برگزیده های پرشین تولز

نوحه سعید حدادیان

faithless

Registered User
تاریخ عضویت
20 ژانویه 2005
نوشته‌ها
731
لایک‌ها
48
سلام
میشه منو راهنمایی کنین از کجا میدونم این نوحه رو داونلود کنم؟

اون که میگف تو کربلا خیمه هاتو آتیش زدن نگف کجا به بچه هات زخم زبون و نیش زدن

اون که میگف یه دخترت آتیش به دامن رو دیده نگف تو اون صحرا چرا راه نجف رو پرسیده

اون که میگف زینب تو رگ بریدت رو بوسید نگف میون نیزه ها فقط سر تو رو میدید

اون که میگف دیده بوده گوش یکی خون میچکید نگف کجاسیلی زدو گوشوارشو گرف کشید

اون که میگف انگشت تو از بدنت جدا شده نگف که انگشتر تو غنیمت کیا شده

اون که میگف یه زنجیری به گردن علی دیده نگف کجا با خطبه هاش بساط ظلم و کوبیده

اون که میگف بچه هاتو با تازیانه میزدن نگف دلیلشون چی بود با چه بهونه میزدن

میخام بگم که ماجرا از او ن جایی آب میخوره که ظالم اولی گفت علی باید کنار بروه

اون روزی که حسین من مادرتو کتک زدن کینه خیبری رو باز قباله فدک زدن

اون روزی که آتش کین بر در خونتون نشست برادرت قربونی شد پهلوی مادرت شکست

اون روزی که دست علی بسته بود و تو کوچه ها فاطمشو کتک زدن جلوی چشم بچه ها

اون روزی که خونتونو به شعله آ تش کشیدن تخم نفاق و کینه رو میون امت پاشیدن

میخام بگم بعد تو باز خیل سواره اومدن اونهایی که مادرتو زدن دوباره اومدن

دلم میگه رازی نشو دست خالی پا بکشی اونی که زینب چشیده یه خردشم ما بچشیم

زینبی که تو ازدوا ج میگف یه شرط خوب دارم هر جا حسین من بره منم باید باهاش برم

زینبی که بعد دو روز اومد پی تو قاصدش حق داره بعد مرگ تو شوهرشم نشناسدش

اون که وصیت تو رو همش به جو ن ودل خرید یه دخترت گم شده بود میگن تا صبح پی ش دوید

میخام بگم خواهر تو خیلی مصیبت کشیده به طوری که همه میگن قامت زینب خمیده

زینبی که هرجا می رف تو هر کجا پا میگذاش جبرییلم مییو مد و بالهاشو اونجا میگذاش

زینبی که اگه یه روز پیش بابا می خواس بره هاشمیها جمع میشدن دخت علی تنها نره

زینبی که میرف بقیع سر بزنه به مادرش مدینه رو قرق میکرد ابو فاضل با کشگرش

زینبی که اگه یه روز اراده سفر میکرد حسینشو صدا میزد عباسشو خبر میکرد

زینبی که اگه یه وقت سوار مرکبی میشد زانوی عباس علی رکاب زینبی میشد

حالا باید سفر کنه با بچه های بی پناه گاهی میره تا علقمه دور میزنه تا قتلگاه

شاید میخاد برای تو پیروهنی پیدا کنه شاید میخاد داد بزنه عباسشو خبر کنه

اگه یه روز نمی دیدت مریض میشد تو می خونه بی تو کجا داره بره می خاد همین جا بمونه

دلش میخاس جاش بذارن تنها تو اون دشت بلا ولی یهو یه دختری داد میزنه عمه بیا

میخام بگم دختر تو درد و بلا کم ندیده تو بچه ها هیچ کسی رو مثل رقیه ندیده

میگن یه جا خرابه بود خرابه ای تو شهر شام گریه می کرد و هی میگف عمه بریم پیش بابام

آخه میخام حرف بزنم درد و دلام و بش بگم شکایت این مردم و پیش بابا جون ببرم

با التماس به خاهرت میگف بگو بابا بیاد گفتن باید کاری کنیم دیگه دلش بابا نخاد

سر تو رو تو ظرفی که یه پارچه رو ش کشیده بود بردن جلوش گذاشتن و رنگ همه پریده بود

هی میگف من نمیخام عمه گرسنه ام نیست وقتی یه خورده بو کرد فهمید که ماجرا چیست

سر و گذاش رو دامنش ناز غریبونه میکرد با دستاش اون گیسوهاتو یکی یکی شونه میکرد

می بو سید و نازت میکرد با دستای ناز و لطیف قصه رنجشو میگفت از اون جماعت کثیف

بابا همین که رفتی و اسب تو بی تو باز اومد یهو دیدیم ز هر طرف یه عالمه سرباز اومد

این بار به جای شمشیرا با نیزه حمله ورشدن وقتی که دور شدن دیدیم خیمه ها شعله ور شدن

خیمه ها که ا تیش گرف تو داشتی ما رو میدیدی وقتی من و سیلی زدن تو هم صداشو شنیدی

خیمه ها رو سوزو ندن و هر کی یه جا فرار میکرد طفلکی عمه مون بابا نمی دونی چی کار می کرد

هر بچه ای به یک طرف از ترس دشمن میدوید عمه به دنبال همه بیشتر پی من میدوید

یه بار که رف تو خیمه ها داداش علی رو بیاره فریاد کشید رباب بیا داداش دیگه نا نداره

یه زنجیری اوردن و بستن به گردن داداش از بچه ها هر کی که بو این زنجیر و بستن به پاش

تو کاروان جلو جلو سرها رو نیزه ها می رف پشت سرا داداش علی جلوی بچه ها میرف

اگه میخواس که تند بره بچه ها ناله میزدن طفلکی تا یواش میکرد با تازیانه میزدن

یه شب شنیدیم سرتو خولی به خونش میبره فرداش دیدیم سیاه شدی موهات پر از خاکستره

بعد شنیدیم یه راهبی سر تو رو اجاره کرد یه تشت زر بود با گلاب هی تو رو شست و گریه کرد

بعد یه مدتی سفر بابا به کوفه رسیدیم شهری که از مردمونش زخم زبونها شنیدیم

میخوام بگم کوفه کجاس بگم زکار مردمش عمه میگف پسر عموت مسلم رو اینجا کشتنش

عمه میگف اینا به تو نامه نوشتن که بیای بعد اومدن جلوی تو صف کشیدن تو کربلا

عمه میگف گفته بودن بری بشی امیرشون تو رو که تشنه کشتن و ما هم شدیم اسیرشون

تو اون جماعت کثیف هیچ کس به فکر ما نبود پامون تاول میزد ولی کسی به فکر ما نبود

با شلاقای چرمیشون گاهی به ما سر میزدن عمه ما رو بغل میکرد عمه رو بیشتر میزدن

یکی میگف خارجی ان یکی میگف جلو نرین یکی میگف حقشونه یکی میگف سنگ بزنین

یکی دیدم یه عالمه سنگ درش تو دامنش میگف هر کی بزنه حتما" بهشت میبرنش

یه پیر مرد اومد جلو زل زد تو چشمای داداش گف هر کی که کافر بشه ذلیل میشه اینه سزاش

داداش علی گف پیر مرد بگو بینم مسلمونی آیا رسول رو میشناسی از دخترش چی میدونی

ایا علی رو میشناسی فاتح خیبر و حنین حسین ز زهرا و علی منم علی ابن حسین

اون پیرمرد گریش گرف گف آقا جون ببخشیدم آره علی رو میشناسم باور کنید نفهمیدم

گف که میخای دعات کنم یه پارچه تمیز بیار ببند زیر این آهنا رو زخم گردنم بذار

یکی یه تیکه نون اورد انداخت و گف مال گداس عمه صدا زدبی حیا این اهل بیت مصطفی است

وقتی که عمه گف سکوت زنگوله هام صدا نکرد دیگه کسی جیک نمیزد سنگ هم کسی رها نکرد

عمه میگف ای کوفیا خنده بسه گریه کنید ننگ به دامن شما شما که پیمان شکنید

کی بود نوش خسته شدیم از ستم و ظلم یزید حالا به دور بچه هاش جمع شدی نو کف میزنید

کی بود نوش اگه بیای همه میشیم فدای تو تمام هست و بودمون رو میریزیم به پای تو

بگم از این شام بلا میخام بگم مصیبتش عمه رو پیر کرده بابا

ما رو تو شهر چرخوندنو جماعت هم کف میزدن زنها روی پشت بومها با هلهله دس میزدن

گفتن بیاین مسلمونا کافرا از راه رسیدن یهو دیدیم جماعتی به سمت ما میدویدن

سر تو رو بردا شتن و به دور هم میچرخیدن جلوی چشم بچه ها با هم دیگه می رقصیدن

تو کوچه ها بردنمون مردم تماشا بکنن خوا ستن که هتک حرمتی به آل طه بکنن

فحش به علی میدادن و تبریک به هم میگفتن و چشمای رزل و پستشون دایم به ما می دو ختن

وقتی میگفتیم نکنین نگهبونا می اومدن دنبالمون میکردن و با شلاقاشون میزدن

اینجا پر از نامحرم وگرنه پیروهنمو در میآوردم ببینی کبودیهای تنم رو

بابا جون این خواهرتم مثل خودت دلیرو بود میخوام بگم تو سینه اش انگار دل یه شیرو بود

یهو دیدیم فریاد کشید ای برده زادگان پست ای که لیاقت شما یزید میمون باز مست

ای آل بو سفیان مگر نشنیده اید ازثقلین چرا به نیزه میبرید راس برادرم حسین

ای ننگ و ذلت به شما ما چشمه ساز فطرتیم ما گلستان مصطفی ما بوستان عطرتیم

فریاد کشید بی خبرا چرا باید چنین باشه یک ولد حرامی و امیر مسلمین باشه

بابا یه مطلبی می خوام قلبم رو از جا بکنه ترسم اینه اگه بگم عمه باهام قهر بکنه

بهت میگم یواشکی می خوام گوشاتو وا کنی عمه اگه گف چی میگه یادت باشه هاشا کنی

عمه رو که تو میشناسی با اون حیا و غیرتش چادرشو کشیدن و سیلی زدن تو صورتش

حالا که اومدی پیشم حالا که مهمونی شده میگم چرا عمه سرش شکسته و خونی شده

نه که فقط فحش دادنو نه که فقط کتک زدن تو مجلس شرابشون به زخممون نمک زدن

صبح همگی تو کاخ شا یه چوب دیدیم دست یزید جلوی چشم بچه ها یه کاری کرد پست پلید

عمه دیگه طاقت نداشت رو شو به بچه ها کنه سر رو به چوب مهملت زد که یزید حیا کنه

درد دلای دخترت دل جماعت رو سوزوند حتی صدای گریه بعضی به آسمون رسوند

رقیه که تو دامنش هم صحبت سر تو بود یه جورایی نازت میکرد انگار که مادر تو بود

نمیدونم دختر ترو چطور نگاش کرده بودی فقط میگم که با چشات انگار صداش کردهبودی

میخوام بگم تو خرابه سکوت غم باری نشست همه دیدن یواش یواش رقیه چشماشو میبست

دختر شیرین زبونت دیگه ساکت نشسته بود انگار یه بغض سنگینی راه گلوشو بسته بود

بچه ها دورش اومدن درد و دلاش تموم شده بلبل اهل بیتمون چرا دیگه آروم شده

یکی مگف این طفلکی از بس که سختی کشیده حلا دیگه آروم شده چماشو بسته خوابیده

یکی میگف بچه دیده جواب نیومد از بابا لابد دلش شکسته و خواسته که قهر کنه باهاش

سکینه گف خواهر من اصلا" به فکر خواب نبو فقط می خواس حرف بزنه منتظر جواب نبود

ربابه اومد کنارش نشست و گف عزیز من بابا داره گوش می کنه غصه نخور تو حرف بزن

زینب اومد جلو تر و دستی کشید روی سر ش گف عمه جون هیچ بابایی قهر نمیشه با دخترش

اگه بابات ساکت شده واسه اینه که گوش میده چشمات رو وا کن گل من عمه به قربونت بره

راوی میگه یه ناننجیبی گف من بلدم چی کار کنم شلاقشو کشیدو گف می خاین اونو بیدار کنم

یکی که دید این بی حیا دستشو بسته می کشه یواشکی گف تو گوشش بچه نفس نمی کشه
 
بالا