, gli disse imbestialito: - Perché mi offendete? - Chi vi offende? - Mi avete detto Polendina!... - Non sono stato io.
- Sta' un po' a vedere che sarò stato io! Io dico che siete stato voi. - No! - Sì! - No! - Sì! E riscaldandosi sempre più, vennero dalle parole ai fatti, e acciuffatisi fra di loro, si graffiarono, si morsero e si sbertucciarono.​

با شنیدن پولندینا، ژپتو از عصبانیت مثل فلفل قرمز شد، به طرف نجار رفت و با عصبانیت گفت:
- واسه چی اذیتم میکنی؟
- کی تو رو اذیت کرد؟
- به من گفتی پولندینا!...
- من نبودم.
- وایستا ببینم، میگی من گفتم! من میگم تو گفتی.
- نه!
- آره!
- نه!
- آره!
حسابی داغ کردن و کار از حرف به دعوا کشید، همدیگه رو زدند و خراشیدند و تو دهنی زدند.
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
Finito il combattimento, mastr'Antonio si trovò fra le mani la parrucca gialla di Geppetto, e Geppetto si accòrse di avere in bocca la parrucca brizzolata del falegname.
- Rendimi la mia parrucca! - gridò mastr'Antonio.
- E tu rendimi la mia, e rifacciamo la pace. -
I due vecchietti, dopo aver ripreso ognuno di loro la propria parrucca, si strinsero la mano e giurarono di rimanere buoni amici per tutta la vita.
- Dunque, compar Geppetto, - disse il falegname in segno di pace fatta - qual è il piacere che volete da me?
- Vorrei un po' di legno per fabbricare il mio burattino; me lo date? -
Mastr'Antonio, tutto contento, andò subito a prendere sul banco quel pezzo di legno che era stato cagione a lui di tante paure. Ma quando fu lì per consegnarlo all'amico, il pezzo di legno dètte uno scossone e sgusciandogli violen temente dalle mani, andò a battere con forza negli stinchi impresciuttiti del povero Geppetto.​

آخر دعوا، استاد آنتونیو دید کلاه گیس زرد ژپتو تو دستشه و ژپتو هم متوجه شد که کلاه گیس خاکستری نجار تو دهنشه.
استاد آنتونیو داد زد، - کلاه گیسمو پس بده!
- تو هم مال منو بده و بیا آشتی کنیم.
- دو تا پیرمرد کوچولو، بعد ازاینکه کلاه گیسهای خودشونو گرفتن، با هم دست دادن و قسمک خوردند که تا آخر عمر دوستای خوبی باشن.
نجار برای اینکه دوستیشو نشون بده گفت، - خوب ژپتو، بگو چیکار میتونم برات بکنم؟
- یه تیکه چوب میخوام تا عروسکمو بسازم، بهم میدی؟
استاد آنتونیو، کاملا خوشحال، سریع رفت تا از روی نیمکت تیکه چوبی رو که باعث شده بود کلی بترسه رو برداره. اما وقتی خواست اون به دوستش بده، تیکه چوب تکونی خورد و از دستش افتاد و محکم به پای ژپتوی بیچاره خورد.
 
بالا