برگزیده های پرشین تولز

نامه عاشقانه جوان عرب به دختر ايراني

sefid

Registered User
تاریخ عضویت
7 می 2005
نوشته‌ها
401
لایک‌ها
0
نامه عاشقانه جوان عرب به دختر ايراني

يا ايها المعشوق
بعد از السلام و الاحوال پرسي انا اميدوارم كه مزاجك في الصحت و السلامت بوده باشد و اگر انت از احوال انا خواسته باشي لا ملال لي سواي فراغك كه آن هم ان شاا... تعالي في همين ايام ديدارنا و مرادنا حاصلوننا.
باري يا ايها العزيز انا في آتش العشق كمثل الماهيتابه مي سوزم.
في كل شب كه انا سرم را علي المتكا مي گذارم اشكي كمثل الرودخانة الجارية علي البستر و آه سوزاني به سوي آسمان صعودن.
الهي انا قربان انت بروم انا قسم مي خورم به جاني و به جانك كه في كل شبها الخواب ابدا لا داخلون في چشماني و اغلب الي الصبح بيدارون و گريه زارون في هجرك.
انا قربان چشم و ابرويت بروم و جان ناقابل حقير فداي بدن ابيضت شود به خدا رنگم من هجرانك كمثل الزردچوبه اصفر شده و قلبي كمثل الآلبالو احمر گرديده.
آه آه يا ويلنا كه هر نصف شب بيادك يقوقوا مي كنم و هر چه مرسولات عاشقانه به سوي انت ارسالون هيچ لا جوابون گويا انا را آدم لا حسابون.
به جان انت كه از جان الحقير عزيزتر است قلبي في فراغك مجروح و باب القلبي به روي انت مفتوح.
انا نمي دانم كه انت چرا از انا فرارون در صورتي كه انا من العشقك بيقرارون. گويا لا رحم في قلبك
انا هستم واحد جوان الباسواد و صاحب المعلومات الكثيره . با تمام اين احوال انا حاضرم حلقة العبوديت و الچاكري انت را في الگوشم آويزون
ارحم....ارحم نگذار مِن جفائك خودم را با اربع النخود الترياك تقتلون
انا ديگر طاقت الفراغ ندارم و به وصالك مشتاقون ولي خداوند به قدر يك مثقال وفا في وجودك لا آفريده.
انا تا ثلاث ماه ديگر مرتبا في كل هفتة واحد النامة العاشقانه براي انت اكتب تا به حال زارم يتفكرون و چنانچه باز هم بر درد دلم لا يرسون آنقدر اشكي من الچشماني سرازيرون تا انا جان آفرين تسليمون

آنكه من الفراقك زردا و لا غيرون
الجوان الضعيف الخفيف المريضون
:lol: :lol: :lol:
 

mehrdad1355

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 فوریه 2004
نوشته‌ها
3,971
لایک‌ها
30
سن
47
عزیز الان اشکان خوبی کن میاد ********!! این کپی رایت اشکان رو داره و قبلا گزاشته تو فروم
167.gif
167.gif
167.gif
 

sefid

Registered User
تاریخ عضویت
7 می 2005
نوشته‌ها
401
لایک‌ها
0
گویند در زمان سلطان محمود غزنوی روزی پسر سلطان که کامبیز نام داشت با پژو 206 تيپ 5 خود از خيابان ملاصدرا ميگذشت و به سوی سرای برق در ديار قصرالدشت ميشتافت که در ميان راه به ارابه ای لگن بر خورد کرد که در آن يک بانوی جوان و بسيار زيبا بود و زنی زشت و بد اخلاق آن ارابه را ميراند که مادر آن دختر بود و در اثر تصادف آن ارابه که از جنس کدو بود ترکيد و به وسط خيابان پاشيد و آن مادر و دختر بدون وسيله گشتند و کامبيز از آنها درخواست کرد که آنها را به منزل برساند و از بانوی جوان پرسيد که در کدام ديار زندگی ميکنند و بانوی جوان تا خواست حرفی بزند آن زن بگفت ما را با تو کاری نيست خسارت ما را بده تا ما برويم و خود بلديم به منزلگاه برويم و کامبيز کيسه ای اشرفی از داشبورد ماشين در آورد و به آن زن داد و فقط پسر فهميد که اسم آن دختر سيندرلا بود و آنها يک تاکسی سمند گرفتند و برفتند و کامبيز هم تيکافی نمود و دور در جا بزد و به دنبال تاکسی رفت و يه تريپ از بقل ماشينشون که داشت سبقت ميگرفت سيندرلا با زحمت يه لنگه جورابشو پرت کرد تو ماشين کامی وای............. که چه بوی گندی ميداد ولی وقتی توی جوراب رو نگاه کرد يه تيکه کاغذ بود با اين متن : عزيزم من دوستت دارم اين زن نامادری من هست و پدرم در جنگ با گلادياتورها در رکاب سلطان محمود جان خود را باخت و من ماندم و اين زن و دو دخترش که صبح تا شب دنبال بزم و رفتن به کافی شاپ و سرخاب و سفيداب خود هستند و من استثمار شده ام و بسيار محدود حتی نميتوانم سمت تلفن بروم بيا و من را نجات بده ..........
کامبيز داشت نامه را ميخواند که با صدای مهيببی به خود آمد او به ستون تخت جمشيد برخورد کرده بود و ديگر ماشينش راه نميرفت و او ماند آنجا تا اينکه يک موش از زير ستون آمد بيرون و با خشم به کامی نگريست کامی هم زد زير گريه و داستان رو تعريف کرد موش دلش به حال کامبيز سوخت و گفت من صافکارهستم و به تو کمک ميکنم او ماشين کامبيز را درست کرد و سوار شد و گفت بيا من تو را به سرای آنها ببرم خلاصه از کوچه ها و خیابان ها و دریا ها گذشتند تا به انتهای مدرس رسیدند و آقا موشه یه خونه قدیمی رو نشون داد و گفت که سیندرلا اینجاست
 

sefid

Registered User
تاریخ عضویت
7 می 2005
نوشته‌ها
401
لایک‌ها
0
به اونجا رسيديم که اونها يعنی کامی و آقا موشه به يه خونه قديمی رسيدند ، يه خونه کاهگلی با ديوارهای بلند . زنگ زدند و دخترکی مثل ميمون ( دختر خوشگل هم مگه داريم ؟؟ ) در رو باز کرد و تا کامبيز رو ديد از خوشحالی کله قند تو دلش آب شد و گفت : جون امری داشتيد !!!! کامبيز هم گفت من با سيندرلا کار دارم دخترک گفت مگه من مُردم که تو با اون ايکبيری کار داری ؟ کامبيز هم گفت برو ای دخترک چشم سفيد شما با آن دخترک معصوم چه کرده ايد ؟ چرا او از خانه فراری شده ؟ آيا پدرتان را کشته است يا مادرتان را لگد کرده ، آن طفل معصوم حتی وقت نميکند جوراب خود را بشورد باور کنيد ماشين من هنوز بوی سگ مرده ميدهد !!! من آمده ام تا اين دخترک را نجات بدهم و حداقل او را به حمام بفرستم ، شما خيلی بد هستيد الهی خاک بره تو چشمتون ( اوا خواهــــــــــــــــــــــــــــر ) دخترک که تا اين لحظه ساکت بود به حرف آمد و گفت عزيزم مثل اينکه شما داستان زياد ميخوانی و اين سيندرلا رو با سيندرلای تو کتاب اشتباه گرفتی در اين لحظه آقا موشه ضربه محکمی بر سر کامبيز کوفت و گفت : خاک تو اون سرت منو سر کار گذاشتی ؟!!!
و دختر که اسمش مهلقا بود گفت ای جوون اين دختر که تو دوست داری ۱۲۷.۰.۰.۱ تا دوست پسر داره عزيزم ، ميخواهی موبايلش رو بيارم ببينی تو حافظه چند تا پسر داره يا پيامهای کوتاهشو ( اس.ام.اس ) ببين صبح تا شب خانوم تو آرايشگاه و باشگاه بدنسازی ول ميگرده بعد از ظهرها خانوم يا پارک ملت ميگرده يا سرخه بازار خدا نگه داره ايران زمين و گلستان رو اونجاهارو که آباد کرده....!!!!!
بوی جورابشم ماله اينکه تنبل خانوم سال تا سال جوراباشو نميشوره !! و تو خيابون دنبال گاگولهايی امثال تو ميگرده ، در اين لحظه آقا موشه به صورت کامبيز تف ميکنه و ميگه ای بی غيرت خاک تو ملاجت کنن ..... کامبيز ميره تو فکر و راه ميافته ميره و سوار ماشين ميشه که باز ميکوبه به ديوار ولی اينبار ميپره و از خواب بيدار ميشه يه کم چشماشو ميماله و ميبينه که ديرش شده و بايد ميرفته سر کار ، اينجوری ميشه که کامبيز خان ما بی خيال زن گرفتن ميشه ، اگر يه کم به دور و برتون نگاه کنيد امثال کامبيز و سيندرلا زيادن فقط بايد زرنگ باشيد تا گير همچين سيندرلايی نيفتيد
 

sefid

Registered User
تاریخ عضویت
7 می 2005
نوشته‌ها
401
لایک‌ها
0
يه بار تو بيابيون شتر يه عربه خراب شد.رفت تعمير گاه شتر گفت:اقا شتر من خراب شده
مكانيك گفت اصغر شتر بزار رو چاله بعد مكانيك از دو طرف محكم كوبيد رو مال شتره.شتره هم دويد.عربه گفت خوب من چي جوري به شترم برسم؟
مكانيك گفت :اصغرعربرو بزار رو چاله. بعد مكانيك محكم ميزنه رو مال عربه وعربه هم ميدوئه
ميره.بعد اصغر گفت اوستا پولش نداد!
مكانيك گفت:اصغر برو رو چاله!!!
 

mehrdad1355

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 فوریه 2004
نوشته‌ها
3,971
لایک‌ها
30
سن
47
به نقل از sefid :
يه بار تو بيابيون شتر يه عربه خراب شد.رفت تعمير گاه شتر گفت:اقا شتر من خراب شده
مكانيك گفت اصغر شتر بزار رو چاله بعد مكانيك از دو طرف محكم كوبيد رو مال شتره.شتره هم دويد.عربه گفت خوب من چي جوري به شترم برسم؟
مكانيك گفت :اصغرعربرو بزار رو چاله. بعد مكانيك محكم ميزنه رو مال عربه وعربه هم ميدوئه
ميره.بعد اصغر گفت اوستا پولش نداد!
مكانيك گفت:اصغر برو رو چاله!!!
میگم دفتر هم اگه بخواد تو هزینه کرایه قطار صرفه جوی کنه باید بره رو چاله
170.gif
177.gif
177.gif
177.gif
184.gif
 

sefid

Registered User
تاریخ عضویت
7 می 2005
نوشته‌ها
401
لایک‌ها
0
100% تایید میشه
65.gif
دفتر برو رو چاله خودم ترتیب همتون رو میدم
55.gif
 
بالا