مشاعره!!!

[roya7]

وعده ى وصل به فردا دهى و مى دانى

هر كه امروز تو را ديد به فردا نرسد

 

[Bijan ...]

دوست مشمار انکه در نعمت زند

لاف یاری و برادر خواندگی


دوست ان دانم که گیرد دست دوست

در پریشان حالی و درماندگی



.

 

[roya7]

یار با ما بی وفایی می کند
بی گناه از من جدایی می کند

 

[Yossef]

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

 

[roya7]

دل و دينم شد و دلبر به ماامت برخاست

گفت با ما منشين كز تو سلامت برخاست

 

[Bijan ...]

تا دم اخر دمی اخر بود
که عنایت با تو صاحب سر بود

هر چه می کوشند اگر مرد و زن است
گوش و چشم شاه جان بر روزنست



.

 

[wonnin]

تو در کنار فراتی ندانی این معنی

به راه بادیه دانند قدر آب زلال​

 

[roya7]

لاف عشق و گله از يار زهى لاف دروغ

عشقبازان چنين مستحق هجرانند

 

[wonnin]

لاف عشق و گله از يار زهى لاف دروغ

عشقبازان چنين مستحق هجرانند

در آن نفس که بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان که خاک کوي تو باشم
به وقت صبح قيامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوي تو خيزم به جست و جوي تو باشم

سعدی

 

[Bijan ...]

می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زانکه به رزق زاهدی ورزیدن


گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن





.

 

[wonnin]

می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زانکه به رزق زاهدی ورزیدن


گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن





.

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق

برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟

حافظ

 

[roya7]

نيست آسان عشق جانان باختن
دل فشاندن بعد از آن جان باختن

هرچه آن دشوار حاصل كرده اى
در غم معشوق آسان باختن

پ ن: از دست "ن" خلاصى نداريم :دى

 

[Kasandra]

نيست آسان عشق جانان باختن
دل فشاندن بعد از آن جان باختن

هرچه آن دشوار حاصل كرده اى
در غم معشوق آسان باختن

پ ن: از دست "ن" خلاصى نداريم :دى

نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد

پ.ن. چه اشکالی دارد چرا که پایان هم "ن" دارد.

 

[ali 101]

در چشم ببین دو چشم آن مفتون را
نیک بشنو تو نکتهٔ بیچون را

هر خون که نخورده‌ست آن نرگس او
از دیدهٔ من روان ببین آن خون را

 

[roya7]

آنكه دائم هوس سوختن ما ميكرد

كاش مى آمد و از دور تماشا ميكرد

 

[Kasandra]

دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد

ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد

 

[roya7]

دل سِر حیات اگر کَماهی دانست
در مرگ هم اسرار الهی دانست
امروز که با خودی، ندانستی هیچ
فردا که ز خود روى چه خواهی دانست؟

 

[h3saam]

تا در این زندان فانی زندگانی باشدت

کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت

 

[roya7]

تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمى كند

 

[Kasandra]

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا