برگزیده های پرشین تولز

نادر نادر پور

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
434rqrt.jpg

2mccdw1.jpg

4cnflfm.jpg

2pzcphl.jpg
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
نگاه
بر شیشیه عنکبوت درشت شکستگی
تاری تنیده بود
الماس چشمهای تو بر شیشه خط کشید
وان شیشه در سکوت درختان شکست و ریخت
چشم تو ماند و ماه
وین هردو دوختند به چشمان من نگاه
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
باغ
کافی نبود و نیست هزاران سال تا بازگو کند
آن لحظه گریخته جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم
در باغ شهر ما
در نور بامداد زمستان شهر ما
شهری که زادگاه من و تو است
شهری به روی خک
خکی که در میان کوکب ستاره ای است
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
تیغ دو سر
تو آن دره ی سبز بی آفتابی
که مه بر سر افشاندت نو بهاران
تو فریاد مرغابی جفت جویی
که پر می گشاید به دنبال یاران
تو ابری ، تو آن ابر اندوهگینی
که اشکی به رخساره ی کوه پاشی
تو خورشید بیمار پیش از غروبی
که بر خاطرم گرد اندوه پاشی
تو پیشانی کوهساران صبحی
که تاجی است از خنده ی ‌آفتابت
تو گهواره ی شاخساران مستی
که هر دم نسیمی دهد پیچ و تابت
ترا از جهانی دگر می شناسم
ترا شیر داد از ازل دایه ی من
درین تیره شب ها که فردا ندارد
تو فانوسی و عشق تو ، سایه ی من
خدا این دو دل را به تیغی دو سر دوخت
ازین یک ، رهایی نداد آن دگر را
طلسم است و ، با اشک نتوان زدودن
ازین تیغه ی سرد ، خون جگر را
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
کسی هست در من
کسی هست پنهان و پوشیده در من
که هر بامدادان و هر شامگاهان
به نفرین من می گشاید زبان را
مرا قاتل روز و شب می شمارد
وزین رو پس از مرگ خونین آن دو
به من با سر انگشت تهدید و تهمت
نشان می دهد سرخی آسمان را
سرانجام در گوش من می خروشد
که ای ناجوانمرد حکم از که داری ؟
که در خک و خون می کشی این و آن را
من از تهمتش غم ندارم ، ولی او
درون مرا زین سخن می خراشد
که ای پیر ، ای پیر خکسترین مو
به یاد آور امروز ، در خک مغرب
خردی خویش در خاوران را
تو بودی که از کودکی تا کهولت
به قتل شب و روز ،‌ بستی میان را
تو از نسل اعراب صحرانشینی
که در اوج تاریکی جاهلیت
به خون می سرشتند ریگ روان را
تن دختران را از آغوش مادر
ه گور فنا می سپردند یکسر
که تا آن شکمباره ی بی ترحم
فروبندد از فرط لذت دهان را
ن از خشم بر می فروزم که : بس کن
من از مرز و بومی کلام آفرینم
که لحن مسیحایی شاعرانش
تن مرده را روح می بخشد از نو
جوان می کند پیر افسرده جان را
صدا ،‌ پاسخم می دهد با درشتی
که : گر این چنین است ، ای مرد غافل
چرا سال ها زنده در گور کردی
شب و روز را ، این دو طفل زمان را ؟
ور از جاهلیت نشانی نبودت
چرا ، چون بیابان نوردان وحشی
به خک سیه کوفتی روزها را
به خون سحر غسل دادی شبان را ؟
چرا در دل شوره زاران غربت
پیاپی به گور بطالت سپردی
پس از کشتن نوبهاران خزان را ؟
من این گفته ها را جوابی نگویم
مگر آنکه یک روز در پیش داور
ز دل بر زبان آوردم داستان را
بدو گویم : آری کسی هست در من
که از وحشت تلخ در خک خفتن
طلب می کنی هستی جاودان را
ولی چون بدین آرزو ره ندارد
به جای یقین می نشاند گمان را
مرا قاتلی سنگدل می شمارد
که جان شب و روز را می ستانم
تو گویی که در پشت این کینه جویی
نهان می کند وحشتی بیکران را
خدایا !‌ اگر نیکخواه منستی
مرا از کمند کلاهش رها کن
سپس ، ایمن از طعنه ی او
به من بازگردان امید و امان را
وگر رفته را زنده در گور کردم
به حالم ببخشای ، اما ازین پس
به من روح عیسای مریم عطا کن
که عمری دگرباره بخشم جهان را
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
دوست گرامی من جناب ایرانی آزاد از شما بسیار سپاسگذارم
که اشعار دیگری در این جستار قرار دادید.:happy:
 
بالا